سلام این یه خاطره واقعی هستش ولی پایان اسمها مستعارن تا حالا چند نفر از شما این تجربه رو داشتین؟قبل از هرچیز یکم در مورد مشخصات ظاهریم بگم قدم 185 وزن 90 کیلو و بسیار خوش تیپ البته اینو همه میگن دال بر خود ستایی نباشه.کیرم تو زندگی ، من عشق پزشکی بودم درسمم خیلی خوب بود اما مشکلاتی برام پیش اومد و نتونستم یه جای خوب قبول شم، رشته زیست تو یه شهرستان دور از تهران قبول شدم سال 81 بود خلاصه رفتم. کلاسمون خیلی شلوغ بود و کلا 15 تا پسر داشت همه کیری پیری بودن، بقیه دختر بودن که اکثرا چادری و زشت، خیلی تو ذوقم خورده بود تا اینکه با یه دختر به اسم آزاده از گروه هنر آشنا شدم و مثل احمقا عاشقش شدم بعد از چند ماه آزاده منو پیچوند رفت با یکی دیگه، بد جور داغون شدم روزی یه پاکت سیگار میکشیدم و مشروب زیاد میخوردم، مشکلاتم خیلی حاد شد و تصمیم به ترک تحصیل گرفتم. تو همین روزا بود که امتحان میانترم شیمی داشتیم و من ترم دوم بودم دیگه، سر امتحان حاضر نشدم و تخمم هم نبود. تا اینکه روز بعد از امتحان یکه از بچه ها بهم گفت خانوم دریا دل گفته که اگر دیدینش بگید بیاد دفتر من، منم اونروز خیلی حالم بد بود آزاده رو دیده بودم با دوست پسرش و مشکلات مالیم هم زیاد شده بود پول سیگارم رو هم قرض میکردم. خلاصه با تردید رفتم دفتر استادمون که تازه کار بود و مدرکش فوق لیسانس بود از من چند سال بزرگتر و بسیار خوش اندام و زیبا بود باسنای خوش فرمی داشت بطوریکه بچه ها بهش میگفتن جنیفر،ولی من زیاد تو نخش نرفته بودم وقتی ازم پرسید چرا حاضر نشدی سر امتحان گفتم میخوام انصراف بدم با تعجب علتشو پرسید و من بغضی که ماهها تو گلوم بود ترکید و کمی باهاش درد دل کردم و اونم کلی نصیحتم کرد که مشکلاتت حل میشه و بمون، فردای اون روز باز رفتم دفترش و بهم پیشنهاد داد که از نظر مالی و درسی کمکم میکنه خیلی تعجب کرده بودم، خانم دریادل خیلی مهربون بود چند هفته ای گذشت و من تقریبا هر روز یه ساعتی میرفتم دفترش تا جاییکه اونم واسه من درد و دل میکرد و از تجربه تلخ زندگیش گفت، هر چه زمان میگذشت صمیمی تر میشدیم و من علاقه زیادی پیدا کرده بودم بهش و تنها دلیل موندنم تو اون شهر بود ولی خیلی سخت بود که علاقمو ابراز کنم تا اینکه یه روز دلو زدم به دریا و به سختی ابراز کردم و اون هم پذیرفت، رابطه قشنگی شکل گرفته بود و اون تا حل شدن مشکلات مالیم کمکم میکرد.یه ترم دیگه گذشت و من با عشق خانوم دریادل که حالا دیگه فرشته صداش میکردم گذروندم. تو این مدت انقد احمق بودم که اصلا به نیازهای اون فکر نکرده بودم، درسته اون نیاز داشت نیاز عاطفی که برآورده میشد و نیاز به سکس که من نمیفهمیدم، بارها و بارها بهم غیر مستقیم گفته بود ولی من فکرم به سمتش نرفته بود، ولی وقتی بو بردم توان گفتن رودر روی این مساله رو نداشتم و یه ایمیل براش زدم که چکیدش این بود که ببخشید من نیازهاتو نفهمیدم و اونم به ظاهر ناراحت شده بود و نوشته بود نیاز به چیزی ندارم در عین حال واسه شب یلدا منو به خونش دعوت کرد آخه پدر مامانش تهران بودن و اون خونه مجردی داشت گاهی بهش سر میزدن. عصر اون روز دل تو دلم نبود رفتم حسابی خوش تیپ کردم و به همه جام رسیدم، و رفتم زنگشو زدم درو باز کرد وقتی وارد خونه شدم صحنه تکان دهنده ای دیدم زنی رو دیدم با تاپ قرمز رنگ موهای مشکی بلند که رو شونه هاش ریخته بود شکاف سینه هاش مشخص بود و زیبایی مجذوب کننده ای داشت و من همیشه تو محیط دانشگاه با مختصر آرایشی دیده بودمش در ضمن اضافه کنم از اونجاکه شهر خیلی کوچیک بود ما بیرون نرفته بودیم با هم. نشستیم و کلی گپ زدیم و آجیل و میوه خوردیم و بعدش خوشمزه ترین شامی که خورده بودم بعد از شام نشست رو کاناپه و صدام زد سعید بیا کنارم بشین رفتم کنارش نشستم و این جمله رو گفت سعید چرا تو دنیا آدم باید تو حسرت چیزیکه دلش میخوادو منطق قبول نمیکنه بسوزه، البته اونموقع نفهمیدم چی گفت و بعد از اون لبامو بوسید مات و مبهوت و ذوق زده بودم ولی به روی خودم نمی آوردم. حدود یک ساعت لباشو خوردم و به حالت نشسته عشق بازی کردیم تا اینکه پیشنهاد داد به اتاق خوابش رفتیم و روی تخت دراز کشید و گفت سعید من امشب مال توام هرکار میخوای باهام بکن منم رفتم سراغ لباساش و یکی یکی درشون آوردم بعد از لب و گردن رفتم سراغ سینه هاش مثل دو تا گریپ فروت سفت و آبدار بودن و و شروع کردم به خوردن، سینه هاشو مک میزدم و میمالیدم و میخوردم صدای نفساش می اومد زبونمو مالیدم به شکمش اومدم پایین تر و رسیدم به کسش شروع به خوردن کردم خیلی تمیز بود و اصلا ترشحات اضافه نداشت صدای نالش بلند شد میگفت سعید عمرم بخورش میخوامت، یه رب کسشو خوردم بعد از اون شرتمو که هنوز پام بود در آوردم کیرمو گرفت تو دستش یکم مالوندشو بر اندازش کرد میگفت جووون چه کیر بلند و خوشکلی داری و شروع کرد به خوردن روی ابرا بودم بعدش کیرمو گذاشتم وسط سینه هاش و یکم عقب جلو کردم کلی لذت میبردیم از هم تا اینکه گفت سعید بکن اونجام میخوام، منم نامردی نکردم و سر کیرمو مالیدم روی کسش بعد آروم آروم فرو کردم خیلی تنگ و داغ بود صدای ناله هاش زیاد شد و شروع کردم به تلنبه زدن از شدت لذت اگه زلزله میشد متوجه نمیشدیم و من همچنان تلنبه میزدم طوریکه سینه هاش میلرزید و صدای برخوردش میومد، بعد از اون برش گردوندم و به اصل مطلبش رسیدم یعنی باسنای فوق العادش چند تا ضربه به باسناش زدم و دوباره کیرمو کردم تو کست و شروع به کردن کردم تو این مدت حس کردم چند بار به ارگاسم رسید وقتی میخواستم ارضا بشم صدای ناله هام بلند شد و میخواستم آبمو بریزم رو باسناش که خودش میگفت جووون عمرم بریز بریز تو بخاطره همین تا قطره آخرشو ریختم تو کسش.خلاصه اونشب اون شهر خراب شده برام بهشت شده بود و تا صبح بیدار بودیمو حال کردیم. بعد از او قضیه این اتفاق بارها افتاد و کلی با هم حال میکردیم. رابطمون نزدیک دو سال طول کشید.از زمان جداییمون تا الان هشت سالی میگذره و این خاطره رو واسه معدودی از افراد تعریف کردم هر چند که خیلی چیزارو ننوشتم اینجا.آخرین خبری که ازش دارم اینه که ازدواج کرد و واسه مدرک دکتراش رفت خارج از کشور. فرشته یه خانم کامل بود و هنوزم حسرتشو میخورم و میخوام با این کلمات غریب و دلتنگ بگم فرشته دوست دارم یاد تو توی ذهنم ابدی شده و امیدوارم بخاطر کمکهایی که بهم کردی تو زندگیت همیشه خوشبخت و موفق باشی.نوشته سعید
0 views
Date: November 25, 2018