عاقبت آدم هیز..(۲)

0 views
0%

قسمت قبلاونشب غرق تو افکار بودم یه نگاهی به آسمان انداختم، چه مهتاب قشنگی بود.یه آهی از ته دل کشیدم و به آنچه که همیشه ته قلبم ایمان داشتم تکیه کردم بخودم گفتم درست میشه.حرفهای مردم اندازه یه کیر یخی هم باشه ها که قدش از مجسمه آزادی هم بالاتر بزنه سریع آب میشه.افکار عمومی هم همینطور، انگار نه انگار که یه نفر اینجا تو مغزش کس کباب کرده از شق دردی مرده ما که رازتو فهمیدیم خدا بیامرز .اما میدونی که من به اون اکله حرفی نزدم.چی میتونستم بگم؟اگه میفهمید که تو براش نامه های عاشقانه، تو ماشینش مینداختی وبا اون خط کس میخیت ،که شاهکار ادبیات اکابر بود ،درد ماستی(مستی) ماستی گرفته بودی؟نمیدونم کی تو اون کله ات انداخته بود، شبهای بعد به همراه نامه، سیب وگلابی میگذاشتیآخ آخ آخ……جدا ن پسر این بکنار ،کمپوت گذاشتنت ویا اون اقدام احمقانه آخر،دیگه محشر بود، که باعث شدی این افتخار نصیبت بشه، که تنها کسی که تونست ،این اکله روتا صبح از حرص وغضب بیدار نگه داره و از شدت ناراحتی ،چنان جیغ های خر سکته بده بکشه وتمام پاسبانها تا شعاع 500متری رو بکشونه اونجا تا اینکه بی سر وصدا ،منه بدبخت رو مامور پیدا کردن ،این عاشق بی حیا حشری بکنه.از اون تیپ آدمها هم نبود ،که برای اینکار شلوغی راه بندازه .گذاشت که با فراغ بال ،بهش فکر کنی و با اون کیر چوپ بلالیت در امنیت ،تو رویای خودت خود هرجور که دلت میخواد کس وکونشو جنده لاشی واویلا بکنی وبه سیخ شهوت بکشی(امیدوارم این سیخ و به کسی تعارف نکرده باشی) وهرجور که عشقته وحشیانه ودر آخر پیروزمندانه از رویای عشقیت بیرون بیایدیگه نمیدونست که غافلگیر میشی ،و هنوز پول ژتون نداده دم در، با اولین بفرما کیر پیچ میشی ،نا کام میفتی تو بغل خانم دربون جهنم .ولی فیگور مردنت ،تا دم مرگ از یاد هیچکس نمیره که هیچ باعث شدی از یاد کردنت بجای تاسف وناراحتی ،خنده به صورت بیاد.چشمان ریز کرده (قدرت زوم؟؟؟؟) دهان باز ،از گوشه های دهانت آب چکه میکرد، لپهای آویزون،چونه جلو آمده ،کمر خم شده ، ودستی که رفت ،خبر و به چوب بلالت بده که چه نشستی بیا بیرون سیاحت ،مشتلق نگرفت که هیچ خونش افتاد گردنش (چون از رو شلوار گردنشو گرفته بودی).ازفیلمهایی هم که ازتمام صحنه های سکسی که مطمئنم یکیش صحنه سادیسمی وبانداژی داره یه نسخه بیشتر تو مخت نداشتی که حیف قابل دسترسی نبود وحالا نشستی با همون خانم دربون نگاه میکنی حالا چاخان نکنی که این جنده لاشی ات بود وبرات میمردواونجا هم ورد کلامت رو(با لهجه ترکی بخونین) شوما نمیدانین کی ازمنی خیبره بپرسین .آقا مصب خانم کیر خودای زنکیر کعبه بت خانای زنکیر . ننه باجوسی …….زن کیر اودا نه هر کیری ها آ..ه..ن ..باخ بو سیکمغان سیکی…..یاغلی سیکی(اونم نه هر کیر ها ببین کیر به این میگن پرورده خالص دشت مغان) ببین داره باهات حرف میزنه انگار میخواد بپره گوزوویی سیکه(بپره چشماتو بگاد).یه نفر شیر پاک خورده بهش از من گفته بود برو پدر این کیر تو داری(انگار خوار مادرشو جلو چشماش داشتن میکردن)اینو جلو کیر فرزان دینیاری ها عین توله سگ کتک خورده فرارمیکنه._ برو پدر سیکیمه اوستوری(به کیرم میگوزه)اون خارکوسته ژیگورشومبولش هم با قاشق غذا میخوره..اونان سورا کی دیده این اژداهارو ؟سیکیمی یی ،دربست بغیرت کوپه اوغلی.(کیرمو بخوره دربست تخم سگ بی غیرت)البته این بی غیرت گفتنش رو از صدقه سر مستی که دختر خاله ام بود داشتم و طرز لباس پوشیدنش مفتخرم کرد.این حرف جعفر یک جورایی به گوشم رسید .از خنده مرده بودم اما اگه میدونستم کار کیه واز کجا خبرداره میکردم تو. چشماش .که البته بعدا فهمیدم کار سوسن بوده که به یکی از کس لیسهاش گفته بود.عمدا چند بار رفتم پیش مش جعفر وخودش هم ازوقتی که شنیده بود افسردگی گرفته بودواز فردای اون روز چشماش فقط تو شلوارم بود.هیچ جوری نمیتونست مطمئن بشه وفقط دنبال یه برآمدگی بود که نثل مال خودش نشون دهنده وجود یه بچه گربه است.آخرش یخه یارو میگیره که لپچی ایبنه(ابنه ای خالی بند )هانی پس ؟ اگر بود باید یه پیشیک بالا مثل من داشت._اخه از دور که نمیشه دید اینان که جز یه سلام وعلیک که حشر نشری با ما ندارنیانی چی؟به من حشری شه_سیکتیر پدر اسکول.یعنی به ما نمیخورن که نزدیکمون بیان .. منظورم اینه یه جور برا چیزی بکش سمت خودت(اینهارو بعددعوایی که سوسن رو بخاطر خبر چینیش مفصل دعوا کرده بودم وهم خودشو ،طوری که یکماه نمیتونست راه بره، بهم گفت .چون با اینکه بهش گفته بودم این مسئله حیثیتی ومربوط به خصوصی ترین مسائل شخصی منه ونباید جایی درز کنه چون اینجا فقط تو میدونیبخاطر جالب بودن موضوع وشک من به جعفر بابت نامه هااجبارا تن به این مسامحه دادم وبعد اینکه فهمیدم یارو رفیق سوسن که از بادیگاردهای دانسینگ بوده بعد خبر آوردن و بردن ،سوسن به بهانه فهمیدن من از موضوع که ببینتت خارتو میگاد از ترس فرارمیکنه البته قسم خورده بود به کسی جز جعفر نگفته وجعفر هم بخاطر خودش محال بود به کسی بگه چون براش افت داشت با اینهمه سیکیم نازوم کردنش کنف شه.ومن هم از نگرانی دیگر نفس راحتی کشیدم .چون اصلا دوست نداشتم وقتی وارد کلاب میشم نگاهی تو شلوارم باشه.) اینجارو لطفا داشته باشین.شاید حوصله خواندن این خاطرات رو نداشته باشین ودنبال مطالب سکسی باشید .البته هستش چه جورهم هستش اما اجازه بدین برا تنوع هم که شده این سکس در کنار ظرافتش (اگر چه مدعیش نیستم وسلائق متفاوت است)اما سعی به همت گذاشتم. اما باید عنوان کنم که بدون دفتر خاطراتم محال بود که همه ماجراهای ریز ودرشت40 ساله پیش رابیاد بیارم چه برسه جزئیات گفتگوهایش را. الان هم گرد پیری چون من به سرو کولش نشسته ،وبرای ورق زدن باید مواظب باشم که بهم نریزه ،چون از سال 40 که 16 ساله بودم اولین کلمات را برسینه سنگ صبورش نوشتم.قبل از ادامه میخواستم از می می جون یک تشکری صمیمانه داشته باشم.تو کامنتها یه جایی بین همین دیوارهای این سایت ، زمزمه هایی زیبا شنیدم که میگفت من عاشق دلهای ساده هستم دلهایی که هنوز فریب نخوردن دلهایی که میشه بهشون اعتماد کرد چون چشمانشون با تبسمی ساده که میشه دوست داشتن را در آن دید .آری می می جون این جمله های قشنگت روبی انصافی بود که بابتش بنوبه خودم ازت تشکر نکنم ودر زمانی که مادیات قلب وروح مردمو سنگ کرده که حتی بیاد نمیاورند کی وکجا، با عشق، زیر نم نم بارون ،آخرین فال گردو رو خوردند.فالی که تو تنگ پر از آب با دستانی زحمتکش و حنایی رنگ براشون با همان چشمان ساده و تبسم بر لب بیرون اورده ،حتی اگر پولش را نمیدادن همان لبهای متبسم وهمان چشمان ساده وبخشنده را میدیدن پس هنوز هم هست چشمانی که بدنبال ان چشمان ساده هستند وهنوز هم آن چشمان ساده هستند ،فقط باید با عشق دید….حالا چه ربطی به داستان من داره در جای خودش خواهم آورد.روزی وسط سن که ارکستر عجوبه ها با موزیک خارجی داشت کولاک میکردومنم طبق معمول تو حس وحال این موزیک با چشم هایی که هراز گاه میبستم تو عالم خودم بودم ناگهان یک نیشگونی توی اون شیر توالاغی از وسط حاج جبار گرفته شدکه به عر زدن وادارم کرد که دادم داشت هوا میرفت و خوشبختانه کسی ملتفت ان به سبب نوع رقص هیپی که این کسخل بازی هادرونش مجاز بود(منظورم هوار کشیدن بود)نشد.یهو دیدم این ضد حال مستی پشتشو بهم کرده واون کون هوس انگیز که درست مینی ژوپش تا زیر قالپاق هاش کوتاه تر شده بود،به سبکی خاص کون جنبونک گرفته بود ودرست با حاج جبار ننه مرده که ازسوزش داشت کائنات را با جنبنده اش میگائید ،.یک وجب فاصله داشت.بی ناموس تا بوی کون فرد اعلا به مشامش خورد انگار دهن بچه پستونک گذاشتی ..این کون ور قلمبیده آخرش کار دست من میده ودق مرگم میکنه باهزار ترس لرز ،باید فیگور رقصو که باین ترتیب بود که الکی باید وانمود کنم که این دولمبر کون را گرفتم وبعدش یه مالش الکی دیگه که کیر به کون بود انجام میدادم .اما از دست این لکاته که نمیتونستی هیچ حرکتشو رو محاسبه کنی وانمود کردن به این کار هم ریسک بود چون فرقی نمیکرد در هر دو صورت خار آدمو میگایید.عرض کردم ادم سالم از دستش کسخل میشد حالا کسخلی مثل من چی میشد ،که گفت آی نعلبکی باش تن لش بی عرضه معلل چی هستی دارن نگاه میکنن ؟؟از بخت بد منم ،وقتی این میاد وسط، هرکی هم شاش داشته باشه، تا شاش بندشدنش میشینه که قدرت اعجاز ومسخ ومسحور کنندگی این کون جادویی را با دوچشم دریدشون ببینه.منم معطل نکردم جدی جدی لمبرهاشو گرفتم وبا یه حرکت چسبیدم در کونش که داشتم از حال میرفتم وحیف که خیلی کم بود همش یک ثانیه اما برام بس بود تا یک عمر مزه اش زیر زبون حاج جبار بمونه.ویهو صدای تشویق و صوت مردهای دریده چشم که میگذاشتی هر دومونو با هم میکردن این تخم جن هم مرض داشت، تا مرد هارو به اوج وحشت انگیز شهوت ،اما با بیلاخ بعدیش به جنون بکشونه دیده بودم چه جوری دو سه نفر از شهوت وجنون، چه جوری گریه زاری میکردن که یکیشون رشتی بود ،ورفتیم برای نشستن پتیاره کرمشو ریخت واز بغل این پدر ردشد واگه بگم یارو تو سرش میزد وچه اشکی میریخت .من که اومدم رد بشم.با دست منو نگه داشت .گفت آقا جان تورو بوخدا ،من جانم درامد موردم بخودا،تو کاره شی ؟آره جونم من همه کاره اش هستم .گفت ترو بوخدا دیگه داشتم روانی میشدم خود اگله گرفته اش هم رفته بود تمرگیده بود وهی میخندید این منو عصبی تر میکرد از طرفی خودمم از دست این جنده لاشی خانم حال وروزم کمتر از این رشتی ….نبود شهوت داشت از هفت سوراخم بخارش بیرون میزد.وکنترل اعصاب در این لحظه کار حضرت فیل بود این جاکش رشتی هم ناغافل پا رو دم این فیل گذاشته بود.یه ان رشتیه با نگاه من به مستی برگشت نگاهش کرد دید داره میخنده خوشحال کف کرده کونشو رو صندلی یه بالاپائین کردو گفت آی جان دستاشو با دستمال بازی بازی پاک میکرد ومونده بود حرف اصلی که بالاخره حشر به کمکش اومد .جدی با صورتی حشری به من نگاه کرد و یه چشمک زد یه سر تکونو با جملاتی که همشو خورد وفقط کلمه چندش مشخص شد پنچر شدم وخودش هم نفش بیرون داد اومد پیشونیش رو از عرق پاک کنه گفتم انحصار ژتون فروشی خانم داده شده به شخص شخیص ابوی جنابعالی مگه خبرندارین.؟انگار تو این دنیا نبود گفت جان من نه بوخدا خبر نداشتم.به ولاه اگر علی لقوه متوجه جریان نمیشد (اونم مستی اشاره زده بود)خاک شیری از یارو نمی موند، اونم فقط حرصی که ازجان من گفتنش ،که خبر نداره اومد منو کشید برد سرمیز مستی وگفت پدر یارو کسخل ولش مگه میشناسیش منکه بار اوله این بابارو میبینم. حالا ولش ،صبر کن دوتا کوکتل کونیک بارتون بیارم .گفتم مستی براچی اینکارو میکنی؟ تو مگه دختر کم آدمی هستی ؟اقلا حرمت شغلهایی رو که داری حفظ کن گفت غلطهای زیادی مگه من جندگی کردم که اقا غیرتی شدن ؟مگه منو اینجا ،یا تو هر نایت کلاب دیگه بامردی دیدی که مثل اروس رگ کیرت باد کرده؟گفتم فعلا که از نیشگون بی رحمانه ات رگش ورم کرده ،پقی زد زیر خنده وبعد گیلاسش را اورد پائین که تلخیشم مزمز میکرد یک دفعه چشماش اشکی شد .نه برای تلخی کونیاک .بهر حال با اینکه نمیشد شناختش، بازازش یه چیزایی حالیم بود.گفت بریم بیرون تو هوای ازاد.امدیم دم در ،دیدم درایوینگ فیلم قصه عشق رو تازه اکران کرده ،چه خبره حتی یه ماشینم جا نیست رفتیم بیرون تو ماشین کورسی فولکسش که ماشین گرونی بود نشستیم .گفتم چی شده ؟به اسمون خیره شد گفت یه بابایی اینجا منو دست انداخته یه سه چهار ماهی است که با کارهاش داره عصبیم میکنه .گفتم اولین باره که به من اینجور مسائل رو میگی.خودت ماشاله یه تنه خار یه کلانتری رو میگاییلودگی نکن نعلبکی باش (این جمله شده بود ترمز ضر ضر من .دهنتو بگم عمو..)گفت خفه من که چیزی نگفتمپس کی داشت به دایی فحش میداد؟..دیگه تو دلم هم ترسیدم بگم روحتو گاییدم خانم که تا فی خالدون ادم فرو میره.بالاخره میگی این پدر کیه ؟نمیدونم کیه به کسی هم نمیتونم بگم ،چون میترسم بی سروپاتراز اونی باشه که ارزشش را نداشته باشه وهم خراب شم .بیبن کیه با حرف با پول با چک ولگد دست اخر اون زهر مارتو نشون بده حساب کار خودشو میکنه. دیگه داشتم جوش میاوردم که اضافه کرد اقلا به دردی جز پاره کردن ابجی های من که نمیخوره لااقل یه قلاده ببند اینو اونو بترسونهدیگه هیچی نمیشنیدم برا اولین بار بود، که نقص عضو ویا خر عضو بودنمو اینچنین به سخره میگرفتن .مگه خودم کم ناراحتی وغصه داراین مسئله بودم که هرشب بیام اینجاها بخوام یا با سرگرم کردن خودم،یا با رقص یا بامشروب خوردن فراموش کنم.تو جریان خواهرهاش من چه گناهی داشتم؟یادمه پنج شنبه شب گروهی از دخترهای فامیل طبق معمول آمدند که صبح جمعه به کوه بزنیم،فتانه ورامش دو خواهر تنی مستی بودن که آنشب هم آمده بودن دو سه تا از پسرهای فامیل هم بودن از اون بچه خر خونهای گاگول.منم که طبق معمول قبل خواب یکی از نوارهای فاستو رو میگذاشتم وخوابم میبرد زمستون بود وخیلی سرد وزیر لحاف پشمی چه حالی میداد بکپی. من آرام آرام خوابم برد ویه احساسی باعث شد ،که آرام آرام از خواب ناز بیدار بشم .نوار کاست هنوز اونطرفش تموم نشده بودکه فهمیدم یه 40 دقیقه ایه خواب بودم .متوجه شدم که یکی قشنگ دست انداخته واز بیخ وبن این خر منو گرفته وبالاپائین میکنه زهر ترک شدم تا اومدم بجنبم که این کیه ،با صدای فتانه یه خورده آروم شدم.اینجا چه غلطی میکنی ؟بابا اینهمه ادم تو این خونه هست یکی شون ببینه اومدی اینتو ،میدونی چقدر برات بد میشه ؟حالا ابجی آرسن لوپنت کنارفرزان خواهش میکنم منو امشب از خودت نرون .من احتیاج دارم به تو هم احتیاج دارم نه کس دیگه یعنی فرزان موقعیت از این بهتر نمیشد که بیام وبهت بگم که چقدر دوستت دارم وعمریه که عاشقتم وسرشو گذاشت رو سینه ام.گفتم خواهش میکنم ناراحتی ودردسر نه برا خودت بخر نه من .دیدم نه پدر خانم لخت مادرزاد هم شده قبل اینکه زیر لحاف بیاد اینقدر دست مالی کرد وقربون صدقه حاج جبار رفت والا خودم که ادم نبودم یه دفعه هم به خودم بگه قربونت برم. هیچی دیگه خانم ما بخوابیم؟ پس لطفا کارتون تموم شد بندازین تو جاش که بچه سرما نخوره ای این بچه رو از چی بگم محو بشه راحت شیم.گفت یعنی چی؟گفتم یعنی چی نداره اول میگی دوست دارم وبعد میگی عمریه که عاشقتم اما داری مدام داری قربون صدقه بچه میری بعد نون بده اش رو …انگشتشو گذاشت رو لبام یه هیس گفت و لبهاشو گذاشت رو لبهام .داغ شدن پایان بدنم به 10 ثانیه هم نرسید.تا بحال نشده بود که یه دختری اینچنین باعلم به این که چه مرگمه عشقو شهوت رو باهم ،و داشت استادانه نثارم میکرد .احساس رضایت قلبی که داشتم برام تازگی داشت وبه هیچ عنوان نمیخواستم اونو از دست بدم.من یه ادم با هیکل ورزیده وچهره جدا ن خوش قیافه و جذاب (اینو همه میگفتن ونوشابه برا خودم باز نمیکنم)واین بیشتر منو افسرده تر میکردکه غریبه ها میگذاشتن به حساب خود شیفتگی وافاده و….ازاین شرو ورها…تمام بدنم را داشت میبوسید ومثل شخم خانم حرکت میکرد،دندونهاش رو از شهوت به پوست بدنم میکشید ولی شهوت برای این کارها کافی نیست احساسم چیز دیگه ای میگفت . دیگه تو این دنیا نبودم اولین سکس عمرم که بارضایت طرف بادل و جون انجام میگرفت.سریع اونو از خودم بلند کردم وبرشگردوندم وشروع کردم زیر گوش و گوشه گردنش رو اروم اروم خوردن وزبون کشیدن ،که صدای شهوت الودش هراز گاهی تن اش بالا میرفت وبطرز دیوانه کننده ای تغییر میکرد که نشون میدادکجای شهوته منتظره یا نه رسیدم به سینه ها که نفسم طوری به سرو صدای عجیب غریب فتانه واکنش غیر طبیعی نشون داد که تا بحال این تجربه را از کسی نشنیده بودم .واین باعث حالت ،زار زدن وشهوت فوق العاده در من که پایان دست وتنم شروع به لرزیدن کرده بود شد..اما به هیچ وجه میل جدا شدن از دو پستونهای سفید وصورتی رو نداشتم وچنان که انگار دو معبودم هستند با ولعی رومانتیک چنان تو ی دهانم مزمز ه میکردم که دستانش از شهوت زیاد به موهام چنگ انداختن وجوری که سرمو به سمت پائین فشار میدادن .بوی شهوت از تو بدنش مستم کرده بود بوی ترشح کسش که اضافه شد منو تبدیل به یک روانی پایان عیار کردوناخودآگاه یک دست بر روی چوچولش با انگشت شصت ،مثل فرفره میچرخوندم وهم یه معاینه فیزیکی برای اندازه گیری قاب در انجام داده باشم که یه وقت بچه کله اش لای نرده گیرنکنه.فکر زدن پرده رو نداشتم اما کار دیگهشاید فقط کله اش را خواسته باشم یه در مالی بکنم .صورتم درست چهار انگشت ،با کسش فاصله داشت. وداشتم بیخ گوشه رانش رو از سمت بالا میخوردم . واین یکی دستم از حسادت مونده بود چه گهی بخوره که دراز شد ورفت بیخ پستونهارو گرفت نوبتی میمالید. ودیگه نمیدونم اوج شهوت ،رو با این زارو زور خودم ، وصداهای دیوانه کننده فتانه، واون تخم سگی که از پایین هی به در میزد که نوبت ما نشد را چه جوری توصیف کنم .وهر از گاهی فتانه تو دیوانگی شهوت، از من جلو تر میزد وبا یه دستش دوباره موهایم را میکشید وبادست دیگه اش چنان ناخنی تو گوشت کمرم فرو میکرد که اینبار جدی جدی داشت شخم میزد هراز گاهی، مشتی تو پس سرم میخورد .دستت بشکنه ضعیفه مگه بچه یتیم گیر اوردیحالا با کدوم دست میزد ،حالیم نبود ولی مثل اینکه باشصتم که روی چوچولش فرفره وار میچرخوندم ،بشدت رو شهوتش تاثیر گذار بود چون وقتی نیروی گشتاوری رو پائین میاوردم از مشت وپنجول گربه ای خبری نبود، بعضی وقتها خودم دوباره به اوج میرفتم اتومات شصتم تندتر میچرخید ، که اگه روش نبودم لگدش هم بکار میفتاد .دیگه مانده بودم با صدای نزدیک به عربده ،فتانه چکار کنم؟ که مال خودمم دست کمی از او نداشت وبهتر دیدم خفه خون بگیرم تا انتها هرچی هم می خواد بشه، بشه به تخم بابای شق و رق دیوث این زیری. شروع کرد کلماتی رو گفت که حیرا ن شدم یعنی چی پرده تو بردارم ؟میدونی از من چی میخوای ؟ابجیت اگه بفهمه از پوست سرم دنبک درست میکنه برگشت گفت اونوقت اگه تو بخوای براهمیشه مال تو میشم حرفی زد که جدان از قدیمها منتهای آرزوم بود ولی هیچ وقت به خودم اجازه نمیدادم ،که بهشون فکرکنم. چون از همان ابتدا بخاطر این معضل از فامیل گریزان بودم .حالا هم نمیخوام به نامردی فقط به خودم فکر کنم. ومشکل خودمو حل کنم .اینه که ازخود فتانه سوال کردم ،وسعی کردم بینم واقعا منو دوست داشته؟ یا الان شهوت کورش کرده که وقتی حرف دلم رو باهاش درمیون گذاشتم ،گفت سالهابوده که عاشقم بوده،ونمیتونسته جایی عنوان کنه .چند جایی را که خاطره هاش را با نشونی به یادم آورد مطمئن شدم که خودمو دوست داره .بعد بوسیدمش دوباره شروع کردم ،وبا اولین برخورد انگشتم ،به کسی که هنوز چشمه سار بود وبا لیسیدن دور نافش ،نفس فتانه رفت، وموهای منو از گیجگاه کشید وجیغی زد که از ترس نزدیک بود سنکوب کنم وگفت بسه دیگه چرا نمیدی بیاد اون تن لش ومردم دیگه(اینم یه لقب دیگه)گفتم همین الان ..دست وپای خودم بشدت میلرزید.چند جور فکر هجوم اورده به بسرم، نمیدونستم چیکار باید بکنم واین اخری که صدای جیغش نمیدونم چقدر تاثیر گذار بودکه ایا کسی شنید یا خواب همه رو کر کرده بود.شانس اوردم که اتاق سوییتی طبقه سوم بودم ولی به زعم خودم صدا تا کلانتری هم رفت اگه دم در ،پاسدارخواب نباشه میشنید.ودیگه مسئله اینه که چه جوری منه خاک بر سر ،اینو فروکنم اون تو اگه ماله خر هم بود یه چیزی ولی انگار این بی شرف حیوانش رو زمین وجود نداشت یا منقرض شده بود نمیدونستم بگم کیر چی؟بی اصل و نصب رو دیگه فتانه هم صبرشم تموم شده بود .اینهم هی میگفت نوبت ما نشدیاد حرف دایی افتادم ،که اگه سکسی چنین پستت خورد ،حتما باید اینکارو بکنی وگرنه جر خوردن طرف حتمیهگفتم پس دایی شگرد ،جداعلات این بود سریع پاشدم که دیدم فتانه از شدت حشر با دستاش اویزون منه گفتم فتانه جان جایی نمیرم ،میخوام درستش کنم بیام .ببین تو کمده ول کرد چراغ و روشن کردم مثل سگ پشیمان ،سریع خاموش کردم .یه موقع چشمش نیفته ضعیفه وحشت کنهوحالا خوبه چراغ راهرو،داخل اتاق رو مقداری روشن کرده بود،وفتانه هم زیر لحاف داشت با بوی شهوت ،بو خوری حال میکرد با هزار سلام صلوات کمد رو باز کردم، و گشتم یه دستمال پیدا کردم و دنبال متر بودم حالا متر از کدوم شیاف بکشم بیرون ؟وجب گذاشتم وانتهای شصت رابدون گچ کشیدن با دستمال بستم . بعد انگار شنیدم یکی گفت ای موجود اضافه گوش تیز کردم دیدم نه توهم زدم .آمدم آرام خزیدم تنگ دلش ، ودوباره مثل گربه پرید روم.گفت چیکارش کردی ؟گفتم هیچی نصیحتش کردم که بچه خوبی باش خانم رو اذیت نکنیگفت غلط کرده شاخ باشه شاخشو میشکونم .گفتم ای وای این دیگه کیه ؟ از خاله ات این زده بیرون ؟دست مریزاد پدر ببین خودش چه کرده ای ولا خاله جونم . وقتی خوابید اروم ازبغل رفتم روش ،میخواستم با ارامش وهیجانات اضافی، از ترسش کم کنم .که یهو از دست انداخت از سرش گرفت ،بده بیاد پدر آبرومونو بردیگفتم چشم چشم همین الان ..گفتم که حالا دستته، چیزی حس نمیکنی ،که یخورده همچین نگرانت کنه ؟یه خورده لمسش کرد، ودستشو دراز کرد که دستش به پارچه نرسید ولی قطرش رو یه حلقه درست کرد واین انگشت به اون انگشت نرسید وگفت جون چیه مگه؟ بهتر حالا منظورت از نگرانی چی بودکه مثلا باید بترسم؟گفتم هیچی، شاید حس کنی یه بچه پلنگ دیدیضعیفه جوری خندیدومنو بغل کرد که بند دلم از خوشی پاره شد(ادمیزاد نیستم که همه چیم برعکسه)پاهاشو کاملا باز کردم ویه نگاه شهوت انگیز بهش انداختم از تماشای این پاهای کشیده واون غنچه گل ،سیر نمیشدم ،بد مصب زیر نور خیلی کم هم از سفیدی میدرخشه ،سر اون دیو ایکبیریرو گذاشتم درش تا صابونی شه.تا صبح هم طول میکشید به قدر کافی اب صابون داشت که در مضیقه نباشم خلاصه آروم آروم اولش یه فشار زدم که دیدم خودشو کشید عقب دیدم نه هنوز با اینکه مسر به این کاره یکم ترس تو وجودش هست .اما پا پس نکشید باکمک خودش بیشتر پاهاشو باز کرد وهنوزسر گاو تو خمره گیر بوداینقدر عقب جلو کردم تا فتح الفتوح انجام شد وچون با دستمال بسته بودم شاخ شاخ بودوباقیش رو سانت به سانت عین لشگر مهاجم فتح میکردم ویه عقب جلو دوباره گاز میدادم نباید میگذاشتم که زجر بکشه. وخوشبختانه با لذتی براش همراه شدکه با پاشنه های پاهاش شروع که از پشت کوبیدن به کمرم.گفتم پدر تو شب زفاف غافلگیر کننده،آش ولاشم کردی بی انصاف چرا جفتک برعکس میزنی؟خنده اش که گرفت انگار لاش بیشتر باز شد ویهو رفت تو نفسش قطع شد ومردم زنده شدم گفتم بهت که این بیناموس بچه پلنگه، تا اومدم بکشم بیرون زنده شد وپاشو قفل کردوبادستاش از گردنم کشید پائین چنان جیغی زد که ایندفعه مطمئنم پادگان منطقه شنید.این جیغش کاروفیصله دادوکمرمن از ستون فقراتش به لرزه ای از حس شهوت رسیدکه دیگه نمیتونستم جلو شو بگیرم پاک روانی شده بودم شروع کردم به تلمبه زدن ،که چه حس رو ابر سیر کنی داره باورم نمیشد داشتم تلمبه میزدم.ازاین اسم خوشم اومده بود واسمش رو گذاشتم عزت تلمبه.سرو صدای فتانه دیگه غیر قابل کنترل شده بود.من نمیدونم پائینی ها همه کر شده بودند یا همه پشت در بودند تا عاقبت کارو ببینند.با این همه اب کس که تولید شده بود هنوز موقع رفت برگشت عزت تلمبه دیوارهای این کس هنوز بهش میچسبیدوکشیده میشد. تا اینکه بالا خره یه کوچولو دیگه جا باز کردو سیلاب هجوم اوردو کلا به همه جا اب رسانی شد .باهر رفت کیرم (حالا دیگه با افتخار میگم)کیرم توی کس عشقم، انگار تازه نفس کشیدن یاد گرفته باشم .باورم نمیشد ،دیگه داشتم میکوبیدم توش ولی آرزوی صدای دل انگیز شالاپ شولوپ برخورد خایه ها به زیر کس را باید بگور ببرم چون بلا نسبت خر 25 سانت ناقابل بااین ارزو فاصله داشتم. ادامه دارد…نوشته هیپی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *