×این داستان واقعی نیست پرورده ی ذهن منحرفمه پی×من سوگندم….الان 19 سالمه این خاطره مال 17 سالگیمه….اونموقع ها مثل اکثر دوستام تو فکر بی اف و اینا نبودم..ازون دخترایی بودم که همیشه میخندن و لپشون فرمزه….کلی هم لپ داشتم قدم 165 بود و موهای فر قهوه ای که همیشه پسرونه نگه میداشتم و این باعث میشد خیلیا انگ لز بودن بهم بزنن….از بچگی ورزشو دوس داشتم و بسکتبال کار میکردم . چون قدم کوتاه بود شماره یک( یا همون پوینت) بودم…صمیمی ترین دوستم اسمش سونیا بود که اونم مثل من بود و با پسر جماعت کنار نمیومد….ما با اتوبوس های میرداماد بر میگشتیم خونه…تو ایسگاه پسرهای دبیرستان پشت مدرسمونم بودن…اسم یکیشون امیر بود…ما با هم سلام علیک داشتیم و امیر و دوستاشم میدونستن من و سونیا تو این فازا نیستیم که بخوایم تیریپ بی اف جی اف برداریم…یه روز امیر به من اس داد که-امیر سوگی فردا بعد مدرسه بیاین بریم کافی شاپ تو خیابون بغلی-من بزا اگه صونیا موافق بود اوکیهزنگ زدم به صونیامن سلام چطوری؟ صونی امیر بهم مسیج داد گه فردا بریم گیلاس…..صونیا سوگند به جون خودم اینا یه فکرایی دارنمن بابااااااااااا اینا اصن نمیدونن سینه سایز بندی داره چه برسه به فکرصونبا روشون باز میشه هامن منو تو که به خودمون مطمنیم…اونام کافیه دست از پا خطا کنن.اینجوری شد که صونیارم راضی کردم….آخه تهه دلم از دوست امیر(ارشیا) خوشم میومد…فرداش 4 تایی رفتیم گیلاس…خیلی خندیدیم…من امیر تو متولد جه ماهی هستی؟صونیا(زد به پهلوم و یواش گفت)ااا سوگی به تو چه آخه الان فک میکنه میخوای شرو کنی به لاس زدنامیر آذرمن آهاااااااان….چیزه… بازم بیایم خوش گذشتارشیا کلا با امیر خوش میگذره(نگاه معنی داری به صونیا کرد)صونیا(باز زد به پهلوی من)سوگند میکشمتیه سال ازین ماجرا گذشتو ما هر از چندگاهی میرفتیم گیلاس و رستوران های دور و اطراف…یه روز صونیا به من زنگ زد و گفت-وایییییییییییی سوگی-چته روانی-ارشیا جونت زنگ زد به من گف فردا بریم خونشون…..فیلم جدیدرو که میگف گیر آورده ببینیم….-کدوم فیلم؟-بابا همون که گف سوپره گیر نمیاد-صونیا یاد پارسال بخیر یذره حیا داشتی-بابا ارشیا و امیرن دیگهاز خودمونن…-باشه ولی به جون تو صونی اگه دست از پا خطا کنن دیگه اسم تو رو هم نمیارما…-باشه پدر باحیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــافرداش شد و ظهر صونیا اومد خونه ی(مامانم اینا سر کار بودن) ما که بعدش با هم به بهونه ی خرید بریم بیرون آخه هم مادر بابای من گیر بودن هم مال اونمن یه تی شرت معمولی ولی چسب پوشیدم دامنم رو هم گذاشتم تو کیفم که اونجا بپوشم….یه دامن بلند و ساده ولی صونیا باورم نمیشد این همون صونیا باشهیه تاپ چسب مشکی که پشتش باز بود با یه شلوارک جین که پوشید من نظرمو بگم….-من صونیا این چه ریختیه شبیه جنده لاشی ها شدییه خیار کمه بگیری دستت…صونیا آروم اومد جلو…-من چته بزغاله؟ترسیده بودم چشاش حالت همیشگیو نداش…-ص هیچیسوگند من دوستت دارم….-من توام شدی بچه های مدرسه ولمون کن پدر نه من لزم نه تو(به شوخی و با خنده)-ص سوگند حالم بده جدی ام-من (بازم با حالت شوخی میخواستم بحثو عوض کنم)اصن لباست خوبههه ههپاشو بریم عوضیه منمن نشسته بودم رو تختم اونم جلوم بود….یهوهلم داد…-من چته وحشیص فقط خفه شو زود تموم میشه میریم…-من صونی…نذاش حرفم تموم شه لباشو گذاش رو لبم…من تو شوک بودماین همون صونیاس باورم نمیشه من بهش اعتماد داشتمفک نمیکردم مثه بقیه دوستام به من حسی داشته باشهلبامو میخورد و من بهت زده چش تو چشش بودمدیدم خیلی حالش بده منم یه حسی بهم دست داد که نمیدونم چی بودمنم شروع کردم به خورنبا اون رژ آلبالویی که زده بود منم حالم بد شد حس کردم دارم خیس میشم…..خوابید روم….تو صورتش دقیق شدمبا خودم گفتم صونیا هم خوشگله ها…چشای طوسی و موهای مشکی لختتی شرتمو زد بالا منم کاری نکردم….(که کاش میکردم)دست زد به نوک سینم…..سر شدمدوباره لب گرفت و منم دیگه حشری شده بودم شروع کردم به لیسیدن گردنشو دستمو آروم از رو کمرش سر دادم تو شلوارش…ناله میکرد….یهو خودشو کشید عقبو شلوارکشو دآورد…شلوار خونه ی منم درآورد و گف ببین دستتو بذار لای کسم….منم با اینکه چندشم میشد ولی تو حال خودم نبودم…انگشت وسطیمو مالوندم رو کسش…خیس بود یهو دیدم گف بخورش گفتم عمررررررررررنیه جهش سریع زد و روم خوابیدبعد نشست رو دهنم….دیدن نهاونقدرام چندش آور نیس….با زبونم با چوچولش بازی کردم…رو دهنم جلو عقب میشد…خواستم بهش حال بدم….زبونمو تا جایی که میشد کردم تو کسش…بعد خیلی آروم ولی محکم چرخوندم توش….دیگه داشت جیغ میکشید….یهو لرزید من ترسیدم آخه ارضا ندیده بودم از روم پا شد افتاد رو زمینگفتم حالا که فرصتش هس چرا که نه….منم نشستم رودهنش….حال لیس زدنم نداش واسه همین چرخیدمو تو حالی که کسم رو دهنش بود انگشتمو رو دهنه ی کسش کشیدم….شروع کرد آروم لیس زدن….بهم حال نداد….پا شدم کنارش دراز کشیدم و لباشو خوردم….همونطور که لب میخوردم ساق پامو از لای پاهاش رو کسش میکشیدم….نگران بودم مادرم اینا برسن….کمکش کردم که پاشه….ادامه دارد….نوشته ناریا
0 views
Date: November 25, 2018