این داستان برخلاف خیلی از داستان هایی که نوشته میشه کاملا واقعیه و داستان عشق بین من و دخترخالم پری هست که البته توی این روابط رومانتیک ما سکس نقش خیلی پر رنگی داشت . داستان خیلی طولانیه و من سعی میکنم خلاصش کنم و از اینجا شروعش میکنم که اول یکم از مشخصات دختر خالم بگم که پری یه دختر خوشگل با قد 160 و وزن تقریبیه 50 تا 55 . لاغر اندام با موهای مشکی بلند و کمر باریک و کون و سینه های گنده که واقعا بی نظیر بودن . شاید تنها اشکالی که میشد توی کل هیکل پری پیدا کرد جای یک سوختگی کوچیکی بود که روی دستش بود .ما توی یکی از شهرهای اصفهان زندگی میکردیم که با خونه دخترخالم تقریبا 60 کیلومتر فاصله داشت . اما اولین باری که پری نظر منو به خودش جلب کرد توی سن 13 سالگیش بود (من 4 سال ازش بزرگترم) جایی که ما برای سیزده بدر رفتیم خونشون که با خانواده هامون باهم بریم بیرون . (از اینجا به بعدش رو با زبون حال مینویسم)در یکی از اتاق ها رو باز میکنم پری داره لباسهاشو عوض میکنه فقط شرتش پاش بود سینه های بزرگش (نسبت به سنش) منو خیره کرده بود که یهو رو به من کرد وگفت بی ادب درو ببند . من از اون روز تا پنج سال بعد هیچوقت موقعیتی برام پیش نیومد که بتونم با پری رابطه برقرار کنم یا اگرهم پیش میومد من با بی عرضگی پایان از دستش میدادم اما با دخترهای زیادی بودم و سکس کردم ولی همیشه اون صحنه جلوی چشمام بود و بدطور منو حشری میکرد . تا اینکه پری دیپلم گرفت و به پیش دانشگاهی رفت و از اونجایی که من توی مسائل مربوط به کامپیوتر تقریبا کاربلد بودم از من خاست که برم خونشون وبراش اینترنتی که تازه گرفته بود رو وصل کنم و یکمم یادش بدم . ازم خودم رو جزم کرده بدم که هرطور که هست پشنهاد دوستی رو بهش بدم خلاصه رفتم و بازهم نتونستم چیزی بهش بگم اما ی مزیت داشت رفتن اون روز من و اون این بود که حس کردم پری به من علاقه داره و اینترنت بهونه بوده چون همه چیزشو حتی بهتر از من بلد بود . از اون روز به بعد من و پری ب بهانه هر مسئله ای که میشد میومدیم خونه همدیگه و راستش دیگه چنان بهش وابسته شده بودم که دیگه همش توی فکرش بودم و حس دلتنگی میکردم اگه چند روزی باهاش حرف نمیزدم . تا اینکه یک روز پری از من خاست برم خونشون و ویندوز کامپیوترش رو عوض کنم اون موقع سرکار بودم اما هرطور شده بود مرخصی گرفتم و رفتم خونشون اینبار دیگه حسم با دفعه های قبلی که میدیدمش فرق داشت یه حس خاصی بود . مشغول عوض کردن ویندوز بودم که یهو ناخودآگاه بهش گفتم یه چیزی میخام بهت بگم اما روم نمیشه که اونم از اونجایی فهمیده بود بهش علاقه پیدا کردم اصرار کرد که بگو . منم دلم رو زدم به دریا و چشمام رو بستم و گفتم دوست دارم . خندید و با یک خوشحالی عجیبی گفت بخدا میدونستم تو هم دوستم داری منکه مات مونده بودم و دیگه نمیدونستم چی بگم دستش رو گرفتم و گفتم اجازه هست بوسش کنم و اونم خندید و گفت نه دیوونه .علاقه بین من و پری هر روز بیشتر میشد تا اینکه یک پنجشنبه که باهم رفته بودیم بیرون من بهش پیشنهاد دادم که فردا بیا بریم خونه خواهرم که اون موقع رفته بودن شمال . که اون گفت نه فردا اسماعیل(داداشش) خونست و نمیتونه بیاد و بعد از کلی خواهش قبول کرد که شنبه بیاد. من دل توی دلم نبود که شنبه بیاد و من و پری که حالا دیگه همه جوره عاشقش شده بودم بیاد و یکی دو ساعتی توی یه خونه باهم تنها باشیم . شنبه رویایی من اومد و ما باهم رفتیم خونه با اینکه میدونست من برای چی بهش پیشنهاد خونه رو داده بودم اما بازم سعی میکرد تا اونجایی که میشه این کار انجام نشه اینو از حرکاتش میشد حس کرد . تا اینکه رفتم نزدیکش و بهش گفتم حالا میذاری دستت رو ببوسم ؟ به شوخی گفت دیوونه این همه جا چرا دستم رو ببوسی ؟ البته خیلی خوب میشد فهمید که واقعا منظور خاصی نداشت ازاین حرفش اما تا این رو گفت منم نهایت استفاده رو کردم گفتم باشه چشماتو ببند که گفت برای چی ؟ گفتم حالا ببند . تا چشماش رو بست منم لبم رو گذاشتم رو لبش که خودشو یکم عقب کشید اما از اونجایی که من اصرار داشتم بیخیال شد و گفت فقط در حد همین لب باشه ها گفتم باشه اما این روسری و مانتوت رو در بیار اونم پاشد و درآورد و دوباره اومد نشست پیشم .منم دوباره شروع کردم لبای خوشکلش رو بوسیدن و بعدشم کم کم خوردن اونم دیگه ممانعت نمیکرد و خودشم منو محکم فشار میداد . بعد از چند دقیقه که لباشو خوردم رفتم سراغ گردنش و شروع کردم به خوردن و بوسیدن . دیگه حسابی شهوتی شده بود اونقدری که چشمای خشگلشم دیگه نمیتونست باز کنه . خودمم اونقدر شهوتی بودم که کل بدنم داغ داغ شده بود الان دیگه میتونستم اون سینه های خوشگل که پنج سال تو کفشون بودم رو دوباره ببینم از روی لباس دست بردم روی سینه هاش و فشارشون دادم ی آخ کوچیکی گفت و دستم رو گرفت گفت علی نه . با اینکه چشماش پر از شهوت بودن اما بازم ممانعت میکرد تا اینکه بهش گفتم پری من الان خیلی شهوتی شدم اگه نذاری از این خونه که رفتیم بیرون دیگه اسمتم نمیارم . هیچ وقت یادم نمیره اون لحطه رو بلند شد لبای منو بوس کرد لباسش رو خودش درآورد و گفت فقط برای اینکه بفهمی دوست دارم . میخاستم بیخیال بشم و ادامه ندم اما واقعا سینه هاش اونقدر از زیر سوتینش دیوونه کننده بودن که واقعا نتونستم شروع کردم مالیدن سینه هاش خیلی بزرگ و نرم بودن سوتینش رو باز کردم واقعا اینا قشنگترین سینه هایی بودن که تا حالا دیده بودم حتی توی فیلما هم نمیشد این سینه هارو دید اونقدر شهوتی بودم که وحشیانه رفتم طرف سینه هاش و شروع کردم به خوردنشون . پری هم اونقدر داغ شده بود که از روی شهوت دست منو خیلی محکم گاز میگرفت . حس کردم خودشم دوست داره بازم ادامش بدم دستم رو بردم سمت رون هاش یکم مالیدمشون دیدم ناله هاش بیشتر شد و به خودم جرات دادم دستم رو از روی شلوار گذاشتم روی کسش وای خیلی گنده و داغ بود باورم نمیشد . پری هم چشماش رو بسته بود و منم شروع کردم به مالیدن کسش . یکم که مالوندمش بهش گفتم بخورمش که هیچی نگفت منم رفتم از روی شلوارش شروع کردم خوردنش و بعدش شلوارش رو کشیدم پایین . کسش اونقدر گنده بود و باد کرده بود که از روی شرتم میشد دیدش . دیگه نمیدونستم چیکار میکنم شرتش رو پایین کشیدم واقعا کس خشگلی داشت یه خال کوپیکم کنار کسش داشت شروع کردم به خوردنش دیگه پری اونقدر آخ و ناله میکرد که منم دیوونه کرده بود . وای خیلی لذت بخش بود شاید من نیم ساعت خوردمش بعد از اون بهش گفتم برگرد اونم سریع برگشت کون گنده و خوشگلی داشت . لای پاشو باز کردم یکم با سوراخ کونش بازی کردم هیچی نمیگفت انگشتم رو با تف لیز کردم و توی سوراخ کونش کردم یه آخ کوچیکی کشید و گفت یواشتر منم گفتم ببخشید . یکم انگشتم رو بالا و پایین کردم و بعد بهش گفتم برگرد گفتم لیزش میکنی برام ؟ گفت یعنی چه ؟ منم بیخیالش شدم گفتم باشه برگرد وقتی برگشت کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش یکم فشار دادم که گفت علی دردم میاد . یکم تف دیگه زدم و لیزترش کردم و یواش یواش کردم تو سوراخ کونش که خیلی تنگ بود مشخص بود هیچ تجربه ای قبلا نداشته . خیلی دردش میومد اما با این حال دوست داشت اون روز دوبار از کون کردمش و بعدشم رفتیم باهم حموم و توی حموم هم وقتی دوباره سینه هاش رو دیدم شهوتیم کرد ازش خاستم بخوابه کف حموم و کیرم رو گذاشتم لای سینه اش و گفتم سینه هات رو بهم فشار بده وای خیلی حال میداد . آخرشم آبم یکم ریخت روی صورتش که البته یکمم ناراحت شد اما زود یادش رفت ….ادامه دارد….نوشته علی
0 views
Date: November 25, 2018