عشق بازی در ملاء عام (1)

0 views
0%

سلام؛ من بهنازم،18سالمه، یه دختر کاملن معمولی. چشایی درشت و قهوه ای و موهای فر و خرمایی؛ هیکلمم معمولیه ولی سینه هام و پاهام گندس نسبت به هبکلم رابطه ی من و امیر مخفی بود، ینی قرار نبود هیچکس بفهمه و هروقتم که خواستیم میتونستیم بریم با کسه دیگه ای اون شب تولد محمد صمیمی ترین دوست امیر بود و منم دعوت بودم، از دوستائه خودمم فقد 3نفر دعوت بودن. مهمونی تویه یه رستوران بود با کلی مهمون بگذریم… قرار بود طوری از خونه راه بیوفتم که وقتی رسیدم دوستائه خودمم اومده باشن، یه جوراب شلواریه مشکی پوشیدم با یه تاپ تنگ مشکی، روشم یه مانتوئه جلو باز و یه شال که جمع کردنش با حضرت فیله به قول امیر کس و کونمو انداختم بیرون و سوار تاکسی شدم و همشم هواسم جمع بود که یه وخ مانتوم ازینی که هس بازتر نشه، رسیدم اونجا و محمد دم در ایستاده بود، کادوشو دادم و بوسش کردم و راهنماییم کرد داخل، رسیدم اونجا که دیدم اِه چه جالب… هیچکیو تو جمع نمیشناسم جز جناب امیرخان و تنها دختر جمعم منم و دوس دختر قبلیه امیر خان، میگم امیرخان چن بیشعور از همون جا که نشسته بود و با همون حالت لش یه سر به نشونه ی سلام تکون داد که من محل ندادم و صاف نشستم که دوس دختر قبلیش تارا و شروع کردم به احوال پرسی… که یهو اِس اومد خانوم اجازه هس من شمارو بخورم؟ جووونم عشق سکسی خودم، بهی تو این پاهارو داشتی و نشون نمیدادی؟ جواب دادم خفه باش امیر زد پدر بهی به هزار دلیل نتونستم بیام جلو . اقا اصن غلط کردم. ببخش دیگه نفسم بهیه منه؟؟؟ دیدم اگه به این باشه تا هزار ساعت دیگه میخاد دلیل بیاره… جواب دادم دوس داره تورو ذوق کرد، جواب داد جوووونم ^_^ اگه با لباش میخاد بوس کنه منو که بپره بره تو دسشویی تا بیام )) جواب دادم هماهنگ است و به بهونه ی زدن رژ از تارا معذرت خاستم و اومدم تو دستشویی، اومد تو، تا خواست حرف بزنه خودمو چسبیدم بهش و با یه حالت شهوتی گفتم +خفه باش و بوسم کن فقط… – هیــــس… ببینمت؟ سرمو اوردم بالا و زل زدم تو چشاش. – دوست دارم چشم وزغی. تا خاستم مث همیشه اعتراض کنم زبونشو کشید رو لبام و منم واسه همراهی کردن زبونمو اوردم بیرون و زبونامون قفل شد به هم، دستاشم همزمان میرفت سمت سینه هام . (میدونستم قراره امشب یه اتفاقی بیوفته واسه همینم یه سوتسن پوشیده بودم که از جلو باز میشد) سوتینمو باز کرد و شهوتی شدنشو از روی محکم فشار دادن سر سینه هام فهمیدم تو گوشش اروم ااااااه میکشیدم و با یه حالت التماس گفتم امیـــــــــــر اروم… کم کم بیخیال سینه های قرمز شدم شد و دستشو کرد تو شورتم – جــــــــووووووون تو که خیســــی…. چرا زودتر نمیگفتی؟ داشت دیر میشد… با همون حالت التماس و همراه با اه و ناله ااااااااااه… عشقم داره دیر میشـــه هااااا… نه نه دیر نشده… عزیزم میخاااام… بیشتر میخام … همزمان موهاشو ناز میکردم و با زبونم گوششو میخوردم… یهو با شیطنت گفت اااااااووووم بیشتر میخای؟ و انگشتشو کرد تو کسم و عقب جلو میکرد. دیگه داشتم دیوونه میشدم و اونم از من دیوونه تر. خودشم میدونست که دیر شده واسه همین 2زانو نشست و جوراب شلواریمو شرتمو کشید تا نصفه پایین و زبونشو کشید لای پام و بعدم بوسش کرد و کمکم کرد خودمو جمع و جور کنم، وقتی میخاستیم بریم گوششو بوس کردم و گفتم میدونی که ولت نمیکنم تا ارضا نشم؟ گف میدونم ))داستان کاملآ واقعی بود، ببخشید اگه غلط املایی داشت ^____^پایان قسمت اول نوشته‌ بهناز

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *