عشق جدید

0 views
0%

مثل همیشه ساعت 7از خواب بیدار شدم صورتمو شستم و صبحانه خوردم و حرکت کردم سمت مدرسهطبق عادت هرروز تو تاکسی گوشیمو روشن کردم چندتا خیابون به مدرسم مونده بود که صدای زنگ مبایلم درومد خیلی تعجب کردم تاحالا سابقه نداشت اول صبح کسی بهم زنگ بزنه با کلی تلاش گوشیرو از جیبم دراوردم شمارش اشنا بود اما سیو نبود مطمئن بودم اشناست جواب دادم اما کسی حرف نزد با خودم گفتم شاید مریم باشه با خط همکلاسیاش زنگ زده.بیخیال شدم سر کلاس پایان فکرو ذکرم پیش حرفای مریم بود با خودم گفتم منکه 1درصد به خیانت به مریم فکر نکرده بودم چرا اون این فکرو درمورد من میکنه تو این فکر بودم که زنگ صداش درومد کتابارو گذاشتم تو کیف رفتم تو حیاط گوشیم رو حالت بی صدا بود دکمه پاورو زدم دیدم از طرف همون شماره ناشناس اس ام اس اومده با تعجب باز کردم نوشته بودسلام محمد فاطمه هستم خوبی؟ زنگ زدم اولش بجا نیاوردمش بعد که خودش معرفی کرد فهمیدم دخترداییمه چون کرج زندگی میکنن و من تهرانم زیاد باهم تو رابطه نبودیم کلی صحبت کردیم ازش خداحافظی کردم همزمان زنگ خورد تو کلاس باز تو فکر رفتم اما اینبار فکر فاطمه از سرم بیرون نمیرفت اخه یجورایی فاطمه با من لج بود از یه طرف اختلاف سنیمون 5سال بود حدودا 20دقیقه صحبت کردیم 15دقیقش داشت قربون صدقه و حرفای رومانتیک میزد تو فکر بودم که یهو ناظممون مثل گوسفند اومد تو کلاس و گفت معلمه شیمیتون حالش بد شده بردنش بیمارستان میتونید برید منزل.چی از این بهتر تو این مشغله فکری و اعصاب خراب چند دست بیلیارد میچسبه با چندتا از دوستام از مدرسه خارج شدیم و سوار تاکسی شدیم تو تاکسی حسام شروع کرد به جک گفتن بهترین راه حل بود برای خلاص شدن از ترافیک مزخرف مطهری… حدود ساعت 3بود اومدم خونه اول تعجب کردم کلی.کفش دم در خونه بود بعد که رفتم تو با تسلیت های خانم داییم و دختر خالم مواجع شدم یادم اومد عموی پدرم مرده البته بودونبود عموی پدرم واسه من فرقی نداشت اما برای حفظ ابرو مجبور بودم همدردی کنم در حال روبوسی با زنداییم بودم که چشمم به دخترداییم افتاد خوشحال شدم دیدمش چندوقتی بود ندیده بودمش رفتم سمتش بلند شد دست دادم سلام و احوال پرسی کردم باهاش. رفتم سمت اتاقم رو صندلی کامپیوتر نشسته بودم ایمیلامو چک میکردم از طرف سایت پلی بوی ایمیل اومده بود با خیال راحت ایمیلو باز کردم چون مطما بودم کسی بدون اجازه وارد اتاق نمیشه در حال نگاه کردن به عکسای تو میل بودم که فاطمه گفت عکساش قشنگه؟از یه طرف ترسیده بودم از طرف دیگه میدونستم اهله لو.دادنو اینجور مسائل نیست با یه مکس برگشتم بهش گفتم در زدن بلد نیستی؟گفت هر وقت یه پسر جوان تو اتاقش تنها نشسته باشه باید بهش شک کرد منم گفتم ممنون از شکت رفتی درو پشتت ببند یکم عصبانی شده بود با یه لحن سنگین گفت حداقل صفحه رو ببند قبلا با ادب تر بودی خودم یکم خجالت کشیدم برگشتم صفحه رو بستم گفتم خوبه؟اخم کرد رفت گفتم نرو وایسا کارت دارم برگشت گفت بفرما گفتم ببخش اگه رفتارم باهات بد بود اعصابم از دست مریم خورد شده اونم گفت اشگال نداره عزیزم زود حاظرشو داریم میریم بهشت زهرا گفتم باشه با بی میلی پایان یه پیراهن مشگی اسپرت پوشیدم رفتم بیرون رفتنی چون افراد زیاد بودن من مجبور بودم با متور برم به فاطمه گفتم توام بیا با من بریم قبول کرد ما زودتر حرکت کردیم تو راه از رابطش با پدرام دوست پسرش پرسیدم گفت باهاش تموم کرده تو فکر مریم بودم که اس داد دیگه نمیخوام باهات باشم بای منم بهش قول داده بودم هروقت درخواست جدایی داد قبول کنم دیگه جوابشو ندادم با خودم گفتم الان که فاطمه با کسی دوست نیست منم با مریم تموم کردم بهترین فرسته به فاطمه نزدیک بشم خدایی دوستش داشتم میدونستم اونم دوستم داره بهش گفتم دوست داری با اونکه در ایینده یباهات دوست بشه چه خصوصیاتی داشته باشه گفت مثل تو باشو منم زود گفتم دوست داری با هم باشیم جواب نداد زدم بغل برگشتم دوباره پرسیدم دوست دارس با هم باشیم اما بهونه میاورد گفت اختلاف سنمون زیاده گفتم خودتم میدونی یکی منو تورو باهم ببینه اصلا متوجه اختلاف سنیمون نمیشه هم هیکلم بزرگ هست هم قدم بلنده گفت یه شرط داره گفتم باشو قبول گفت خبری از اون عکسا که تو نت میدیو میدونم با خیلیا اینکارو کردی نیستا من از اون دخترا نیستم منم چون اصلا تو فکر سکس با فاطمه نبودم قبول کردم گفت زود را بیوفت دیرتراز پدر اینا برسیم شک میکنن گفتم چشم تو راه گه داشتیم میرفتیم گفت یه اعطراف بکنم؟گفتم باشه گفت یادته چندروز پیش بهت اس دادم زنگیدی حرف زدیم؟گفتم اره گفت من اونروز میخواستم پیشنهاد دوستی بهت بدم اما روم نشد خوشحالم که الان تو اینکارو کردی گفتم پس سنوسال چی؟گفت بلاخره دختر نباید زود بله رو بگه خنیدم گفتم منم خوشحالم که از همین الان باهام روراست بودیبه هم قول دادیم تا هروقت با هم هستیم به هم دروغ نگیم و مهم تر از این به همدیگه خیانت نکنیم. پایان بخش اولنوشته محمد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *