سلام اسم من علی 28سالمه من الان بیکارم واومدم یک خاطره براتون بگم درسته زیاد خوب نمبنویسم چون من ترکم وزیاد فارسی بلد نیستم بگذریم پارسال ما یک همسایه ای داشتیم که اسمش عفت ویدونه پسر سه ساله داشت من باهمسرش دوست بودم وبعضی موقع میرفتم خونه شون .من عفت را خیلی دوست داشتم وحاضر بودم جونمم بدم من میخواستم باهاش ازدواج کنم اما نشد یه روزخونه بودم دیدم شماره ناشناخته ای بهم زنگ زد برداشتم دیدم عفت جونم هست گفت ببخش دست محمد خرده به گوشی پسرش بود منم گفتم اشکال نداره بعد قطع کرد با خودم فکر کردم که اون سه سالشه چطوری گوشی روباز کرده وزنگ زده اونم گوشی لمسی رو بعد از 20 دقیقه دیگه بازم زنگ خورد بازم خودش بود گفتم ایندفه چی شد گفت بازم دسته محمد خورد منم گفتم نه نخورده خودت زدی قسم خوردو قطع کرد فردا مادر زنش گفت ماهوارمون خرابه بیا ببین چشه منم نصبشو بلدم رفتم داشتم درست میکرد اس اومد نگاه کردم دیدم عفت هست اونم نشسته بود اونجا نگاه کردم دیدم سرشو انداخته پایین اودم بیرون زنگ زدم وهمه چیزو گفت که دوست دارم و عاشقتم منم بهش گفتم که منم همینطور دیگه هر روز بهم زنگ میزد دیگه بدجور بهم علاقه داشت روزی همسرش رفت سرکار رفتم در خونشونو زدم رفتم تو گفت برا چی اومدی الان کسی میاد بغلش کردم اونم منو بوسیدبعد من لباشو میبوسیدم ودستمو بردم پستوناشوگرفتم ویواش یواش لباساشو در اوردم وشروع کردم بوسیدن لباش سینه هاش وخواستم کوسشو لیس بزن نزاشت دیدم حالش بدجور بهم خورد وکیرمو دراوردم اروم گذاشتم دم سوراخش الانم اون لحظه داره دیونم میکنه خیلی اندام جالبی داشت وقدش کمی کوتاه بود اما واقعا خوش فرم بود بعد یواش حولش دادم تو شروع به تلمبه زدن کردم بعداز 5دقیقه ابم اومد منم ریختم توکوسش بعدبلند شدم دیدم عفت چشاشوبسته بیهوش افتاده بعد بلندش کردم دوسه تا بهش سیلی زدم ترسیدم که چی شده دیدم حالش داره خوب میشه گفتم چی شده گفت حالم بد شد یه لحظه بعد لباساشو پوشید بلند شد وتو بغلم نشست گفت بخدا دوست دارم کاش باهم بودیم تا اخر منم بلند شدم اومد بیرون کم کم سکسمون بیشتر شد که شوهرشو برادراش بو بردن که من باهاش دوستم پرینت گفتن دیدن من بهش زنگ میزنم دیگه رابطه قطع شد اما باعفت حرف میزدم یواشکی یه روز صبح اومدم بیرون دیدم شوهرش رفت سرکار منم زود رفتم دم خونشون در وزدم رفتم تو عفت بهم گفت الان شوهرش میاد شوهرشم 18 سالش بو عفت هم 17 سالش 14 سال داشت که ازدواج کرده بود رفتیم تو اومد بغلم کرد خواستیم سکسو شروع کنیم دیدم در باز میشه زود من رفتم همون عفت هم درو باز کردشوهرش بود اومد فهمیده بود که من اونجام خواست بیاد صورتشو بشوره در همومو باز کرد کفشامو دید بعد رفت منم دیگه ریده بودم بعد دیدم که شیشه هموم شکست اومدم بیرون دیدم چاقو رو برداشت وبه طرفم اومد عفت زود شوهرشو گرفت وبرد عقب وبعد با کتکی که به عفت میزد اومد طرف من گفت اینجا چکار میکنی منم دیدم دیگه وضع به این صورت نمیشه زود فکری بنظرم رسید گفتم که مادرم به عفت بدهکار بود اومدم پولشو بدم گفت چرا به خودم ندادی چرا اودی تو منم گفتم وقتی در رو زدم دیدم تو میای ترسیم که الان میگی بازم اومد مزاحمت گفت کثافت برو بیرون منم زود زدم بیرون بعد از دو ساعته دیگه اومد صدام کرد گفت خونه ما چکار میکردی منم دیگه با همون حرف دیگه تموم شد تا اینکه یه روز باعفت بازم حرف میزدم که اومد باهم درگیر شدیم من ترسیدم که شکایت نکنه بعد پدرو مادرم فهمیدن یعنی پایان محل فهمید وما از اون خونه اومدیم بیرون وجای دیگه ای زندگی گردیم ودیگه عفت رو ندیدم فکر میکردم طلاقش بده منم برم بگیرمش اخه عاشقش بودم الانم که رابطه نداریم اما احوالشو دوستام بهم میگن که باهم خوشن ویه بچه هم بدنیا اورده من زیاد میترسیدم که بچه از من باشه اما عفت گفت خاطرت جمع از تو نیست دیگه عشقموندیدم تا الان الان دیگه خیلی ناراحتم این واقعه پارسال از اول عید شروع شده تا عید امسال نوشته علی از تبریز اما اگه توهین کنید به من نمیرسه همش به خودتون متشکرم.نوشته علی
0 views
Date: November 25, 2018