سلام،من سروشم ،يه خاطره ي قديمي رو مي خوام براتون تعريف كنم.تازه امتحانات كلاس دوم ابتدايي رو تموم كرده بودم،كه پدرم كفت بايد بريم يه شهر ديكه،منم خيلي ناراحت بودم جون همه ي دوستام رو از دست مي دادم اما نميشد كاريش كرد،ما به اون شهر رفتيم،يه شهر دورافتاده كه اصلا از اونجا خوشم نميومد.خلاصه ما به يه خونه ي 2طبقه رفتيم،طبقه ي اول يه خانواده خوب زندكي مي كردن،ما هم رفتيم طبقه ي بالا،اوايل اصلا حوصله ي هيج كاري رو نداشتم،از همه بدم ميومد،تا اين كه يه روز هم سايه بايين ما اومد خونمون،اونا يه دختر داشتن به اسم سارا ،من اون موقع از دخترا بدم ميو مد،مامانم كفت برو با سارا بازي كن،منم با اكراه قبول كردم ،خيلي دختر خوبي به نظر مي رسيد،دوستيه ما از اينجا شروع شد،ديكه هروز ميرفتيم تو حياط بازي مي كرديم،يا اينكه مي رفتيم خونه ي همديكه،كم كم داشتم به اين شهر و محيط عادت مي كردم روز به روز دوستيه منو سارا بيشتر ميشد،تا اينكه سنمون زياد تر شد،ديكه از اون دوستيه قبلي خبري نبود،ديكه كمتر مي ديدمش،ديكه بيشتره وقتمو ميرفتم بيرون با بجه ها فوتبال بازي ميكردم،اونم مي رفت بيش دوستاش،سالها خيلي سريع كذشت ،من ديكه سوم راهنمايي بودم كه پدرم كفت بايد بريم شهر خودمون منم زياد خوشحال نبودم،جون همه ي دوستامو از دست مي دادم اما جاره اي نبود بايد مي رفتيم ،شب آخر جون وسايلمونو فرستاده بوديم رفتيم خونه ي سارا اينا،وقتي ديدمش خيلي ناراحت شدم،جون دلم واسش تنك مي شد اون شب هم كذشت ما صبح زود راه افتاديم نزديك غروب رسيديم خونه جديد،يه خونه ي ويلايي ،ديكه داشتم از تنهايي ديوونه مي شدم،تا اينكه رفتم دبيرستان،كم كم حس جديدي بم دست داده بود كه فهميدم به بلوغ رسيده بودم پایان ظاهرم عوض شده بود قدم خيلي رشد كرد به طوري كه بلند قد ترين تو خانواده شدم حدود 194كم كم ريش در آوردم و يه حس جديد يعني غرور تو وجودم به وجود اومد،مي خواستم يه دوست دختر داشته باشم اما هنوز اونقدر آمادكي نداشتم با يه دختر روبه رو بشم ،تا اينكه يه روز با يه دختر هم سن خودم دوست شدم ،روزها كارم اس بازي كردن با اون بود،كاهي اوقات هم با هم مي رفتيم بيرون دوستيه ما ديكه از اين فراتر نرفته بود،ديكه كم كم هر هفته يه دوست دختر عوض مي كردم،تا اينكه مادرم كفت سارا اينا ميخوان بيان خونمون،منم كه به كلي اون شهر رو با آدماش فراموش كرده بودم يهو پایان خاطراتم زنده شد،خيلي منتظر بودم سارا رو ببينم،روزها رو نمي دونم جه طوري بشت سر كذاشتم اما بالاخره اونا اومدن،من نمي دونستم بايد به جشمام اعتماد كنم يا نه اما اين سارا خيلي با اون سارايي كه مي ديده بودم فرق كرده بود،خيلي زيبا شده بود وقتي داشت ميمود تو خونه با من دست داد يهو حسي به من دست داد كه تا حالا تجربه نكرده بودم ،اونا يه هفته خونه ي ما موندن تو طول اين يه هفته پایان فكرم سارا بود،به كسي جز سارا فكر نمي كردم،يه بارم سارا رو بردم بيرون تا شهرو بهش نشون بدم،از اينكه با همجين دختري تو خيابون راه مي رفتم حس غرور مي كردم سارا يكسال ازم كوجيكتر بود كم كم حس كردم عاشقش شدم .تا اين كه سارا اينا رفتن شهرشو ن منم دوباره تنها شدم ،جند باري مي خواستم به سارا بكم كه عاشقش شدم اما نتونستم،يه بار يه اس عاشقونه واسش فرستادم اونم جواب رو با يه اس رومانتیک ديكه داد،يه روز بهش كفتم عاشقتم،اما اون جواب منو نداد،تا اينكه يه روز بعد كفت سروش حرفه دلمو زدي ،رابطه ي منو اون عوض شد ،ديكه مثل قبل نبود هروز حرفاي رومانتیک مي زد ،هروز واسه ديدنش انتظار مي كشيدم تا اينكه به اصرار من رفتيم به اون شهر به شهري كه بر از خاطره بود واسم و از همه مهم تر شهري بود كه سارا رو براي اولين بار ديدم ما به خونه ي سارا اينا رفتيم ،قلبم داشت باسرعت مي تبيد،تا اينكه در باز شد ،سارا درو باز كرده بو منم فقط به سارا زل زده بودم نمي تونستم ازش جشم بردارم،اونم فقط منو نكاه مي كرد،ديكه نفهميدم كي خوابيديم و كي بيدار شديم به همه ي آشنا هامو ن سر زديم دوباره رفتيم خونه ي عشقم ،كه پدرم كفت صبح زود بايد برم آبكرم من كفتم نميام سارا هم كفت بيش من مي مونه صبح با صداي سارا بيدار شدم ديدم صبحانه آماده كرده ،موقع خوردن فقط تو جشماش نكاه مي كردم اونم نكاش رو مي دزديد بهش كفتم دوست دارم اون سرشو آورد بالا منو نكاه كرد و كفت منم همين طور بلند شدم رفتم جلوي تلوزيون اونم اومد روبروم نشست رفتم كنارش كفتم جه قد دوسم داري كفت خيلي آروم سرمو بردم جلو اونم منظورمو فهميده بود كفت سروش نه الان ميان ما رو مي بينن ،اونم مي خواست فقط داشت ناز مي كرد لبمو كذاشتم رو لبش ديكه هيجي رو نمي فهميدم تو حال خودم نبودم لباي خيلي شيريني داشت فقط مي خواستم لباشو ببوسم و بغلش كنم،اون منو به اتاقش برد رو تختش دراز كشيد من هم روي اون دراز كشيدم فقط داشتم لب هاشو مي خوردم كم كم دستمو به مو هاش مي كشيدم ناكهان لبهاشو جدا كرد تابشو در آورد منم كه تاحالا يه دختر لخت رو از نزديك نديده بودم فقط داشتم نكاش مي كردم يه سوتينه كرم بوشيده بود سينه هاش كوجيك بودن سوتينشو باز كردم سينه هاشو ديدم،داشتم مي مردم آروم زبونمو به نوك سينش زدم و شروع كردم به خوردن سينه هاش خيلي نرم بودن نرم تر از هر جي كه تصور ميشه كرد منم فقط صداي نفساش رو ميشنيدم جشماشو بسته بود وميشد لذت رو تو نفساش حس كرد،تيشرتمو در آوردم،وقتي بدنمو به بدنش مي زدم حس خيلي خوبي بم دست مي داد سارا بدن خيلي خوبي داشت قدش نسبتا بلند بودبوستش سفيد و سينه هاش كوجيك و خيلي نرم بود.تمام بدنشو كه لخت بود ليس زدم اونم فقط جشماش بسته بود و تند تند نفس مي كشيد كاهي اوقات هم مي لرزيد،آروم شلوارشو در آوردم باهاش بلوري بود خيلي سفيد و بدون مو شروع به خوردن باهاش كردم تا رسيدم به شرتش،دستمو كذاشتم رو شرتش ديدم عكس العملي نشون نداد اروم شرتشو كشيدم بايين اولين بار بود كه كس رو از نزديك مي ديدم فقط يه خط بود كه كم نمناك شده بودشروع كردم به ليس زدن نفس هاي سارا به ناله هاي خفيف تبديل شده بود منم فقط واسش داشتم مي ليسيدم كه يهو ديدم خودشو سفت كرد يه آه كوجيك كفت و بعد از اون فقط لرزش هاي كوجيك ميكرد منم پایان لباسام رو در آوردم ،رفتم از بشت بغلش كردم وقتي كيرم به كونش مي خورد حس لذت مي كردم،كيرم رو لاي باش كذاشتم جند بار عقب جلو كردم كه يهو حس كردم آبم داره مياد،همونجا خودمو خالي كردم 10 دقيقه تو همون حالت مونديم من بلند شدم برم يه جيزي بيارم بخوريم كه يهو هيكل خيلي قشنكشو ديدم كه داره به من نكاه ميكنه خيلي زيبا بود از همه جي زيبا تر بود ،بدن نرم و كس قشنك و تازشهنوزم كه هنوزه عاشقشم.. نوشته سروش
0 views
Date: November 25, 2018