وقتی داستان سقف سام رو خوندم یه حس عجیبی بهم دست داد یه حس تکرار نشدنی که آمیخته شده بود از خنده وگریه ، حس خوشحالی داشتم، حس همدردی و همدلی ….شاید برای حس زیبای خودم مینویسم شاید برام سام عزیز ،که بگم سام چقد من وتو شبیه همیم …منم تشنج میکنم (میلوکونیک )از بچگی …شاید تنها چیزی که منو واردار به نوشتن کرد همون سه خط اول داستان سقف سام عزیز بود …شاید نتونم حس زیبا وناب همجنسگرا بودن رو مثل سام عزیز با تشبیه ها و جملات نابش توصیف کنم اما منم دلم خواست داستان عشق خودم و به قول سام ،لعنتی جانم رو بنویسم .من اسمم کمیل هست و ۱۹سالمه …شاید پیدا کردن عشق یا پیدا کردن یه همدرد تو ایران خیلی سخت بوده باشه تو جایی که معنی همجنسگرا بودن صرفا همون کون و کیر تلقی میشه و یا همون همجنسبازی ،یا بچه بازی و خیلی از عبارات نامناسب دیگر که مختص حس ناب ما همجسگراها نمیشه و نمیتونید ونخایدکه مارو در جمع بچه باز ها یا بچه کونی های جامعه قرار بدین میخوام از یه حس ناب براتون حرف بزنم همون حسی که من از بچگی به همجنس خودم دارم همون حس ناب تکرار نشدنی که هر چقدم تکرارش پخش بشه بازم دوس داری بزنی از اول ببینیشچشمانم را می بندم ،بغضم را فرو می برم و باور میکنم که در این غربت تلخ ،هیچکس نمی فهمد ذره ای از باور هایم را …۱۵سالم بود نه دنبال دختر بودم نه پسر ،یه پسر خنگ ساکت که هراز گاهی تشنج میکنه و تو بغل دوستاش و معلمش سر کلاس به هوش میاد و آخرش یا میره نماز خونه مدرسشون میخابه یا وقتایی که پدرش خونه باشه اونو میبره خونه و اونجا آروم میگیره ….بعد تشنج وقتی حالم بهتر میشد از این که دوستام دورم جمع شدن میخندیدم با همون حالت خمار و بدن بی حسم و اونا به پای این میذاشتن که بخاطر تشنجه وحالش خوب نیست …یادم میاد بچه ها خوف داشتن کنارم بشینن چون میترسیدن تشنج کنم …همه اینا از من یه پسر خجالتی و کم حرف و گوشه گیری ساخته بود که محتاج دلسوزی دیگران و شاید محبتا و نوازش های دیگران بود …وقتی اول دبیرستان بودم دیگه ما تو مدرسه از همه بزرگتر نبودیم ،حس تلخی بود البته برامن شیرین …اولین باری که تو اون مدرسه تشنج کردم دوماه از مدرسه گذشته بود و تقریبا اخرای آبان ماه بود .یادم میاد زنگ ورزش بود و ما یه حالت دایره شده بودیم از همون دایره هایی که اگه پشت هم بدوییم سر من گیج میره ،همونجا بود که من تشنج کردم، خودم میدونم به خاطر نور شدید آفتاب بود چون تو چنین موقع هایی حالم بد میشد هیچی یادم نمیاد فقط اون لحظه ها یادم مونده که همه دورم جمع شده بودن …بیهوش نبودم ولی حس بلند شدن نداشتم برا همین چشمامو بسته بودم …یه پسری بود کلاس پیش دانشگاهی بود همراه اون و معلم ورزشم منو بردن آبدار خونه مدرسمون ،بعدش اون مرده رفت و من موندم با معلم ورزشم …منتظر برای رسیدن پدرم .آرش ….وقتی اسم آرشو میارم انگار اسم زندگی میارم انگار تموم غم هام نابود میشه انگار دلم میخاد دوباره زندگی کنم به دور از تلخی های گذشتم اون وقتا که آرش بهم نزدیک میشد ازش میترسیدم و سعی میکردم ازش فرار کنم اما اون تو همون یه سال پیش دانشگاهیش همیشه وهمه جا کنار من بود و به فکرم تا وقتی که دیگه از اون مدرسه رفت و من موندم وتلخی هام …یه حس وابستگی شدیدی بهش داشتم انگار دیگه مدرسه رفتن دوباره برام دردناک شده بود …باورتون نمیشه ولی همیشه گریه زاری بودو گریه زاری …شبا به یاد آرش آهنگ گوش میکردم ،نمیدونم چرا ؟ولی بعد رفتنش از مدرسه ،خیلی کم سراغمو گرفت و این منو خیلی آزار میداد …همون دوسال دوم و سوم دبیرستانم با غم و غصه گذشت و دلتنگی های آرش ،حس ناب و تکرار نشدنی خودمو درک کرده بودم ….علاقه زیادی به همجنس خودم داشتم اما هیچکس آرش نمیشد آرش وارش …خنده های آرش مثل همه نیست حتی چشماشم باهمه فرق میکنه ،طرز نگاهش …خیلی کم حرفه درست عین خودم اما مثل من ساکت و خنگ نیست …خیلی زرنگه و همه ازش حساب میبرن …به دور از حس شهوت اگه بذاریمش کنار ،من عاشق همین رفتاراشم .وقتی ۱۷سالم شد و رفتم پیش دانشگاهی …تقریبا وسطای سال پیشم بود که دوباره آرشو دیدم تو همون مدرسه خودمون کنار دفتر بایه کت و شلوار و یه کیف همراه دوست عینکیش که منتظر بودن …خواستم برم جلو ولی ترجیح دادم از همونجا تماشاش کنم ،تا این که معلممون اومد و باهاشون احوال پرسی کرد و گفت ایشالا همه دانش اموزا مو اینطوری موفق ببینم و خلاصه خیلی حرف زدن که من دیگه نشنیدم …به یاد خاطره هایی که با آرش داشتم نتونستم جلو خودمو بگیرم .اون وقتا فکر میکردم من برا آرش همه گریه زاری هامو کردم حتی از یه عاشق واقعی هم بیشتر ،من برا آرش چه کارا که نکردم ….رفتم جلو و به معلم فیزیکمون سلام دادم و از جلوشون رد شدم …آرش نگام کرد شاید واسه بزرگ شدنم یا شایدم برای دوباره دیدنم …دلم میخواست دوباره از پشت صدام کنه و بگه باتوام کجا میری ،دلم میخاست دوباره اسممو صدا کنه و بگه بیا باهم حرف بزنیم کمیل حتی برای یه لحظه دلتنگ همون یه لحظش بودم دلم میخواست گریه زاری کنم دلم میخواست محکم بغلش کنم ….ولی هیچ اتفاقی نیفتاد و اونارفتن ،انقدری بغض داشتم که دلم میخواست همون لحظه از مدرسه فرار کنم برم یجای دور و داد بزنم و وگریه کنم …حرص میخوردم که چرا نسبت بهم بی توجه شده …واسه چیی؟؟؟این حس خیلی دردناکه که یهو یه نفر که خودش بیاد سمتت ،بعد یه مدتی بذاره بره اما این حس خاموش شدنی نبود انگار هیچکس برام جای آرش رو نمیگرفت …وقتی زنگ خورد آرشو جلو مغازه نوشت افزار روبه روی مدرسمون دیدم …باورم نمیشد یه لحظه خشکم زد،بهم نگاه میکرد و میخندید…اومد سمتم باهم دست دادیم ….یه کم مسیرو پیاده رفتیم و رسیدیم سمت ماشینش …خیلی شوکه بودم وقتی این روزا برا آرش دلتنگی های اون روزاموتعریف میکنم همیشه بغضم میگیره ،الانم بغضم گرفته …ساکت بودیم ،من سرمو برگردوندم اونور و شروع به گریه زاری کردم ….البته فقط چشام پرشده بود …دلم میخواست بغلش کنم و تو بغلش گریه زاری کنم …از سختی هایی که کشیدم براش بگم اما اون ساکت بود حتی یه ده دیقه هیچی نمیگفت …که من برگشتم و خواستم بحثو باز کنم که دیدم چشاش پرشده …چشماشو پاک کرد و بهم لبخند زد و من فقط نگاهش میکردم …گفتم چرا گریه زاری میکنی ؟گفت پس تو چرا گریه زاری میکنی ؟همونجا دیگه انگار میتونستم راحت مثل اون وقتا حرفامو بهش بگم …گفتم من واسه دلتنگیام گریه زاری میکنم برا آدمی که همیشه باهم بودیم و الان دوساله رفته واسه آدمی که دیگه یادم نمیکنه و میخنده و موفقه ولی تا منو دید دوباره من باعث گریش شدم من خیلی آدم بدبختیم که تو منو میبینی گریت میگیره ؟؟همونجا دوباره همون حرفای همیشگیش کص نگو کمیل حرفای رومانتیک من همیشه براش حکم کص گفتنو داره ولی بجاش خیلی خوب بلده کارای رومانتیک بکنه ….بهم گفت منم دلتنگت بودم وقتی دیدمت انگاری همهی گذشته اومد جلو چشمام .دلیل این که نیومدم سراغت این بود که گفتم درگیرت نکنم با حس خودم …شروع کردم وگفتم گفتم منم به همجنس خودم علاقه دارم اصلا دخترو نمیشناسم دختر واسم مفهومی نداره تا وقتی تو هستی الان دیگه راحت بغلش میکنم الان همه چی خوبه دیگه نمیره …بعضی وقتا دعوا میکنیم اما این حس جداشدنی نیست …شاید کشتی مرهم خوبی برای خالی کردن دلتنگیامون از هم باشه …کشتی که بعدش به شهوت دیونه کننده آرش و کمیل و عشق نابمون ختم میشه .آدم وقتی بغض میکنه گلوش ،قبلش ،احساسش ،چشاش ،صداش ،صداش همه چی دست به دست هم میده …سکس من وارش هم اینطوریه ،ماها با حس نابمون با عشق نفهمیده شدمون سکس میکنیم …سال های سالم بگذره هیچکس برا من آرش نمیشه شاید زیباترین پسر نباشه زیباترین بدنم نداشته باشه ولی من عاشق همون آرش خودمم ببخشید داستانم خیلی طولانی شد و سکسی نشد …تشکر از سامی عزیز …من و آرش رومانتیک دوستت داریم نوشته کمیل
0 views
Date: April 10, 2020