عشقم فاطمه در آغوش دیگری

0 views
0%

روز به روز علاقه من بهش بیشتر میشد واقعا دوسش داشتم هرکاری میگفت واسش میکردم. خودشم دیگه فهمیده بود دوسش دارم؛نمیدونم چرا دیگه کمتر باهم قرار میزاشتیم همیشه قراراو کنسل میکرد؛ خیلی وقت بود ندیده بودمش دلم واسش یه زره شده بود به هر زوری بود باهاش قرار گذاشتم واسه ساعت9 صبح روی همون صندلی همیشگیمون شبش بد جواب میداد دیر دیر جواب اسامو میداد همش میگفت اس نده تا فردا صبش هزارجور فکر کردم نمیدونم چرا انقدر اسرار داشت قرارمونو بهم بزنه و سر قرار نیاد اما هر کاری کرد قبول نکردم حس خوبی نداشتم حدود نیم ساعت تا اونجا فاصله داشتم توی تاکسی که بودم همش بهش اس میدادم وقتی رسیدم اونجا یکم بهم ریخته بود انگار خیلی خسته بود بوی همشگشو نمیداد دستاش سرد بود حال عجبی داشت؛ ازش پرسیدم چرا اینجوری شدی گفت تا دیر وقت درس میخونده تابلو بود داره دروغ میگه؛ کارم شده بود غصه خوردن؛ واقعا عاشقش بودم ولی نمیخواستمش نمیتونستم به عنوان شریک زندگی قبول کنمش اخه خودش از گذشتش یه چیزای واسم تعریف کرده بود ولی نمیتونستم ازش جدا بشم؛ درسم تموم کرده بودم ولی اون حالاحالا ها داشت 3ماه دیگش باید میرفتم خدمت برگشته بودم شهرمون که یه شب یه نفر بهم اس داد سلام اقا مهرداد؛ میدونی الان فاطمه کجاس میدونی داره چیکار میکنه؛ منم سریع به فاطی ز زدم برنداشت اس دادم کجای بعد 1ساعت اس داد گفت داره درس میخونه اس ندم؛ بازم دلشور؛ به همون شماره زنگ زدم بر نمیداشت؛ فقط اس میداد ازش پرسیدم چی میدونه فقط گفت فاطمه بجز من با چند نفر دیگه هم دوسته گفتم داری دروغ میگی چندتا نشونی بهم داد؛گوشام سوت میکشید سرم داغ شده بود؛ یه ادرس بهم داد؛ گفت با یه پسر که فلانجا ساندویچی داره دوسته اسم پسر احسانه شمارشو بهم داد؛ فردا صب با اولین ماشین رفتن اونجا دم خوابگاه یه 2ساعت بعد فاطمه اومد بیرون با یه تیپ خفن تعقیبش کردم وقتی دیدم به طرف همون ادرس میره واسه اولین بار بود که بهش فحش میدادم؛ نفرت وجودم گرفته بود بی شرف صاف رفت توی همون مغازه؛ پسر اومد جلو بهش دست داد؛پسر خوشتیپ بود نشستن نوشابه خوردن باهم رفتن زیر زمین رفتم داخل مغازه رفتم قسمت لژش نشستم بعد یه ربع امدن بالا دوباره نشستن بعد کمی که حرف زدن پسر گفت امشب حتما بیایا؛ اونم گفت به روی چشم؛ رفت بیرون منم رفتم؛ جلومغازه واستادم پسر میخواست بره بیرون دنبالش رفتم؛ خونشونو یاد گرفتم از بالای دیوار رفتم تو تابلو بود خونه دانشجویه؛ بعد اومدم بیرون زنگ زدم به فاطی خیلی مهربون شده بود همش قربون صدقم میرفت میگفت دلم واست یه زره شده؛گفتم امشب دارم میام اونجا؛ ساکت شد گفت وای چرا زودتر نگفتی امشب خونه ابجیمم نمیشه کنسلش کنم؛ گفتم عیب نداره فردا صب که رفتن سر کار در باز بزار میام تو باز مثل قدیما؛ باز ساکت شد گفت ابجیم فردا مرخصی گرفته؛ دیدم هرچی بگم فایده نداره جلو خوابگاه واستادم هوا که تاریک شد دوستش امد دنبالش همونی که هر وقت میخواست شب بیاد پیشم میگفت خواهرمه تا خوابگا اجازه بدن؛ بعد باهم خدا حافظی کردن؛ به دوستش زنگ زدم گفتم فاطی پیش توس گفت جوش نزن داره میاد پیشت نامردا دیگه شورشو در اوردینا هفته 3بار 4بار برنامه دارین؛ تابلو نکردمسریع خداحافظی کردم رفتنم دنبالش؛ پدر سگ چقدر به خودش رسیده بود صاف رفت خونه احسان از دیوار رفتم تو چند دقیقه ازون دیرتر رفتما از پشت پنجره که نگا کردم دیدم احسان دستش را بسوی فاطمه دراز کرد و او هم مانند بره ای رام بسویش خزید. احسان دستش را به زیر چانه ی فاطمه برد و آرام سرش را بالا آورد و لبانش را بر لبان زیبا و خواهنده فاطمه گذاشت. خدایا چه می دیدم. بوسه ای آبدار . احسان زبانش را در دهانِ فاطمه فرو کرد و مشغول بازی با زبان او شد. فاطمه دستش را دور گردنِ احسان انداخت و با ولعی پایان پاسخِ بوسه اش را داد. . احسان در حالی که دستِ چپش را بدور باسنِ فاطمه پیچیده بود با دستِراستش آرام آرام سینه ی فاطمه را گرفتو شروع به مالش کرد. فاطمه ناله ای سر داد و با چشمانی خماربا التماس احسان را نگاه میکرد. منهم با چشمانی پر اشک از ته دل ارزوی مرگ کردم؛ فاطمه چشمانش را بست وبا خیالی راحت به اوجِ لذت فرو رفت. دست های حریصِ احسان دنبال دکمه های مانتو فاطمه می گشت و آنها را یک به یک می گشود. سینه های زیبا وبدون سوتین فاطمه مانند دو پرتقالِ زرین بیرون افتاد. . بناگوش زیبا و گردن بلورینِ فاطمه در آن حالت چنان جلوه ای داشت که بدون شک همهِ زیبا پسندان را مسحور می کرد.وقتی احسان شلوار فاطمه را از تنش در آورد ، اوج زیبایی را دیدم. کسِ تپل و زیبای و بی مو و برجستهِ فاطمه مانند صدفی دهان باز کرده و می درخشید. احسان از این که می دید فاطمه شورت بپانداشت دیوانه و حیران شده بود و در حالیکه با زباش سینه های مرمرینِ فاطمه را می مکید، با انگشتش به سراغی ناز فاطمه رفت. ولی به داخل فرو نکرد نالهِ شهوتناک و خواهندِ فاطمه به آسمان بلند شد.در همین حال او هم با دستهای نرم و ظریفش شلوارک احسان را پایین کشید تا بتواند دستش را به کیرش برساند. کیرش تقربا هم انداز مال خودم بود فاطمه خودشو به کیر احسان رساند؛ از اونجا که نگاش میکردم چقدر شبیه این جنده لاشی ها بود؛ اره فاطمه من شده بود یه جنده لاشی دختری که وقتی میومد پیشم برقارو خاموش میکرد میگفت خجالت میکشه حالا کیر اون نامردو داشت به سرو صورتش میمالید سرشو گذاشت تو دهنش با ولع خاصی داشت جلو عقب میکرد اینکارو ماهرانه انجام میداد؛ داد احسان به هوا بلند شده بود و فقط داشت لذت میبرد اندکی بعد احسان از جایش برخاست. فاطمه هم کمک کرد تا او کاملا لخت شود. سپس از فاطمه خواست تا روی زمین چهار دست و پا شود و کون گرد و زیباو سفتش را در اختیار احسان بگذارد. فاطمه همانند برده ای رام اطاعت کرد و پشتش را در اختیارِ او گذاشت تا هر چه خواست با او انجام دهد. احسان شروع به لیسیدنِ کس و کون فاطمه کرد. زبان احسان ابتدا سوراخِ کون فاطمه را نوازش کرد و اندک اندک پایین رفت و درمیانِ لبه های کلفت، برجسته و قرمز شدهِ کس فاطمه فرو رفت و اورا در دریای لذت غرق کرد.این کار ماهرانهِ احسان باعث شد که فاطمه در حالی که جیغ می زد بلرزه افتاده و به ارگاسم برسد. پس از آن سرش را به بالش گذاشت وآرام گرفت. احسان به آرامی شروع به نوازش کس و بوسیدن سرو گردنِ فاطمه کرد. چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید که فاطمه نیرویی دوباره یافت و با ولع به ساک زدنِ و لیسیدنِ کیر احسان پرداخت. حالا دیگر فاطمه بی پروا به احسان می گفت عزیزم منو بکن . منو با این کیرِت جر بده. احسان بکن منو، جرم بده که دارم آتش میگیرماحسان دستش را دراز کرد و از کنار دیوار بسته ای حاوی پماد نرم کنند برداشت . اندکی به دور و بر سوراخ کون فاطمه مالید و انگشت کرد و کیرش را هم پمادی کرد میان پاهای قشنگِ فاطمه قرار گرفت. و با انگشت به جون کون فاطمه افتاد تند تند فرو میکرد توش من که تا آن موقع از شدت نفرت سرخ شده بودم دلم میخواست برم جفتشونو رو هم به درک برسونم از دیدنِ چنین صحنه ای موهای بدنم سیخشد. چه روزها و شبهایی که با فاطمه تو اغوش هم به اوج لذت رسیده بودیم.اما حالا فرق داشت. فاطمه زیبای من برهنه و طاق باز خوابیده و پسری در میان پاهایش نشسته و آماده گاییدنشه بعد انگشتشو در اورد وا کیر شق شدشو گذاشت دم سوراخش خیلی اروم فرو میکرد تو نفس فاطمه بیرون نمیاومد ولی زود عادت کرد معلوم نبود چند بار بیشرف کرده بودتش داد جفتشون رفته بود هوا احسانم تند تند کمر میزد انقدر محکم میزد که با هر بار زدنش فاطمه پرت میشد جلو دستشو گذاشته بود رو پهلوهاش و همزمان که کمر میزد اونو میکشید طرف خودش سرعتش بیشتر شده بود وبا فشار ابشو تو کون فاطمه جلوی چشمان من خالی کرد؛و بعدش رو فاطمه ولو شد؛جند دیقه رو هم بودن که من از جام بلند شدم اروم رفتم بیرون تا ساعت 3نیمه شب روی همون صندلی همشگیون نشسته بودم بعد دوباره رفتم سمت خونه احسان که پشیمون شدم رفتم خونه دوستم صب که دوستم منو اونجا دید فهمید خیلی حالم خرابه واسم یه سیگاری سم اورد کشیدیم(به صورت چلیم) دیگه گوز گوز بودم ساعت 11 ظهر بود گوشیم برداشتم فاطمه واسم اس گذاشته بود؛ سلام عشقم خوبی اومدی یا نه؛ اگه اومدی بگو بیام پیشت دارم دق میکنم از دوریتا؛ خواسم چندتا فوش واسش بفرستم؛ ولی باز بی خیال شدم زنگ زدم به همون شماره که بهم خبر داده بود گفتم چرا اینارو بهم گفتی؛ طرف دختر بود اولش میگفت که دوست دارمو از این جور حرفا ولی کم کم ازم میخواست که کاری کنم فاطمه با احسان بهم بزنه؛ رفتم پیش احسان بهش گفتم که فاطمه بامنو دوست منه عشق منه اونم زنگ زد به فاطی که پاشو بیا مغازه وقتی اومد بلند شدم یه چک محکم بهش زدم؛ چیزی که برام وحشتناک تر از صحنه سکسش بود؛ انکار کردن من و رفتن به اغوش احسان بود؛ و گفت چرا میخوای واسه من حرف در بیاری من اصلا تورو نمیشناسم دیگه صداشو نمیشنیدم از اونجا زدم بیرون بعد 2ساعت فاطمه زنگ زد برنداشتم اس داد بردار میخوام واست توضیح بدم؛ گوشیمو خاموش کردم تا هفته بعدش رفتم خدمت 1889 باغرود نیشابور؛ نظر بدید تا ادامشو واستون بفرستم دفتر خاطراتم توی خدمت؛نوشته ؟

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *