عشق با شهوت یا شهوت با عشق؟

0 views
0%

سلام دوستان من اولین بارمه مینویسم لطفا یکم درک کنید و اینکه داستان نمینویسم چون همینطوری که میدونید داستان نیاز به داشتن ادبیات خاص و زیبایی نگارش داره من میخوام خاطره سکسمو واستون تعریف کنم پس نگید قلمت فلان بود و….از همین اول گفتم که بدونید ولی امیدوارم که لذت ببرید.اول خودمو معرفی میکنم و بعد شروع میکنم اسم من نفس هستش.۱۸سالمه و اهل شیرازم و قدم ۱۶۵و وزنم ۶۰خب شروع میکنیم.داستان دقیقا از تولد ۱۷سالگیم ینی پارسال شروع شد. دم در مدرسه وایساده بودم با دوستم صحبت میکردم که یهو صدف گفت نفس نفس گفتم ها چیه گفت نگا پسر عموت نیست اون؟؟گفتم نه پدر پسر عموی من اینجا چی میخواد اهل دختر بازیم نیست که بگم اومده دنبال دختر همینطور که داشتم حرف میزدم سرمو برگردوندم دیدم عههه خودشه یهو دیدم بوق زد رفتم پیشش سلام کردم و گفت بیا بریم.منم گفتم وا کجا؟گفت بیا بهت میگم حالا(پسر داییم ۲۷سالشه ینی نه سال اختلاف داریم که پارسال میشد بیست و شش سالش یه پسر سبزه اما خوش فیس قدشم متوسط و هیکل ورزشکاری باشگاه میره قیافش از اوناس که تو دل بروعه ولی بگم اره خیلیییی قشنگه و اینا نه )منم هی دل دل کردم و رفتم اونقدر میشناختمش که بدونم بلایی سرم بیاره و ایناخلاصه اهنگ بابک مافی رو مثل یه دیوونه پخش کرد قشنگ بود یه حسی داشتم نسبت به اهنگ واقعا نمیدونستم چیکارم داره و….جلو هتل چمران نگه داشت حرفی نمیزد تا اونجایی که شایان رو میشناختم خیلییی مغرور بود دلیل کاراشو اصلا نمیدونستم خلاصه با لباس مدرسه دنبالش راه افتادم وایییییی نمیدونید چی دیدم تا وارد شدیم واسم اهنگ تولدو میخوندن همه خیلی قشنگ بود خیلیی…..نشستیم فضا اروم شد بهش گفتم شایان جان مرسی عزیزم و…یهو دستمو گرفت بدنم گر گرفت واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم اخه شایان پسر داییم بود هیچوقتم کاری به کارم نداشت سرش تو زندگیش منم همینطور یهو گفت عاشقتم نفس.یهو کپ کردم دنیا دور سرم میپرخید شاید بگید چه مسخره ..اما واقعا همین بود هیچی نمیفهمیدم حرفش تو ذهنم میچرخید بلند شدم گفتم شایان منو برسون لطفا اونم اصلا حرفی نزد بلند شد منو رسوند تو راه هیچییی نگفتیم فقط خداحافظی که ماشینو گازز داد ازجاش بلند شدو رفت.مامانم گفت چرا دیر کردی گفتم مادر کلاس جبرانی داشتم اونم چیزی نگفت چون بهم اعتماد داشت.امشب تولدم بود و دایی اینام دعوت بودن مطمن بودم شایان نمیاد اما در کمال ناباوری اومد.تولد گرفتیم و تو حیاط باهاش صحبت کردم گفتم شایان بابت رفتار امروز ببخشید موندم اصلا نمیتونستم حرف بزنم اونم کاملا سر سنگین بود گفت اشکال نداره و خواهش میکنم شاید من اشتباه کردم منم دوسش داشتم خیلی بهش گفتم منم دوست دارم.برق خوشحالیو تو چشاش دیدم گفت نفس بخدا دوساله که دیوانه وار عاشقتم ….(بخوام همه چیو بگم طولانی میشه)ولی هیچ ارتباطی نداشتیم.۳ماه بعد تو اوج امتحانام بودم و هیچجا نمیرفتم دوماه بود شایانو ندیده بودم دلم واسش تنگ شده بود اخرین امتحانم بیستو سوم بود و عروسی برادر شایان بیستو هفتم.امروز بیستو هفتمه جلو اینه ارایشگاه خودمو نگاه میکنم واقعا زیبا شدم لباسم بلند مدل ماهی قرمز جیغه با رژ قرمز و موهای مشکی لخت اماده بودم که پدرم اومد دنبالمون اونجا اولین کسیو که دیدم شایان بود خیلیییی دلتنگ هم بودیم با تحسین منو نگاه کرد به به نفس خانوم چه زیبا شدینمرسی پسر دایی جان شمام خوشتیپی با یه چشمک وارد شدیم کلی رقصیدیم با پسر خاله هام رقصیدم و فامیلاو خوش گذشت اما شایان خیلییییی حرص میخورد شدیدا عصبانی بود فقط مشروب میخوردو منو نگاه میکرد تا اینکه ساعت دوازده شدو من سر درد گرفتم بدجور جوری که نمیتونستم تحمل کنم مطمن بودم بخاطر این نورو پرژوکتور از این کوفتیاس رفتم به پدرم گفتم پدر منو میرسونی خونه؟خیلی سردرد دارم نمیتونم تحمل کنم تا پدرم اومد حرفی بزنه شایان خودشو انداخت وسط عموجان من نفسو میرسونم شما بمونید وجودتون نیازه اینجا منم چیزی نگفتم و بابامم قبول کرد و رفتیم……معلوم بود مسته فقط گاز میداد خیلی ترسیده بودم من از رقصم و….هیچ منظوری نداشتم بارها تو مهمونیای دیگه ام اینطوری بوده و شایان چیزی نگفته بود تا اینکه رسیدیم شایان اومد درو واسم باز کرد من رفتم داخل به محض اینکه وارد اتاقم شدم دیدم صدای در اومد یادم اومد کلیدو از شایان نگرفتم….. ترسیدم از عصبانیتش از اینکه بلایی سرم بیاره منو زیپ لباسمو باز کرده بودم که رسید گفت نفس یچیزیو یادم رفت بگم امشب خیلییی خواستنی شده بودی اینو تو گوشم گفت با صدای خمار یهو تموم موهای بدنم سیخ شد که یه بوسه روی گردنم گذاشت اولین بارم بود یه پسر اینقدر بهم نزدیک بود و اونم عشقم بود نفسام تند شد تحمل نداشتم میترسیدم نتونم خودمو کنترل کنم یهو دوتا بازوامو گرفت منو چسبوند به دیوار لبشو گذاشت رو لبم فقط میخورد بوی الکل دهنش اذیتم میکرد یکم که خورد منم همراهیش میکردم دلم میخواست اون عشقم بود پر از حس نیازش بودم پر از دلتنگی لبامو ول کرد شروع کرد گردنمو خورد همش گفت امشب خیلی خواستنی بود کل بدنت دیونم میکرد عاشقتم عزیزدلم منم حس خوبی داشتم که دوتا دستشو برد سمت سینه هام نه کوچیکن نه بزرگ جوری که دستای یه مردو پر کنه سینه هامو میمالید و حرفای عاشقونه زمزمه میکرد یهو دستم رفت سمت کیرش ناخواسته که گفت ایییی جونم داری راه میوفتی که تو یه حرکت کمربندشو باز کردو شلوارشو در اورد یهو کیر کلفتش ترسوندم دستمو گرفت گذاشت رو کیرش منم فقط تو دستم گرفته بودمش که داغ تر شدو شروع کرد بوسه بارونم کرد لباسمو از تنم در اورد چون عروسی داشتیم و بعد از امتحانا رفتم اپیلاسیون و خودمو از جنگل خلاص کردم یهو گفت جووون تو خوابم نمیدیدم همچین دختریو رفت سمت کسم و شروع کرد به خوردن و من شروع کردم به اه و ناله داشتم دیووونه میشدم همش میگفتم منو بکن توروخدا دیونه شدم که کیرشو گذاشت رو کسم تا خواستم حرفی بزنم یهو فرو کرد نفسم بند اومد دردم اومد جیغ کشیدم اونم بیشتر حال میکرد با این حرکاتم شروع کرد تند تند تلمبه زد و منم شروع کرده به حال کردن یهو تموم بدنم لرزیدو ارضا شدم که خونای وسط پامو دیدم کلی ترسیدم با ناخونای بلندم چنگ زدم به کمرش که حس قدرت کرد واسه اینکه قدرتشو بیشتر به رخم بکشه تند و تند ترش کرد که یهو خودشم لرزیدو نعره میزدو همشو رو شکمم ریخت بعدم باهم رفتیم دوش گرفتیم و اون رفت عروسی و من رفتم خوابیدم.فردا که بیدار شدم کلییییی پیام معذرت خواهی فرستاد بابت دیشب که مست بودم هیچی نفهمیدم و…..ولی شایانم نامرد نبود عاشقمه و تولد امسالم با خانواداش خاستگاریم اومدن و نامزدیم باهم اما عقد نکردیم دیگه رابطمون راحتو ازاده و خانوادمون مانع نیستن باهم زندگی عاشقونه ای رو سپری میکنیم بعد از کنکور امسالم قراره عقد کنیم.ببخشید اگر بد بود اشکالامو بگید اگر دوست داشتید از سکسای بعدمون واستون بهتر مینویسم.نوشته nafas

Date: December 20, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *