عشق خانم مستاجر

0 views
0%

من امین هستم و این اولین داستانیه که واستون میفرستم… قسم نمیخورم راسته چون به نظرم حرفی که از دل بر اید بر دل نشیند…من 24 سالمه و تو یه شهره نسبتا کوچیک اما با حاله شمال زندگی میکنم(مازندران البته) این خاطره رو باید از خرداد 86 شروع کنم…ما خونمون 2 طبقه است طبقه بالا ما هستیم وپایین رو اجاره میدیمخرداد 86 بود که مستاجرمون رفت و ما دنباله یه مستاجره جدید بودیم یه روز که خونه تنها بودم بنگاه یه خانم و شوهر رو اورد که خونه رو بهشون نشون بده… با همون نگا ه اول از زنه فوق العاده خوشم اومد… خلاصه اون روز خونه رو دیدن و پسندیدن و چند روز بعد اثاث کشی کردن…حالا یه توضیح کوچیک درباره ی این خانواده… اسم (مستعار) خانم فریبااسمه شوهره حبیب و اسمه بچه کوچیکشون که کلاس اول بود و روز اول نیاورده بودنش یلدافریبا خانوم یه خانم 28 ساله (متولد 58) 170 سانت قد و 70 کیلو وزن تقریبایه صورته خوشگل و یه هیکله متوسط… همیشه میخندید ولی از لحاظه پوشش خیلی حواسش به خودش بود…حالا برگردیم سره داستانمون. هر روز که میگذشت من از این فریبا خانوم بیشتر خوشم میومد ولی هی به خودم نهیب میزدم که خره این زنه و شوهر داره و بچه … خلاصه اینجوری تا بهمن 86 جلو خودم و گرفتم اما یه شب که اومد اجاره خونه بده و من رفتم دمه در که ازش بگیرم اینقد از لبخند زیباش و لحن حرف زدنش خوشم اومد که دیگه زد به سرم و گفتم همه اعتقاداتم و باید بزارم کنار و باهاش دوست شم…ولی اصلا نمیدونستم چه جوری تا اینکه یه روز صبح که از خواب با صدای نازش که داشت یلدا رو دعوا میکرد. بیدار شدم و دلم و زدم به دریا وبا خط ثابتم زنگ زدم خونشون گوشی رو گرفت ولی من نتونستم حرف بزنم و قطع کردم 2 بار دیگه هم این کار و کردم و دیگه دیدم جراتشو ندارم بیخیال شدم اما چند دقیقه بعد خودش زنگ زد از خونه و من جواب ندادم چند بار زنگ زود و چون جراتشو نداشتم جواب ندادم اما یه اتفاقه جالب افتاد اونم این بود که فریبا خانوم واسه گرفتنه مچ مزاحم تلفونیش چند دقیقه بعد با گوشیش بهم زنگ زد منم که دوزاریم افتاده بود جواب ندادم که صدام و نشناسه اما شمارشو save کردم و شرو ع کردم به اس دادن بهش اما دیدم راه نداد ( این اس ها رو نمینویسم چی دادم و چی گرفتم که اعصابتون خورد نشه)اون زمان ایرانسل صاحاب نداشت و بی در وپیکر بود منم یه خط ایرانسل پیدا کردم و تصمیم گرفتم برم تو کارش با اس ولی یه سری مشکلاته خانوادگی که ربطی به موضوع نداره پیش اومد که نمیگم ولی کاره من و تا اردیبهشته 87 عقب انداخت خلاصه یه روز که مادر پدره رفته بودن تهران خونه خواهرم شرو ع کردم به اس دادن بهش با ایرانسل…_ سلام میشه وقتتون رو بگیرم؟شما_ یه عاشقجواب نداد و دوباره اس دادم_خواهش میکنم منو میشناسی ولی نمیتونم خودم ومعرفی کنم چون میترسم. میدونم که این کارم اشتباس و تو شوهر داری اما من دیوونت شدم میشه گفت عقلم رو از دست دادم که دارم اینکارو میکنم…_خودتو معرفی کن…_میترسم_پس چرا اس دادی؟_نمیدونم هیچی نمیدونم به خدا خل شدم_معرفی کن خودتو به کسی نمیگم_قول میخوام_قول میدم_جونه یلدات قسم بخور_بگو مردم از کنجکاوی به جونه یلدا به کسی نمیگم_امین همسایه طبقه بالاتوندیگه جواب نداد داشتم دیوونه میشدم که اس اومد_ساعت 5 زنگ بزنتا ساعت 5 بشه مردم و زنده شدمساعته 5_الو سلام_سلا اقای امین خان_مزاحم شدم؟_نه میشه بگی چطور به خودت جراته این کار رو دادی؟ از من چی دیدی که فکر کردی این کارم؟یه عرقه سرد نشست رو پیشونیم_به خدا چیزی ندیدم من اصلا همچین ادمی نیستم اگه چیزی دیده بودم که بهت علاقه مند نمیشدم و کلی از این حرف ها…نیم ساعت طول کشید تا قانع کردمش که فقط خودش و میخوام و دوستیش و فکره پلیدی تو ذهنم نیست و از اونجایی که حرفی که از دل بر اید بر دل نشیند خلاصه قبول کرد ولی باهام دوست نشد و گفت هر جند وقت حق داری فقط اس بدی خلاصه از این فرصتی که بهم داد استفاده کردم و تو 2 ماه بالاخره تونستم باهاش دوست شم… البته با قوله این که حرف سکس نباشهیه مدت دوست بودیم و حتی خونمون هم اومد ولی اصلا راه نداد که بخوام کاری کنم و منم چون دوسش داشتم کاریش نداشتم تا اینکه چند هفته بعد یعنی تو مرداد 87 فریبام با یه بهونه بیخودی باهام تموم کرد داشتم دیوونه میشدم هر کار میکرد نمیگفت چرا تا اینکه…یه روز (ابان 87) مادرم اومد خونه و گفت بیچاره فریبا خانوم میدونی سرطان گرفته… واییییییییی دنیا رو سرم خراب شد تازه فهمیدم چرا فریبام باهام اینجوری شده بود… سرطانه رحم گرفته بود البته خوش خیم…خلاصه نمیخوام از حاله اون روزام بگم و میخوام زودتر به سکسش برسم تا بیشتر بهم فحش ندادید… اون عمل کرد و منم هر چند وقت بهش اس میدادم و قربون صدقش میرفتم و اونم زیاد باهام صمیمی نمیشد دیگه تا اینکه شبه 17 تیر 88 وسطه شلوغی های تهران بهم اس داد که خیلی تنهاست و کلی از شوهرش گله کرد و گفت یه عمله مهم و نهایی روزه اول مرداد داره و میخواد رحمش رو در بیاره ولی میترسه و از این حرفا …تا صبح اس بازی کردیم خلاصه تصمیم گرفتیم با هم دو باره دوست شیم تا بتونه این چند روز تا عملش رو زود تر و راحت تر بگذرونه…اول مرداد اومد و عمل کرد و منم مثه پروانه دورش میچرخیدم (البته وقتایی که میتونستم بهش نزدیک شم)دیگه اونم بهم علاقمندشده بود چون تنها کسی که تو اون دوره در کنارش بود صمیمانه من بودم… یه مدت گذشت ومیشه گفت هر روز با هم بودیم چون خودش بچه تهران بود و اونجا کسی رو نداشت شوهرش هم بچه شهره ما نبود منم که اینقد دوسش داشتم که کسی واسم مهم نبود…روزه تولدش کلی باهم خوش بودیم و اخرشم رفتم خونشون و کلی تو بغله هم بودیم و لب و بوس و عشق بازی و حتی تا دستمالیه سینش هم پیش رفتم اما وقتی دیدم واقعا ناراحت شد بیخیال شدمدیگه واقعا عاشقش شده بودممن از اون ادماییم که کسی رو واسه سکس نمیخوام ولی وقتی به کسی علاقه مند بشم خیلی دوست دارم باهاش سکس کنم حالا تا چه برسه که عاشق بشم…یواش یواش موضوع سکس رو وسط کشیدم و بهش فهموندم که نیاز دارم اما زیره بار نمیرفت تا اینکه مجبور شدم از تاکتیکه اخره همه پسر ها استفاده کنم و با این که قلبم فقط واسه اون میتپید باهاش بهم بزنم البته سوری…بالاخره قبول کرد که باهام رابطه داشته باشه ولی وقت میخواست من هم قبول کردم ولی همون شب شروع کردم به سکس چت باهاش… کلی اس سکسی دادم و اونم فقط خجالت میکشیدو چیزی نمیگفت ولی اخره شب گفت حسابی خیسه خیسم وباید برم دوش بگیرم شب خوشگلم… من هم شب خوش دادم وخوابیدم.اون شب گذشت و فردا صبح شد و من از فکرش بیرون نمیومدم…یلدا خانوم اون روز بعد از ظهری بود و فریبا جونم بعد از رسوندنش به مدرسه قبول کرد که برم پیشش(اخه خیلی اصرار کردم) تا رفتم به بهونه کمر درد پایین دراز کشیدم و اونم مجبور شد رو زمین پیشم بشینه…کشیدمش رو خودم و بغلش کردم و شروع کردم به لب گرفتن… خیلی دوستم داشت از همه حرکاتش معلوم بود چند بار هم بهم گفته بود که اندازه یلدام دوستت دارم…خلاصه دیدم تا اون رو منه نمیشه کاری کرد … فرستادمش پایین و کنارش دراز کشیدم و تی شرتش و دادم بالا ولی مقاومت کرد منم قولی که داده بود و یادش اوردم و گفتم_مگه نمیخوای باهام باشی؟؟ خلاصه باید از یه جا شروع کرد دیگه امروز فقط در حده سینه… قول_باشهتیشرت و دادم بالا و سوتینشم دادم بالا و شروع کردم به خوردنه سینش من بر عکسه دوستان از سینه کوچیک و خوش فرم بیشتر خوشم میاد که سینه فریبا جونم هم همینجوری بودبعد چند دقیقه که خوردم واسش سینش و دیدم دست گذاشت رو کیرم. خوشحال شدم فکر کردم دیگه همه چی ردیفه ولی گفت میخوام واست جق بزنم که اذیت نشی و بیشتر از این منم اذیت نکنی ولی من چون میدونستم با دسته کسی دیگه ارضا نمیشم گذاشتم هر کار میخواد بکنه (اخه من یکی با ساک یکی با دسته دیگران ارضا نمیشم به هیچ وجه) دکمه هامو وا کرد و دستشو گذاشت تو شرتم و کیرم گرفت و شروع کرد به مالوندن حسابی حشری شدم و قولم و فراموش کردم و دستم وگذاشتم تو شرتش چون لباسه خونه تنش بود راحت دستم رفت تو شلوار وبعد هم شرتشکلی خواهش کرد که در بیارم ولی من این کارو نکردم و به جاش چوچولش رو میمالیدم حسابی که دیدم ترشحاتش زیاد شد و دیگه چیزی نمیگفتاز شانسه گندمن گوشیش زنگ خورد… داشت بلند میشد قول داد که برگشت اجازه بده دستم و بزارم تو شورتش باز… من از این موقعیت استفاده کردم و وقتی داشت با خواهر زادش حرف میزد رفتم رو تختشون که مجبور شه بیاد اونجا… وقتی اومد گفتم الوعده وفا… دستم و گذاشتم تو شورتش و دوباره شروع کردم اونم دیگه کیرم و در اورده بود همه چی اماده ی یه سکسه زیبا بود ولی فریبام بی نهایت ازم خجالت میکشید وقتی خواستم شورت و شلوارش رو در بیارم جیغ زد که اگه اینکارو کنی میمیرم از خجالت… بهش گفتم_الهی من فدات بشم اخه منم گناه دارم_تو رو خدا امین بهم مهلت بده من زمان میخوام_اخه عزیزم تو هم که اینهمه حشر داری چرا جفتمون و اذیت میکنی؟_خجالت میکشم_باشه من سرم و همین جا نگه میدارم و اصلا پایین و نگاه نمیکنم فقط لبت و میخورم خودت لباست و در بیار و بزارش تو ماله منو(هنوز صمیمی نشده بودیم نمیتونستم بگم کیرم و بزار تو کست) خلاصه از این پیشنهاد خوشش اومد و همینجوری که لبم و میخورد به سختی لباسش و در اورد و منم رفتم روش و اروم گذاشتم تو کیرم و وای که چه لحظه ای بود با اینکه یه سکسه ساده و بدون تحریکه زیاد و ساک و این حرفا بود باز هم واسم یه دنیا لذت داشت اروم میکردمش و لبش و میخوردم دیگه اخ واوخش شروع شده بود ولی همچین بهم چسبیده بود که نمیتونستم پوزیشن رو عوض کنم بعد از چند دقیقه با لرزش ارضا شد و منم سرعتم و بیشتر کردم و ابم اومد و ریختم تو کسش ابم و چون رحم نداشت از این بابت راحت بودم… بعد که بلند شدم دیدم کیرم خونیه اخه جیگرم نباید تا 6 ماه پس از عملش سکس کنه اما به خاطره من این کار و کرد … کلی تشکر کردم و بوسیدمش و اومدم بیرون…ادامه دارد…میدونم که طولانی بود و سکسشم کم و بی مزه… هر چقدر دوست دارید فحش بدید… تو ادامه داستانم بقیه سکسامون و تا روزی که تموم شد همه چیو واستون مینویسم دوستون دارم بوسنوشته امین

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *