عشقم رو نکردم

0 views
0%

(((من اسمم علی هستش بعد از این که دیپلم گرفتم رفتم سربازی و بعد سربازی هم یک سالی ولگردی کردم وضع مالی پدرم خوب بود پول بابایی را میخوردم ول میگشتم اصلا بیشتر وقتا خونه نمی رفتم همش با بچه ها بیرون بودیم تا اینکه بعد از 7 ماهی خانوادم بهم خیلی گیر دادند که چرا ولگردی میکنی حداقل برو درست را ادامه بده که از بس غرغر کردن منم تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم)))حدودا 2ماهی بود که ترم اول دوره کاردانی را شروع شده بود . بعد ظهر بود که رفتم توی شهر یه تابی بخورم حوصله نداشتم توی خوابگاه بمونم شاید به خاطر این که هم خوابگاهی هام هم سن وسال من نبودند من 21 سالم بود ولی اونا همشون 17یا 18 ساله بودند بعد چند ساعت برگشتم دانشکده رفتم توی ساختمان خوابگاهی دانشکده از پله ها بالا رفتم توی راهرو طبقه دوم بود که دیدم از توی اتاق ما داره سر صدا میاد سریع رفتم توی اتاق همه بچه ها یه گوشه روی هم ریخته بودند مثل دعوا برره ای بود ولی نه صدای آه و اوه میومد نزدیک تر رفتم دیدم دوباره بچه ها ریختن روی سر سعید چند تا مشت و لگد بهشون زدم البته نه جدی همشون را کنار زدم وسعید را کشوندمش بیرون . سعید 18 سالش بود خیلی هم خوشگل بود یعنی توی این 21 سال که از خدا عمر گرفته ام بچه به این خوشگلی ندیدم تنها رفیقش توی خوابگاه من بودم اونم به خاطر این که آخر هفته ها 90 درصد بچه ها میرفتن خونه و فقط کسایی که راه شون دور بود تو خوابگاه می موندن و توی اتاقمون من و سعید فقط آخر هفته ها می موندیم .آخر هفته ها تنها که میشدیم همش پیش من بود حتی یه لحظه هم از من جدا نمی شد آخه خیلی سر کونش میترسید ولی به من اعتماد داشت به خاطر این که هیچ وقت نگاه بدی بهش نداشتم وبه قول خودش که همیشه میگفت تو مثل برادر بزرگم هستی . توی خوابگاه همه به من حسودیشون میشد توی حرفاشون میشد فهمید که چی درباره من فکر میکنن اونا فکر میکردن که من سعید را میکنم و به همین خاطر نمیذارم کسی بهش نزدیک بشه ولی اشتباه میکردن من حتی تا حالا کون لخت هیچ پسری را ندیده بودم چه برسه بکنم اصلا به نظر من این اشتباهه که کسی بخواد با هم جنسش سکس کنه ولی کو گوش شنوا همه میگفتن تو کردیش که این طور هواشو داریبالاخره ترمو با هزار حرف و حدیث پشت سرم تموم کردم برای ترم دوم رفتم دنبال خونه دانشجویی حداقلش این بود که دیگه از شر این حرف و حدیث ها راحت میشدم ولی سعید مثل بختک افتاده بود روی زندگیم از طرف دانشگاه بهش خوابگاه نداده بودند. نمیدونم چی شد که قبول کردم بیاد و باهام هم خونه بشه من میخواستم با دور شدن از اون از شر حرف هایی که پشت سرم بود راحت بشم ولی تازه داشت هم خونه ام میشد کار به جایی رسیده بود که حتی یکی از سرپرست های خوابگاه به خاطر سعید به من تیکه می انداخت ولی چاره ای نداشتم اگه من که تنها رفیقش بودم کمکش نمی کردم پس کی کمکش میکرد .خلاصه یه خونه خوب گیر آوردم یه قرار داد بستمو یه کمی اثاث خریدم ریختم توش مرتبش کردم برای شروع ترم جدید.برای انتخاب واحد ترم جدید بود که سایت دانشکده قاطی کرد و اعلام کردن انتخاب واحد فردا به صورت حضوری برگذار میشه شبش حرکت کردم صبح حدود ساعت 6-7 بود رسیدم رفتم خونه خستگی راه توی تنم موج میزد پشتیمو انداختم کف اتاق حدود نیم ساعتی نگذشته بود که گوشیم زنگ خورد سعید بود تازه رسیده بود ولی آدرس خونه را نداشت آدرس را بهش گفتم و دوباره سعی کردم بخوابم چشمام گرم شده بود که صدای زنگ اومد در را باز کردم سعید بود پرید تو بغلم تا اون روز هیچکس منو ایطور بغلم نکرده بود بعد از کلی روبوسی و دوست دارم و دلم تنگ شده برات مارو بی خیال شد اومد تو کلی هم اثاث اورده بود انگار خونه شوهر اومده بود. از اون روز متوجه شدم که این سعید با اون سعید که من می شناختم از زمین تا آسمون فرق داره استعدادهایی داشت که تا اون روز هرگز به من نگفته بود مثلا یک گیتاریست واقعی بود ویک صدای خیلی خوب وقتی در کنار گیتار زدن آهنگ می خوند تازه میشد فهمید که چه زیباست یکی دیگه از اون استعداد هاش مخ زدن بود که بیشتر برمی گشت به خوشگلیش دست روی هر دختری می گذاشت سه سوت مخشو می ذاشت تو فرقون . در کل از وقتی اومده بود خونه خیلی عوض شده بود یه جورایی بیشتر به خودش می رسید یه احساسی بهش پیدا کرده بودم حس پاکی بود دوست داشتم همیشه کنارم باشه ولی اصلا به سکس باهاش فکر نمی کردم وقتی ازم دور بود دلم همش شور میزد همیشه وقتی شبا تنها بودیم گیتار میزد و با اون صدای قشنگش برام می خوند منم چشمامو می بستم و توی آسمون سیر میکردم تا خوابم می برد صبح که بیدار میشدم کنارم خوابیده بود نمیدوم چی به سرم اومده بود ولی همش بهش نگاه میکردم بعضی وقتا صبح کلاسمون دیر می شد ولی من دوست داشتم وقتی خوابه فقط نگاهش کنم و محو زیباییش می شدم .داستان از روزی جالب شد که سر خوشگلی آقا سعید یه دست دعوا با دوستای قدیمم کردم اون روز دقیقا یادم نیست یا پنج شنبه بود یا جمعه ولی یکی از همین دو روز بود چون کلاس نداشتیم دوستای قدیمیم زنگ زدن که میخوایم بریم سالن چند نفر را کم داریم خلاصه خرمون کردند من وسعید هم رفتیم سالن حدود یک ساعتی بازی کردیم که یکی از بچه ها به اسم فرهاد سعید را انگشت کرد که دعوامون شد خلاصه حسابی از خجالت هم در اومدیماز سالن که برگشتیم من رفتم حموم قرار شد سعید هم بره اثاث ناهار را بخره وقتی از حموم برگشتم سعید هنوز برنگشته بود سشوار را برداشتم رفتم جلوی آینه سشوار میزدم که دیدم در باز شد سعید بود ولی پشت سرش مهناز دوست دخترش بود خیلی وقتا میاوردش خونمون برامون غذا درست میکرد و بهش حال میداد غذا را که خوردیم خیلی خسته بودم رفتم بخوابم که سعید گفت که مهناز اومده بهش حال بده و با مهناز صحبت کرده که امروز سکس گروهی بکنیم اول گفتم خستم ولی وقتی سعید اصرار میکرد نمیتونستم روشو زمین بزنم خیلی بهش وابسته شده بودم تا اون روز چند بار مهناز را آورده بود خونه ولی با هم میرفتن تو اتاق و سکس میکردن منم کار باهشون نداشتم چون خودمم دوست دخترم را میاوردم و میکردم ولی تا حالا با سعید با هم یه دختررو نکرده بودیم خلاصه سعید مهناز را آورد توی اتاق لباس هامون را درآوردیم و مشغول شدیم کیر جفتمون را گرفته بود تو دستش و یه کمی از منومیخورد یه کم از سعید را میخورد بهش گفتم جلوت بازه که گفت نه پرده دارم بیخیال شدم چون سکس از کون را نمی پسندیدم حالت سگی شد و من رفتم جلوش سعیدم رفت پشت سرش کرم زد به کیرش و کون مهناز و گذاشت تو سوراخش نمیدونم چه جور راضیش کرده بود که از کون بکندش انقدر کرم زد که وقتی گذاشت در سوراخش و فشار داد یه صداییی کرد و رفت داخل منم کیرم را کردم تو دهنش و هی تلنبه میزدم تا جایی که همش میخواست فرار کنه ولی به کجا کیر من تو دهنش بود کیر سعید تو کونش خوب کردیمش و بعد من آبمو ریختم تو دهنش و سعیدم ریخت تو کونش نمیدونم بعد از این که ارضا شدم چند دقیقه طول کشید همون جا خوابم برد دم غروب بود که بیدارشدم دیدم سعید هم لخت کنارم خوابیده تا اون روز کون لختش را ندیده بودم سفید سفید از بس هر هفته بدنش رو اسپری کرده بود کلا مو نداشت سفیدی و بی مو بودنش یه طرف خوش تراش بودن بدنش هم یه طرف با این همه هیچ وقت فکر این که یه روزی باهاش سکس کنم به ذهنمم نمیومد مثل برادرم بود بعد رفتم حموم خودمو تمیز کردم.چند روز بعد یکی از بچه ها زنگ زد گفت که میخواد با بچه ها بیاد خونه ما گفتم با کی میای گفت کار نداشته باش.آخرای هفته بود که زنگ زد و گفت امشب میایم خونتون ساعت حدود 8 بود که در رو زدن سعید رفت درو باز کرد من تلویزیون تماشا میکردم دیدم رفیقم با فرهاد ویکی دیگه از بچه ها اومد دوستم گفت که امشب برای آشتی دادن من و سعید و فرهاد اومده ما هم آشتی کردیمو نشستیم به قلیون کشیدن ولی سعید نمیکشید می گفت صداش خراب میشه چون آرزوش این بود که به روز خواننده بشه مشروب هم نمی خورد دوستم گفت که مشروب میزنی گفتم باشه بدم نمی یاد که از تو کولش دو تا بطری گذاشت بیرون خلاصه زدیم به بدن خیلی مست بودم همش اون سه تا ازم یه سوالاتی می پرسیدن مثل سعید میکنی – روزی چند بار –لاپایی یا توش میکنی – و همش منو متوجه سعید میکردن سعید هم رفته بود توآشپزخونه بساط شام رو درست کنه حرفامون رو نمی شنید مست بودم ولی از پاسخ دادن به سوال هاشون تفره می رفتم اونا رفتن ولی حرفاشون رو مخم رژه میرفتن آخر شب سعید فهمید حالم بده دستمو گرفت بردم تو اتاق چشمامو باز کردم دیدم سعیده دارم کمکم میکنه بخوابم بهش گفتم بغلم کن تعجب کرد ولی بهم اعتماد داشت وقتی اومد توی بغلم سفت به خودم چسبوندمش خیلی نرم بود دستم رو بردم روی کونش نرم نرم بیخود نبود همه میخواستن بکننش چشمام بسته بود بلند شدم لباسامو در آوردم سعید به شکم خوابیده بودفکرش را هم نمی کرد چه عاقبتی در انتظارشه وقتی شلوارکش را از پاش در آوردم تازه انگار شستش خبر دار شده بود پیراهنش را هم در آوردم فقط یه شرت پاش بود اما مثل اینکه ج نشستم رو پشتش میخواستم کونش بذارم باورش نمی شد کسی که نمی ذاشت کسی بهش چپ نگا کنه الان میخواد بکنتش (اون موقع تازه فهمیدم که میگن فلانی تو مستی دخترش یا زنش را توی قمار باخته چه جوریه )ترجیح دادم اول ازش یه لب بگیرم خوابیدم کنارش چشماموبستم و لباشو میخوردم یه لحظه چشمامو باز کردم که نگاه هامون توی هم گره خورد و بعد حدود 1 دقیقه بهم گفت دوست دارم قبلا هم گفته بودم که نگاهش منو آروم میکنه دوباره همون حالت بهم دست داد انگار یه شیشه آب یخ ریختن رو سرم، کیرم خوابید توچشماش نگاه می کردم که خوابم برد صبح که بیدار شدم هنوز سعید خواب بود لباسهامو پوشیدم و بالا سرش نشستم تا بیدار بشه وقتی بیدار شد تنها چیزی که بهش گفتم این بود دوست دارم ومنو ببخش خجالت میکشیدم تو روش نگاه کنم اون بهم گفت تو میتونستی منو بکنی ولی نکردی و این یه دنیا برام ارزش داره.ببخشید که سرتون را درد آوردمنوشته‌ علی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *