عاقبت شک بی دلیل

0 views
0%

سلام. من سینا هستم 25 سال سن دارم و این اولین داستانمه که براتون مینویسم. اول از خودم براتون بگم که پسری نسبتا قد بلند 180 با پوست سفید و وزن حدودا 74 موی مشکی و خوش تیپ. از دور چهرم داد میزنه مهندس باشم. محل زندگیمم غرب تهرانه. بریم سراغ اصل داستان. یه روز رفته بودم خونه خاله جونم که یکی از همسایهاشون با دخترش اومد اونجا. با این همسایشون زیاد رفت و آمد میکردن و با هم خیلی خودمونی و راحت بودن منم که با همه راحتم و زود تو دل همه جا باز میکنم با دیدن این صحنه به خودم گفتم مامانش که حل شد میمونه خود دختره… با همون نگاه اول از دختره خوشم اومد. قد بلند 170 پوست سفیید با اندام میزون و چشمای درشت و خوش تیپ. خلاصه همونی بود که دنبالش بودم. اسمشم نازنین بود. اون روز من حسابی با خودش و مامانش حرف زدم و گفتم و خندیدم. نازنین و مامانش رفتن و من دلم موند پیشش. چند ماهی از اون قضیه گذشت و من هنوز تو فکرش بودم اخه اونم یه جوری نگام میکرد که فکر میکردم به من احساسی داره. اون گذشت تا اینکه یه روز زنگ زدم خونه خاله که دیدم یه دختر گوشی رو برداشت. اول فکر کردم اشتباه گرفتم ولی بعد متوجه شدم که بلهههه… نازنین خانوم تلفن رو جواب داد و گفت که خاله خانوم بیرونه و اومد میگم زنگ بزنه. اینم بگم که من با موبایلم زنگ زده بودم و شماره هم افتاده بود. اون روزم گذشت و فردای اون روز دیدیم یه شماره قریب بهم اس داد. منم همون اول شک کردم که نازنینه با همون اس جوابشو جوری دادم که فکر نکنه دله ی دخترم. اونم کلی حال کرد و خلاصه خودشو معرفی کرد قرار شد همدیگرو ببینیم. خونشون به خونمون نزدیک بود فردای اون روز همدیگرو دیدیم و کلی با هم صحبت کردیم و قرار شد دفعه بعد بیاد خونمون. چند روز بعد اومد خونمون تا با هم راحتتر صحبت کنیم. من یه ذره استرس داشتم و نمیدونستم باید چیکار کنیم و چی بگیم. صحبت شرو شد و تو همون صحبتهای اول گفتش که من اهل سکس نیستم و با کسی نبودم و… منم چون دوسش داشتم و میخواستم که بدستش بیارم هرچی که گفت رو حرفش نه نگفتم. تو همون جلسه اول دیدم که نازنین خانوم یه دختره کاملا حسود و شککاکی تشریف دارن چون ازم گوشیمو گرفت و کاملا گشت تا یه چیز از یه دختر پیدا کنه منم که با قبلیه تازه به هم زده بودم گذاشتم با خیال راحت کارشو بکنه و اونم چیزی پیدا نکرد و خیالش راحت شد. اون روز گذشت و یه روز دیگه اومد خونمون دوباره. من عادت ندارم زیاد به طرفم زنگ بزنم و هی بهش اس بدم و این شد بهانه ی خانوم که تو با یکی دیگه هستی و منو دوست نداری و…. و دوباره شروع کرد به گشتن گوشی من. منم اصلا از این کارها خوشم نمیاد و بهش گفتم که اگه بخوام کاری کنم همچین میکنم که روحتم خبردار نشه پس انقدر شک نکن. جلسه دوم با من بهتر شده بود تو بغلم میومد و لب بازی و… خلاصه چند ماه از رابطه ما گذشت و دیگه اون کاملا به من وابسته شده بود جوری که بعضی وقتها شوخی یا جدی میگفت بیا منو بگیر(خواستگاری). بعد از این همه وقت اون هنوز این شکاکی رو ترک نکرده بود و من هم هنوز باهاش سکس نداشتم که دیدم اینجوری فایده نداره. هرچی من میگفتم گوش نمیکرد و به شکاکی ادامه میداد و اعصاب منو خورد میکرد و این شد که من تصمیم گرفتم ازش انتقام بگیرم اونم چه انتقامی… یه نقشه کشیدم تا دفعه بعد که اومد خونمون همچین بکمنش تا این چیزا از یادش بره.بالاخره روز انتقام فرا رسید. اومد خونمون و مثل قبل شروع کردم باهاش به ور رفتن و بعد از کمی ور رفتنو لب بازیو مالوندنش بهش گفتم که میخوام با هم سکس کنیم. اولش برق سه فازش پرید و شروع کرد به قرقر کردن و من روز اول گفتم سکس نه این جور حرفها منم که میدونستم نازنین دیگه مال منه و بهش بگم بمیر هم میمیره خیلی خونسرد گفتم که بعد از این همه مدت تو هنوز به من اعتماد نداری؟؟؟ باشه اگه اینجوریه دیگه رابطه ما باید تموم شه که دیدم اشکش در اومد و به غلط کردن افتاده و خلاصه راضی شد. منم شروع کردم به در آوردن لباسهاش که یه چیزی دیدم که تا حالا ندیده بودم. جاتون خالی انگار بدن باربی رو از روی بدن اون ساخته بودن. 1 دونه مو تو بدن این بشر نبود هنوز لخت نشده کیر من داشت شلوارمو پاره میکرد. منم لخت شدم و با دیدن کیر من داشت منصرف میشد(آخه کیر من یه نمه زیادی بزرگه) که منم بهش گفتم یواش میکنم تو و درد نداره و… تا راضی شد. یه خورده مالوندمش و باهاش ور رفتم تا حسابی حشری شه بعد بتونم کونش بذارم. حسابی که حشری شد یه تف سر کیر مبارک انداختمو یه تفم در سوراخ نازنین. سر کیرمو گذاشتم در سوراخش یواش هل دادم بره تو هنوز سرشم تو نرفته بود که گریش در اومد. آآآییییییییی… درد داره… دارم پاره میشم… بسه دیگه… تا ته نکنی توو… منم بهش گفته تازه سرش رفته. باید تحمل کنی. شلش کن. یه خورده نگهش داشتم تا هم شل کنه هم جا باز کنه. بعد از چند دقیقه کیرمو بیرون آوردم یه تف دیگه دوباره کردم تو کونش. دوباره گریه زاری زاری شروع شد ولی این بار من اعتنا نکردم و یواش یواش کردم تو. واااااای اون تنگترین و بهترین بچه کونی بود که تا اون روز کرده بودم. هنوز کیرم تا نصف هم تو کونش نرفته بود که ترسیدم یه وقت کونش پاره شه از یه طرف هم از گریه زاری زاریهاش دلم به رحم اومد و دیگه بیشتر توش نکردم. اون روز گذشت و چند روز بعد دوباره قرار شد بیاد خونمون. اومد خونمونو از دفعه قبل هنوز ناراحت بود و گفت کونش هنوز درد میکنه اون روز نتونسته بشینه و… منم که خوب نتونسته بودم انتقاممو بگیرم دیدم دوباره داره تو گوشیه من سرک میکشه و داغ دلم دوباره تازه شد. به خودم گفتم این دفعه دیگه رحم ایله یخدی یعنی رحم تعطیله. دوباره نازنین جونمو با هزار نازو اخم لخت کردم و خوابوندمش رو تختم خودمم افتادم روش. اون دفعه دهنش سرویس شده بود میترسید که کون بده هر جوری بود راضیش کردمو خوابوندمش یه تف انداختمو کیر مبارکمو گذاشتم در سوراخش دوباره آه و نالهاش شروع شد ولی کمتر از دفعه قبل . هنوز کیرم تا نصف نرفته همونجوری مثل قبل به غلط کردن افتاد منم کیرمو همونجا گذاشتم یه خورده موند تا جا وا کنه بعد در آوردمو یه تف جانانه زدمو دوباره تا نصف کردم تو بازم داشت جیغ و داد میکرد منم دیگه توجه نکردمو یه فکر پلید زد به سرم که کیرمو یوهو تا بیخ بکنم تو کونش و همین کارم کردم. یادش که میافتم خندم میگیره. یوهو کیرمو تا دسته کردم تو کون نازنین وای چه حالی بهم داد. میخواستم همون جا بمیرم از حال. اولش نفس نازنین بند اومده بود تا 10 ثانیه ای هنگ کرده بود نمیدونست چیکار کنه. بعد که خون به کونش رسید تازه فهمید که چی بهش رفته. شروع کرد به گریه زاری زاری و میخواست که فرار کنه از زیر کیر بنده که من بهش اجازه نمیدادم. سفت گرفته بودمش و نمیذاشتم جون بخوره. اونم میگفت پاره شدم… جر خوردم… دیگه پیشت نمیام… این حرفها . منم که دیگه حشرم زده بود بالا و میخواستم حسابی خودمو ارضا کنم و به حرفهاش گوش نمیدادمو شروع کردم به تلنبه زدن. حالا بکن کی بکن لامصب آبمم نمیومد یه 10 دقیقه یه ربعی تلمبه زدم. وای چه حالی داد. میخواستم تو همون حال بمیرم. بعد از چند دقیقه کیرم مانند آتشفشان در حال انفجار شروع کرد به فوران کردن و آبشم تا قطره آخر توی کونش خالی کردم. چند دقیقه ای همونجا رو نازنین خوابیدمو بعد بلند شدم کیرمو کشیدم از کونش بیرون و یه بوس از کونش کردم و اونم با عصبانیت بهم نگاه کرد و منم که داشت خندم میگرفت و داشتم کنترلش میکردم یه لبخند ملیح بهش زدم و گفتم دیدی درد نداشت عزیزم.اینم از داستان من و شک بدون دلیل دوست دخترم که باعث آزار خودش شد. امیدوارم خوشتون اومده باشه. لطفا نظرات و امتیاز یادتون نره.ارادتمند شما…..سینا.

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *