سلام دوستان عزیز من پرستو هستم 29ساله ساکن تهران. کارمند بانک. میخوام داستان زندگی فوق العاده شیرین منو همسرمو که به یه کابوس مبدل شد رو واستون تعریف کنم.این داستان برای من قسمت هاییش بسیار دردآوره و با گریه زاری احتمالا همراه میشه. همه چی از اونجایی شروع شد که ما بعد از 9سال از محله ای که توش بودیم (صادقیه) رفتیم یه محله جدید. تازه درسم تموم شده بود بعد از یه سال با کلی پارتی بازیو مکافات استخدام بانک شدم. هر روز ساعت از خونه میزدم بیرون. یادمه درست روز اولی که داشتم میرفتم سر کار یه پسر خوشتیپ سوار یه (آزرا) جگری رنگ شده بود. من منتظر تاکسی بودم که دیدم آروم با ماشین از کنارم رد شد. منم هیچ اعتنایی نکردم. خلاصه اون روز تموم شدو روز بعد دوباره همون مرده اومد. پیش خودم گفتم لابد مزاحمه ( اینم بگم که من کلا حوصله ی اینجور کارا رو که بخوام شماره بگیرمو زنگ بزنمو اینجور چیزارو اصلا نداشتم. مخصوصا اینکه دیگه استخدام هم شده بودم) بازم با ماشین ازجلوم رد شدو یه نگاه خاصی بهم کرد. از جلوم که رد شد چند متر بعد از من وایساد. از ماشین پیاده شد. منم پشتم به اون بود. دیدم صدا زد خانوم خیلی ببخشید. برگشتم دیدم ماشالا یه پسر قد بلندو خوش استیل خیلی خوش قیافه جلوم واساده. (خدایی قصد تعریف از خودمو ندارم ولی اینم بگم که منم خیلی قیافم به گفته دوستانو فامیل خوشگله که متاسفانه بعضی مواقع برام دردسر ساز میشد.) نگاش کردم اصلا بهش نمیومد از این بچه پر رو های مزاحم باشه اگه حتی 1درصد فکر میکردم مزاحمه عمرا محلش نمیذاشتم. گفتم بله امرتون؟ گفتش دیروز که دیدمتون نمیدونم چی شد که انگار مهرتون به دلم نشسته. خیلی بهتون دلبستم. گفتم آقای محترم خواهش میکنم بفرمایید درست نیست تو محل واسه دختر مردم مزاحمت درست کنین. گفت باور کنید من آدم بی ادبی نیستم(خدایی راست میگفت) فقط ازتون خوشم اومده من نمایشگاه اتومبیل دارم توی نیاورون اینم کارت نمایشگاس. خواهش میکنم این کارتو بگیرید من خیلی دوست دارم باهاتون آشنا بشم. وااقعا دیشبو خوابم نبرد…. من همینطور محو حرف زدنش بودم. گفتم آقای محترم دارم باهاتون محترمانه صحبت میکنم. زشته بخدا شما اومدی جلوی من میگی این کارتو بگیر. خواست دوباره شروع کنه حرف زدن که یه تاکسی رد شد. گفتم فلکه؟ تاکسی وایساد سوار شدم. تو راه همش به حرفاش فک میکردم. شب هم اومدم خونه همش تو فکر این مرده بودم. روز بعد خواستم برم سرکار داییم خونمون بود و با ماشینش منو تا یه جایی رسوند و قتی داشتم از سر خیابونمون رد میشدم دیدم باز مرده اونجا وایساده و تکیه زده بود به ماشینش. به خودم گفتم نه این مرده دست بر دار نیست.باید یه کاریش بکنم. یخورده اعصابم بهم ریخت. اینجا بود که پیش خودم گفتم ای کاش من قیافم یه خورده زشت تر بود. روز بعد باز قبل از من سر خیابون حاضر بود. من که رسیدم اونجا دیدم یخورده ذوق کرد اومد طرفم گفت سلام. دیرئزم خیلی منتظرتون موندم ولی نیومدین گفتم آقای محترم بازم شما؟؟؟؟ حس کردم دلش شکست خیلی مظلومانه گفت بببخشید توروخدا ولی اگه این کارتو از من بگیرین بخدا خیلی لطف میکنین. دلم براش سوخت گفتم گیریم که کارتو گرفتم. ولی خوب نیست ادم با کسی به زور دوست بشه ها؟؟؟ گفت من آزارم به یه مورچه هم نمیرسه. چه برسه به اینکه بخوام به یه خانوم محترمی مثله شما زور بگم. کارتو گرفت جلوم گفت خواهش میکنم؟ بعد کلی مکث کارتشو گرفتم. خیلی خوشحال شد گفت هر موقع از روز یا هر موقع از شب تماس بگیرین من جواب میدم. بی صبرانه منتظر تماستونم. گفتم چشم. حالا دیگه شما بفرمایید. مسرانه سوار ماشین با کلاسش شدو رفت. شب بهش زنگ زدمو خلاصه دوستیمون از اون روز شروع شد. اسمش پویا بود. منم که اسممو بهش گفتم دیدم گفت چقدر بهم میان پویا و پرستو. خلاصه دوستی ما روز به روز بیشتر میشد خونشون درست کوچه پشت ما بود. ببخشید این جزییاتو مو به مو گفتم آخه دلم نمیومد ازش کم کنم. خلاصه بعد از 3ماه رفتو آمد که تقریبا هرروز منو تا نزدیکای محل کارم میرسوند. جالبه شعبه ای که من توش بودم تا نمایشگاه پویا اگه پیاده میرفتی 5 دقیقه راه بود. هر روز غروبا با هم بیرون میرفتیم. و واقعا مهر جفتمون به دل هر دوتامون نشسته بود. با خونوادم صحبت کردم. یه خواستگار دارم که ایندفعه دیگه جوابم مثبته. خونوادم خیلی ازین تصمیم من خوشحال شدم چون دیگه داشت سنم بالا میرفت آخه من خیلی از خواستگارامو رد کردم.. خلاصه ما بعد از خواستگاریو تحقیقاتو اینا…. بالاخره جواب مثبت دادم. برج 9 بود که منو پویا عقد کردیم. یه خونوادیه خیلی ثروتمند و محترم بودن. پدرشون هم متاسفانه تویه تصادف سال 86فوت شده بود. پویا بودو مادرشو 2تا دیگه از خواهراش. نمایشگاهم به ارث رسیده بود به پویا. میخواستن واسه تنها پسر خونوادشون سنک تموم بزارن. تو اون مدت که عقد بودیم سرمون خیلی شلوغ بود. چندتا دیگه هم دایی داشت که پویا رو خیلی تو کاراش کمک میکردن. یه مراسم عروسی خیلی با شکوه در راه بود. واسه ی 411388 یه تالار بسیار شیکو مجلل رزرو کردیم. روز عروسی فرا رسید همون آزرای جگری رنگی که صبحا سر کوچه مزاحمم میشد حالا شده بود ماشین عروسم. من عاشق پویا و پویا عاشق من. بعد از اینکه از آرایشگاه اومدمو با ماشین خوشگلش اومد جلوم و اون لحظه که وارد تالار شدم و و قتی پویا رو انقدر خوشتیپ و زیبا و خودمو انقدر ماه میدیدم و انقدر مراسمو با شکوه دیدم حس کردم که منو پویا زیباترین زوج جهان هستیم. اون لحظه که تو عروسی داشتیم رو به روی هم میرقصیدیم روزایی رو یادم میومد که چقدر مظلومانه از من خواهش میکرد که تورو خدا این کارتو ازم قبول کنین. بیشتر بهش عشق میورزیدم. مراسم عروسی به پایان رسید در اوج شکوه. شب که دیگه رفتیم به سمت خونه یه آپارتمان 90 متری تویه نیاوران داشت. رسیدیم خونه اونشب شبی بود که من بالخره بعد از 25 سال باید خانم میشدم. به کمک هم لباسامون رو دراوردیم باور کنید فقط 1ساعت پویا گیر های سرمو باز کرد. ساعت حدودای 3 شب بود رفتیم رو تخت. دراز کشیدیم. یه خورده استرس داشتم ولی عشقی که بین ما دوتا بود استرسو از بین میبرد. سرمو گذاشتم رو متکا خیلی خوابم میومد. اونم پشت من دراز شد. یخورده خجالت میکشید بهم نزذیک شه. گفتم پویا. گفت جانم؟ چرا انقدر دور خوابیدی از من؟ هیچی الان میام. زود باش بیا منو بغل کن. پشتم بهش بود. اومدو از پشت منو بغل کرد. یه دستشو از زیرم گردنم رد کرد دست دیگشم گذاشت رو سینم. گفت عزیزم بیا اینم بغل. سرش پشت سرم بود داشتیم خاطرات دوران دوستیمونو ورق میزدیم. میگفتش که خیلی بد جنسی که با من اینطوری رفتار میکردی. منم گفتم خوب به سرت آوردم هاهاها. گفتم حالا میشه یه چیز بگم بهت گفت شما دوچیز بگو. گفتم عاشقتم. اونگفت من بیشتر من میمرم برات. یه بوس از گردنم کرد. سینمو تو دستاش گرفت یه فشار کوچیک داد. رومو برگردوندم و شروع کردیم از هم لب گرفتن رومانتیک لبای همو میخردیم و همدیگرو میبوسیدیم. من یه آستین حلقه ای صورتی با یه شلوارک صورتی که باهم ست بودن تنم بود. پویا هم یه آستین حلقه ای سفید نایک با شلوارک که به زیبایی اندامش می افزود. دستشو کرد تو لباسم و از رو سوتین سینمو میمالیدو منم دستمو کرده بودم تو لاسش و نازش میکردم. لباسامون رو با یکم خجالت دراوردیم. دستشو رو کونم میکشید منم کیرشو تو دستم گرفته بودم. انگشتاشو کرد تو دهنم حسلبی خیس که شد کشید رو کوسم. بدن جفتمون کاملا بی مو بود پویا مربی شناست و میگفت ورزشکار نباید بدنش مو داشته باشه. با کوسم بازی کرد انگشتشو میمالید خیلی حشریم کرده بود منم اونو همینطور. با یخورده خجالت پرسید عزیزم حالت خوبه. منم که داشتم آه میکشیدم. گفتم عالی عزیزم… گفت یعنی آماده ای که خانم بشی؟ گفتم آره ولی پویا جون آروم من میترسم. خیالت راحت عزیز دلم. کاملا برهنه بودیم بهم گفت پاشو بیا لبه تخت. وایسادم لبه تخت دراز کشیدم یخورده با دست واسش جلق زدم کیرش گنده شده بود. کیر انصافا خوبی داشت. نه خیلی بزرگ که زنشو اذیت کنه نه کوچیک که طرفش حال نکنه. خلاصه کیرش حسابی شق شد از تخت پایین رفت کیرشو مالید و انگشت کرد به کسم. آروم سر کیرشو گذاشت رو کسم. وای بازم استرس داشتم. نکنه خیلی دردم بیاد نکنه جر بخورم. اولین بار یود که کیر بهم میخورد و اولین سکس در زندگی. پویا اروم کیرشو هل داد تو یه جیغ کوتاه زدم. حس سوزش میکردم. کیرشو بیشتر کرد تو. درد داشتم اما نه اون چیزی که تصور میکردم. حدود یه دقیقه کیرشو تو کسم نگه داشت تو این مدت همش قربون صدقم میرفت. بعد از یه دقیقه کیرشو دراورد بله من خانم شده بودم. باز شروع کرد به کردن. جونم قربون پرستو پونم برم که انقدر نازه. انقدر ماهه. پویا جون فقط تویی کهبیش از حد عاشقشم. شب اول من هم گذشت…. و ایام هم میگذشت. یه روز داشت از سر کار میومد زنگ زد به گوشیم گفت امشب میخوام یه سکس رویایی داشته باشیم با هم پرستو جون تا من میام خودتو لخت کن. گفتم ا ا ا ا بی ادب لخت کن یعنی چی؟ شاید صدات رو پخش باشه یکی خونه باشه. گفت خب اونم یه حرفیه ولی تا میام خونه سریع لخت شده باشی. گفتم حالا منو اذیت میکنی بذار برسی خونه به حسابت میرسم. درو باز کرد من لخت مادر زاد رفتم تو بغلش. سلااااااام پویا جووووون. سلام عزییییییزم. کیفشو انداخت زمین سریع منو انداخت رو مبل شلوارو پیراهنشو از تنش در آورد شرتشو منم کشیدم پایین کیرشو گرفتم کردم تو دهنم براش حسلبی ساک زدم. خیلی حال میکرد. همش دستشو میکرد تو موهام. دستشو میکشید رو پشتم. گفتم بسه دیگه بچه پر رو من اگه خودم نگم تو تا فردا هم کوتاه نمیلی. زود باش حالا نوبته توه. گفت چشم. فقط ایندفعه رو از پنجره پرتم نکن بیرون. خندم گرفت گفتم دیوونه. زودباش دیگه الان گریه زاری میکنم هاااا؟ سرشو گذاشت رو کسم خیلی ماهرانه میخورد. بعد از 2-3 دقیقه سرشو از رو کسم برداشت. گفت کی به کی میگه بچه پر رو. بازم خندیدم. رو مبل نشست کیرش حسابی شق بود نشستم رو پاشو کیرشو تنظیم کردم تو کسم رفت تو. یه اه کشیدم. گفت جون قربون این کس تنگ پرستوی خوشگلم برم. بالا پایین کردم جفتمون حساب حال میکردیم. بعد از چند دقیقه حالتمونو عوض کردیم. زانومو گذاشتم رو مبل و پشت کردم به پویا کیرشو از پشت کرد تو کسم. اه اه عزیزم. بکن منو. جانم چشم. پرستو الان کیرم کجاته؟ تو کسمه عزیزم. قربون شوهر گلم برم. کلی قربون صدقه هم رفتیم بعد منو انداخت کف زمین. پاهامو گذاشت رو شونش دوباره شروع کرد تو کسم تلمبه زدن. اخ آروم. عزیزم اه اه. دستشو گذاشته بود ر سینه هام. پستونامو بعضی وقتا آروم فشار میداد. یهو کیرشو کشید بیرون آبکیرش با فشار پاشید رو شکمو سینم. بعد گفت حالا شما تصمیم ندارین ارضا بشین نه ؟ گفتم زود باش منو باید ارضا کنی. انگشتشو گذاشت رو کسم انقدر مالید و انگشت کرد که ارضا شدم. آب کسم رخت رو پارکت کف خونه. بعد از 10 دقیقه بیحالی تو بغل هم رفتیم یه دوش گرفتیمو شام خوردیمو خوابیدیم. زندگی ما فوق العاده شیرین و زیبا بود…. روز به روز من عشقم به پویا بیشتر میشد و اون هم همینطور. حدود 2 سال بعد از ازدواجمون بود پویا گفت من بچه میخام. اتفاقا خودمم موافق بودم. کلی نشستیم فکر کردیم و بالاخره این تصمیمو قطعی کردیم. پویا گفت پرستو جونم پس امشب بچه رو میریزم تو شکمت. گفتم چشم. بچمونو بریز تو شکمم. شب اومد خونه رفتیم تو تخت سکس آغاز شدو و پچمون تو راه بود یعنی تو کمر آقا پویا مگه رضایت میداد طوله سگ که بعد از سماجت پویا بعد از 10 دقیقه پویا گفت داره میاد گفتم OK بده بیاد بچه خوشگلمو. ابکیرشو با فشار تو کسم خالی کرد داغیشو تو کسم حس کردم وا قعا از سکس لذت میبردم. بیشتر از من پویا از سکس با من حال میکرد. خلاصه ما همش منتظر علایم بارداری مثله حالت تهوع و استفراغ و اینجور چیزا پودیم اما اتفاقی رخ نداد به یه مشاور مسایل جنسی مراجعه کردیم گفت دوباره اینکاره تکرار کنین بازم اینکارو چندین بار تکرار کردیم اما باز خبری نشد. کم کم نگران شده بودیم. پیش یه متخصص رفتیم گفتم اگه اینطوری باشه متاسفانه مشکل از یکی تونه. خلاصه گفت باید آزمایش بدین. پویا ناراحت شد و گفت نخیر آزمایش لازم نکرده. ما خودمون مشکلمونو حل میکنیم. واقعا جفتمون فقط دوست داشتیم بچه دار شیم یه ماه گذشت داشتم از فکرش بیرون میومدم. که یه شب پویا بهم گفت عزیزم اگه مشکل از من باشه تو چیکار میکنی. گفتم من عاشقتم گور بابای بچه مون. گفت ا ا ا جدی یعنی گور من دیگه؟ از خنده غش کرده بودیم. گفتم پویا گفت جانم ؟ اگه مشکل از من باشه چی گفت من عاشقتم. با مشکل بی مشکل. گفتم پس فردا بریم آزمایش بدیم گفت فکره خوبیه فردا صبحش چندساعت مرخصی از بانک گرفتم رفتم پیش دکتر و قت آزمایش گرفتم واسه پس فردا صبح. رفتیم آزمایشو دادیم دکتر گفت هفته بعد جوابش آماده میشه. تو این هفته همش مضطرب بودم مبادا که مشکل از من باشه؟ مبادا پویا نسبت به من دلسرد بشه. اصلا نباید میرفتیم آزمایش شاید این باعث بشه زندگیمون بهم بخوره. دوستان عزیز چشام داره باد میکنه از بس گریه زاری کردم. الانم دارم هق هق میکنمو اینو مینویسم. خلاصه روز موعود رسید به آزمایشگاه رفتمو جوابو گرفتم. ولی اطمینان به عشقمون داشتم. جواب اومد و دکتر گفت که مشکل از کدوممونه. از آزمایشگاه بیرون رفتم. دیدم گوشیم زنگ خورد پویا بود. چیشد؟ جوابو گرفتی؟ آره عزیم گرفتم. مشکل از منه پویا جون. گفت خب اشکال نداره کار نداری مشتری دارم. اینو که گفت یخورده ته دلم لرزید چون هیچ وهمیشه قبل از اینکه قطع کنه حداقل 2بار میگفت دوست دارم. پیش خودم گفتم لابد سرش شلوغه چه اشکال داره. شب اومد خونه رفتارش مثله همیشه نبود من مطمئن شدم که یه چیزیش هست. گفت پرستو جواب آزمایش کجاست ؟ گفتم هیچی انداختم دور. ولی اونو تویه دراور زیر لباسام مخفی کرده بودم. گفت ا ا ا واسه چی انداختی دور؟ گفتم ما میخواستیم ببینیم مشکل از کیه که فهمیدیم دیگه مشکل از منه پویا جون. اگه میخوای بیا منو کتک بزن کتک نمیزنی من تورو کتک میرنم. گفتم یه شوخی باهاش کنم یخورده بخنده. اصلا هیچ اهمیت نداد. من دیگه شک نداشتم که این بخاطر چی منو تحویل نمیگره. گریه زاری ام به اوج رسیده. روز به روز رفتارش به من سرد تر میشد. یه روز دیگه خیلی اعصابم داغون بود گفتم اهههه پویا اصلا معلوم هست که تو چته؟ چرا انقدر اخلاقت عوض شده دیدم اونم بغضش ترکید گفت بله اخلاقم عوض شده چون من بچه میخوام پرستو میفهمی؟ باورم نمیشد این همون پویایی بود که به عشقش انقدر اطمینان داشتم. اونشب خیلی گریه زاری کردم خیلی. صبح که بیدار شدم رفته بود نمایشگاه. من تصمیم خودمو گرفته بودم. وسایل مهممو جمع کردم و به خواهرم زنگ زدم که به شوهرش زنگ بزنه که یه بیلیط کیش واسم بگیره. من همون روز صبح با شوهر خواهرم که کارمند فرودگاه کیش بود هماهنگ کردم تا من بیام کیش اونم با مهراباد تماس گرفت خلاصه بلیطم جورشد. جواب آزمایشو گذاشتم رو مبل یه نامه واسه عشقم پویا نوشتم گذاشتم رو مبل پیش جواب آزمایش. قسمت هایی از نامه نا اونجایی که یادمه به شرح زیر سلام عزیز دلم منم پرستو همونی که براش میمردی. هنوزم عاشقم هستی ؟ حالا که جواب آزمایش اومده و مشکل از منه بازم عاشقمی ؟ نه عزیزم تو دیگه عاشقم نیستی. متاسفانه تو از امتحانی که ازت گرفتم بازنده بیرون اومدی. من جواب آزمایشو گرفتم ولی مشکل از من نبود مشکل از تو بود پویا جون. باور نداری جواب آزمایش رو دسته ی مبله میتونی خودت بخونی. مشکلتم با یه دوره 1ساله مصرف دارو برطرف میشد. ولی متاسفانه تو بد کردی… خیلی بد. منی که حاضر بودم جونمو فدات کنم. بد جوابم دادی. عشق ما خیلی زیباتر از این بود که که بخواد به خاطره بچه از هم بپاشه. عجب زندگیه تلخی. عشقمون دو طرفه بود نه ببخشید یه طرفه چون اگه عاشم بودی به این سادگی دلمو نمیشکوندی. حالا هم فرصتی واسه جبران نمونده. با اینکه بعد از اون رفتارت ازت متنفر شدم ولی باز بهت میگم دوست دارم. ارادتمند شما پرستو جهانبخش. الان نزدیکه 3-4 روزه اومدم مرخصی کیش. خونه خواهرم. هرچی زنگ میزنه که تورو خدا تورو به عشق پاکمون به من یه فرصت بده. من بهش میگم امکان نداره برگردم تو خودتو ثابت کردی….. از شما عزیزان خواهشمندم نظر خودتونو راجع به این داستان بنویسید. شما چی فکر میکنید؟ به نظر شما یه فرصت دیگه بهش بدم یا واسه خاطر کاری که کرده هرگز نبخشمشو ازش جدا شم ؟ خواهش میکنم نظرتون رو واسم بگین مخصوصا خانوما ی محترم. دست همتون رو میبوسم خدانگهدارنوشته پرستو
0 views
Date: November 25, 2018