عشق من مرجان

0 views
0%

سلام اسم من سروش 25 سالمه و تهران زندگی میکنم .شاغلم و تا سوم راهنمایی هم بیشتر درس نخوندم. شغله من اشپزیه و تو یه رستوران کار میکنم.قدم 180 وزنم 65 پوستم سفید چشمام مشکی وموهام خرماییه واقعی یا غیر واقعی بودن داستانمو میزارم بهده شما دوستان . اسامی مستعار هستن.توضیح اینکه من از زبون یه گوینده داستان دوست دارم برای شما بنویسم نه از زبون خودم .واین که این داستان شاید بیشتر به یه رمان که گاهی اوقات صحنه کوچکی هم داره شبیه باشه تا یه داستان سکسی امیدوارم که منو ببخشید از همین اولم بگم که خواهش میکنم فقط فوش ناموس ندید اخره داستان میگم به کی فوش بدید البته جسارته منم بخاطر اینکه میخوام تعیین کنم به کی فوش بدید ببخشیدساله 83بود که سروش تو اژانس تاکسی سرویس دوستش پیمان نشسته بود چون پدر و مادر سروش مدتی میشد که بخاطر مشکلات مادی به شهرستان کوچ کرده بودن و او مانده بود تا در تهران به کاره خودش مشغول باشد. بخاطر همین چون نمیخواست مزاحم اغوامی که در تهران داشت بشه شبها توی اژانس دوسته چند سالش که با هم مثل برادر بودند میخوابید ولی بخاطر اینکه حس سربار بودن نکنه تا جایی که میتونست به پیمان کمک هم میکرد و گاهی وقت هم که بیکار بود رزروشن هم میشد البته کاره اصلی سروش تاسیسات بود بگزریم اون روز تو اژانس نشسته بود که یه دختر اومدو ماشین خواست رو لباش یه لبخند ریزو شیطون بود چشمای درشتی داشت و یه صورته سفید که اون چشمو مژه مشکی توش خود نمایی میکرد به لبای نازه کوچلوش یه رژ لب صورتی خوش رنگ زده بود سروش دستو پاشو گم کرده بود مهو تماشای این دختر شیرین شده بود که دختر گلوشو صاف کردو پرسید ببخشید ماشین دارین سروش به خودش اومدو گفت بله بله کجا تشریف میبرین دختر گفت مثل همیشه سازمان برنامه اقای فرهادی نیستن ؟نخیر متاسفانه ایشون تشرف ندارن الان اقای نادری میان خدمتتون .ببخشید شما خانومه؟مرادپورسروش سرویس رو تو کامپیوتر ثبت کرد وسیستم بعد از ثبت سرویس اقای نادری رو صدا کرداقای نادری لطفا به سرویساقای نادری لطفا به سروییسسروش صدا رو میشنید ولی هواسش کاملا دنبال اون دختر بودخداحافظ اقا ممنونبله ؟ بله خداحافظ شما به سلامت خوش امدیدو در شیشه ای بسته شدای پدر رفت که حالا چیکار کنم یعنی باز میبینمش چقدر بامزه بود ای کسخل بی عرضه هیچ وقت نمیتونی با یکی دوست بشی خاک تو سرت اه اها اقای فرهادی. گفت اقای فرهادی رو میشناسه یعنی اینجور که معلوم بود همیشه از اینجا ماشین میگیره باید امشب از فرهادی امارشو بگیرم.سروش چون بچه با ادبی بود و به همه چه کوچیک چه بزرگ احترام میذاشت همه دوستش داشتن واز این که اونجا بود همه خوشحال بودندسلام سروش جان من اومدم منو میذاری تو نوبتسلام اقای فرهادی بله چرا که نه فقط اگه میشه یه کم که خستگیت در شد و جایتو خوردی یه لحظه من کارتون داشتم ممنون میشمچشم الان میام سروش جانمرسیچند دقیقه بعدجانم سروش کارم داشتیراستش میخواستم بپرسم شما دختری که میره سازمان برنامه رو میشناسین؟ اسمه فامیلش مرادپور (مستعار) بود اخه سراغ شما رو میگرفتاوه اره سه شنبها و پنج شنبها تو این اموزشگاه بقلی کلاس داره امروز چندشنبست3شنبهاخ راست میگی طفلکی بهم سپرده بود که خودم باشم راحتره یادم رفت حالا چطور مگه چی شده کلک؟لبخندی زدو گفتم هیچی همینجوری خونشون سازمان برنامست؟نه پس خونه داییشه اره دیگه نگران نباش 5 شنبه میاد خودم میبرمش ولی از من چیزی نخوای ها گفته باشم به من ربطی نداره الان یه 2ماهی میشه من میرسونمش مثل دخترم دوسش دارم دختره خوبیهنه پدر اقای فرهادی من هیچ وقت جسارت نمیکنم بهرحال خیلی ممنونواسه خودم هی نقشه کشیدم که چیکار کنم ولی هیچ راهی به نظرم نمیرسید 5شنبه شد سر ساعت منتظرش بودم اقای فرهادی و پیمان هم بودند پیمان سرویسو ثبت کردو اقای فرهادی هم اومد بردش و بین منو اون فقط یه سلامو خدا حافظ ردو بدل شد همین اون رفتو من باز هم موندمو از بد شانسی که موقعیتی پیش نیوده بود حرص میخوردم ولی انگار اونم به من نگاه میکرد و یه جورایی انگار داشت به زبون خودمونی امار میداد بهر حال اون روزم گذشت تا دوباره یه روز بارونی بود که اومد اون روز اقای فرهادی نبود یکی از بچها که تقریبا هم سن خودم بود وخیلی با هم صمیمی بودیم نوبتش بود که خانوم وارد شد وقتی دیدمش نزدیک بود بترکم عصابم بهم ریخت سر تا پاش خیس خالی بود بدونه این که جواب سلامشو بدم خیلی خودمونی گفتم زود بیا کناره بخاری گرم شو یخ کردی دختر خب تو که دیدی هوا بارونیه چتر با خودت میاوردی الان سرما میخوری یه لبخندی زدو گفت چشم مرسیتازه فهمیدم به چه گندی زدم یه کم که خشک شد وسرما از تنش بیرون اومد گفت میشه به یه ماشین بگین که منو برسونهمن که تو این مدت تو خودم بودمو اصلا هواسم نبودگفتم بله حتما ببخشید فقط چطور شد این دفعه سراغ اقای فرهادی رو نگرفتین ؟خب چون فکر نمیکنم شما ادم غیره متعحدی رو برام بفرستید اقای فرهادی کلی از شما تعریف کردهمنو میگی تو کونم عروسی شد اصلا نفهمیدم چجوری شد که خودکارو بر عکس گرفتمو شروع کردم نوشتن که وقتی فهمیدم بد جور خجالت کشیدم یه نگاه بهش کردم که دیدم بزور خودشو نگه داشته که نخندهبعد محمد رو صدا کردم وفرستادمشون برن که یه خنده ایی کرد و خداحافظی کردو رفتنبعد این که رفت باز داشتم به خودم فوش میدادم که یه فکری به ذهنم رسید یه کم تمرین کردمو تلفنو برداشتمالو محمد سلام خوبی هیچی نگو فقط گوشی رو بده به مسافرت بگو با شما کار دارنباشهالو بله بفرماییدسلامسلامخوبیدمرسی ممنون شما؟من من سروشم رزرفشن اژانس ببخشید مزاحمتون شدم راستش من از شما چطوری بگم خوشم اومده اگه میشه شمارمو تو گوشیتون ذخیره کنید و اگه دوست داشتید بهم زنگ بزنید خیلی خیلی خوشحال میشم. میشه؟یه لحظه گوشی دستتون بله بفرمایید0919….اسمم هم که گفتم سروشم میشه اسمه قشنگه شما رو هم بدونم ؟من مرجان هستمخیلی ممنون بازم ببخشید خداحافظخداحافظوای پسر ای ول داری ادم میشی دمت گرم بله خره بهش شماره دادی وااااااااااااای خدا شکرت خدایا نوکرتم زنگ میزنه دیگه؟ دمت گرم خدایی کن تو دلش بنداز بزنگه نوکرتمساعت 10 شب بود دو روزی میشد که به مرجان شمارمو داده بودم ولی پیداش نبودسروشجانم پیمانبیا بریم تو حیات دو تا پیک بزنیم روشن شیم الان بچها هم میانکیا هستن حالافرهاد.مجید.محمد.شاید شاهرخ هم بیادباشه بریمهمه جمع شدن چند تا پیک زدیم همه سلامتی میگفتننوبت من شد که یهو چهره مرجان اومد جلوی چشمم اخه هر از گاهی یه چیزایی به نامه کس و شعر میگمسلامه اولم گویم عزیزمدلو دینم ز توست ای نازنینمسلامه دومم گویم غلاممغلامه رویه تو ای نازنینمبه پیک سومم گویم بمیرمنباشی زنده تو ای نازنینمیکا یک پیکها را میکشم سرعزیزم مسته مستم مسته تو ای نازنینمبه سلامتیه تو دلیاموننوش نوش ……..یه سیگار روشن کردمو شروع کردم کشیدن هنوز نصف نشده بود که گوشیم زنگ خوردسلامسلااااااااااااااااااااااااااااامخوبیمرسی شناختیمادم وقتی همه هواسش به این باشه که کی اونی که میخوادش زنگ بزنه تو همون کلام اول صدای قشنگه عشقشو میشناسه مخصوصا که …….مخصوصا که چی ؟هیچی ولش کننه بگوباشه ولی میترسم ناراحت بشی راستش از دهنم پریدکاری نداری؟چرا منکه حرفه بدی نزدم. ناراحت شدی؟ اصلا بزار بگم فکر کنم سو تفاهم شد. میخواستم بگم مخصوصا که مست باشهداری مشروب میخوری؟اره ولی زیاد نمیخورم راستها میگن مستیو راستی همین اول کاریه خرابکاری کردم اخه نمیدونی از این که تماس گرفتی چقدر خوشحال شدم حالا از دستم ناراحتی؟واسه چی؟واسه اینکه مشروب میخورمنه اگه زیاد نمیخوری اشکالی ندارهای الهی من فدات بشم باور میکنی اولین سلامتی رو برای تو گفتم؟اره تو که راست میگینه بخدا راست میگم این دو روز همش تو فکرت بودم الان هم که یه کم که مشروب خوردمو منو گرفت دیگه اصلا داشتم دیونه میشدم که بعد اینکه بچها سلامتیشون رو گفتن منم واسه خاطر عشقم سلامتی گفتمحتما گفتی به سلامتیه هر چی بی وفاست که من شماره دادمو زنگ نزده بعد زد زیره خندهگفتم نه اتفاقا یه سلامتی که یه کم شبیح کس و شعر بود که همون موقع تو ذهنم اومدو شکل گرفتو خوندمشاعرم که هستیتازه کجاشو دیدی ادم که مجنون بشه همه چیز یاد میگیرهخلاصه کلی حرف زدیم حدود نیم ساعت وقتی برگشتم پیش بچها همه مست بودنو رفته بودن کنار پیمان گفت سروش بیا اخرشه چند تا پیک بیشتر نمونده بزنیم اخه پیمان حسابی حرفه ای مشروب میخوره ولی من 3 پیک شنگولم میکنه قبل از صحبت با مرجان هم چهار پنج تایی خورده بودم ولی امشب دلم میخواد تا خرخره بخورم بریم دادابریم سلامدومی سلامسروش من دیگه بستمه تا الان یکسره داشتم با بچها میخوردم تو اگه میخوری بخور امشب میخوای مثل اینکه سه پیکی بودنتو فراموش کنی زد زیر خنده و رفت سراغ جوجهامنم تو حاله خودم هی میریختم هی میخوردمتا ته چهار لیتری عرقو در اوردم همه زدن زیر اواز به پیمان گفتم من امشب تو دفتر بالا میخوابماوکی بیا کیلیدو بگیراون دفتر که چه عرض کنم محل خانوم بازیه پیمان بود که توی ساختمون کوچه بقلی که یه ساختمون اداری بود تو پشته بوم یه اتاق کچلو بود که پیمان اجاره کرده بود به اسم دفتر کار تلو تلو خوران با هزار زور از پلها رفتم بالا از پنجره به پشته بوم راه داشت رفتم تو پشته بوم شروع کردم به خوندنعاشقم منعاشقی بی قرارمکس نداردخبر از دله زارمارزویی جز تو در دل ندارممن به لبخندیاز تو خرسندممهرتو ای یار ارزومندمبر تو پابندماخر شبم انقدر که خورده بودم همه دنیا دوره سرم چرخیدو گلاب به روتون شدماز خانومهای خواننده داستان عذر خواهی میکنمدیگه اس بازیها و صحبتهای چند ساعته تلفنی ما شروع شد یه 1 ماهی با هم تلفنی حرف میزدیم گاهی تا ساعت 3 یا 4 صبح تو این بین چند بار هم با هم بیرون رفتیم یه کم هم رومون به هم باز شد و از اونجایی که سکس تو رابطه دختر پسر انکار ناپزیره ما هم اول کمکم به اس ام اس های سکسی و بعد به هم حرفای سکسی رسیدیم تا اینکه یه روز دعوتش کردم به دفتر پیمان البته بعد از کلی قول که ازم گرفتو کلی منتشو کشیدم راضی شد که بیادوقتی اومد بوی عطرش دیوانم کرد یه ارایش خوشکل هم کرده بود نشست منم که هیچی برای پزیرایی اونجا نداشتم و انقدر حول بودم که اصلا هواسم به این چیزا نبود با عذر خواهی کنارش نشستم شروع کردیم به صحبتخوب عزیزم چخبر مرجان من تو اسمونها دنبالت میگشتم افتخار دادی اومدی زمین تا من ببینمت؟دیونه. مرسی سلامتی هیچ خبر خواستی نیست. اینجا ماله کیه؟ماله پیمانه دفتره کارشهچیکار میکنه اینجا؟چمیدونم بیشتر فکر کنم دختر بازیلابد تو هم همینجورنه بخدا من اصلا اهل این جور برنامه ها نیستمیعنی تا حالا دوست دختر نداشتی؟چرا ولی تا این حد نبوده تو چیمنم یکی داشتم که چند وقتی با هم دوست بودیم ولی اصلا هیچ کاری به هم نداشتیم بیشتر تلفنی بودولش کن میدونی چشمای خیلی نازی داری؟یه لبخندی زدو تو چشمام خیره شد گفت تو هم چشمات نازه که لبامون ناخود اگاه چسبید به هم یک دقیقه ای لبه همو میخوردیم که یه هو جدا شد گفت بسه دیگهمنم واسه اینکه ناراحت نشه کنار کشیدم هر دومون ساکت بودیم چیزی نمیگفتیم که یهو گفت من دیگه باید یرمکجامثل اینکه نیم ساعتی هست اینجام ها دیر میشه خوانوادم نگران میشن دفعه بعد قول میدم یکی از کلاسامو بپیچونم بیشتر پیشت بمونمباشه بریمیکی از بچها رو صدا کردم سوار ماشین شدیم منم باهاش تا خونه رفتم تا برسونمش تو راه همش تو بقلم بود داشتم میمردمدوست داشتم فقط ماله خودم باشه دستش تو دستم بود که هوس کردم دستشو ببوسم نزدیکه لبام اوردمش بوش کردم نوک انگشتاشو بوسیدم همینطور تو چشماش خیره بودمو دستشو میبوسیدم که دستشو کشید گفت مگه من مامانبزرگتم گفتم ادم دیونه که این چیزا حالیش نیست دستاشو گذاشت رو چشمام و جلو چشممو گرفت منظورشو فهمیدم اماده بودم که یه بار دیگه اون لبای شیرین رو بخورم نفس هاشو حس میکردم شاید فاصلمون دو سانت بیشتر نمیشد ولی انگار کیلومترها فاصله بود من به لبه شیرینش نمیرسیدم انگار میدونست دارم جون میدم که به لبش برسم که چند سانیه طولش داد ولی وقتی که لبش به لبم چسبید دستمو بردم پشته سرش و محکم گرفتمش پایان رژ لب باقی مونده رو لبشو خوردم که سرشو عقب کشید گفت بسه حامد زشته رسیدیم خونشو پیاده شد رفت منم برگشتم اژانس بعد از اون دو سه بار دیگه اومد دفتر که با همون بوسو لب گذشت تا این که یه روز بارونیه دیگه من با متور رفتم دنبالش جلوی یه پارک همون نزدیکا با دوستاش بود اول بارون خیلی کم بودو نم نم میبارید ولی یهو یه سیلی گرفت که ما تا دفتر برسیم که مسیرش 5 دقیقه با متور بیشتر نمیشد خیس خالی بودیم رفتیم بالا همین که رفتیم تو بقلش کردم لبم چسبید به لبش اونجا یه کانابه تخت شو بود که اول همون رو تو بقله هم خوابیدیم ولی تختو باز نکردم یه ده دقیقه ای لبو گردنشو خوردم داشتم میترکیدم التم مثل سنگ سفت شده بود واز زیر شلوار جین اذیتم میکرد کاملا تو بقلم بود و من روش خوابیده بودم وخوشحال از این بودم که اعتراضی نمیکنه گفتم سپیده جان این کاناپه تختمیشه باززش کنم راحت تر باشیم در کمال تعجب گفت بازش کن فقط زیاد نمیزارم شیطونی کنیا گفتم تو که منو میشناسی تا خودت نخوای هیچ کاری نمیکنم تختو باز کردیمو کناره هم خوابیدیم بازم رفتم سراغه لبش خیالم راحت بود که دو ساعت پیشمه و با حوصله پایان لبشو خوردم بعد رفتم رو گردنش همینجور که میخوردم با سینهاشم بازی میکردم کم کم به بهونه خیس بودنه مانتوش اونم در اوردم زیرش یه تاپه خوشکله نارنجی پوشیده بود که بند سوتینش رو میشد دید لای سینههاشم تا نزدیکهای نوکش رو میشد دید و نوکه سینش هم زیر او سوتینو تاپ خود نمایی میکرد من وا ولع سینهاشو میخوردمو سیر نمیشدم عاشق سینهاش شده بودم دیگه حالیم نبود چیکار میکنم انقدر سفید بودو خوشمزه که به کل دیوانه شده بودم جالب اینجا که اون هم هیچ مقواومتی نمیکرد البته هر پله که جلو میرفتم یه دستی بعنوان اینکه جلومو بگیره به دستام میکشید ولی بیشتر شبیح نوازش بود وقتی چشمای بستشو میدیدم بیشتر مطمعن میشدم که کاملا در اختیارمه تاپشو در اوردم سوتینشم همینطور و حالا دیگه مرجان من با بالاتنه ای لخت تو بقلم بود از وسط سینه به نافش رسیدم زبونمو تو نافش کردمو چرخوندم بعد کم کم اومدم پایین تر زبونمو کردم زیره کمره شلوار جینش که یه جیقه ناز کشید سرمو از خودش جدا کرد رفتم محکم چسبیدم به لبش و سریع دکمه شلوارشو باز کردم یه کم دادم پایین که منو به عقب حول داد گفت حامد میخوای چیکار کنی گفتم مرجان جانم بخدا بهت اسیب نمیرسونم من عاشقتم دیونتم منتظر جواب نشدم رفتم پایین از روی شورته مشکیش که با سوتینش سط بود پایان کسشو کردم تو دهمنم با ابه دهنه من و خیسی کسه مرجان شرتش کاملا خیس شده بود وقتی دیدم دیگه کاریم نداره رفتم روی رونه پایه راستش و همین جور گه یواش یواش شلوارشو در میاوردم تا نوک انگشتاشو مکیدم بعد از نوکه انگشته پایه چپش شروع کردم تا رسیدم به کسش و این دفعه شرتش هم در اوردم مرجان فقط ناله میکردو دستشو گرفته بود جلوی چشمش من شروغ کردم به خوردنه کسش هنوز لباس کلا تنم بود همینجور که داشتم میخوردمش لباسمم در اوردم بعده اینکه سیر خوردمش اونم یه کم اروم شده بود چون مطمعنم که ارضا شده بود رفتم رش خوابیدم که مثل برق گرفته ها تازه فهمید من لختم تو چشمام خیره شد وحشت رو از چشماش خوندم بهش گفتم عزیزم من بهت قول دادم که خیالش راحت شد محکم بقلم کرد پاهشو به هم چسبیدم کیرم رفت لای پاهاش به کسش کشیده شد یه کم سفتر تو بقلش فشارم دادو چشماشو باز کرد تو چشمام نگاه کرد دوباره بست بعد دستشو گذاشت پشته سرم گونهامونو به هم چسبوند اروم تو گوشه راستم گفت دوسست دارم منخودمو تو بقلش محکم فشار دادم بعد از چند بار چلو عقب کردنه کیرم لای پاهاش ارضا شدم اون روز قشنگترین روز زندگیم بود که تا عمر دارم فراموش نمیکنم بعد اون چند بار دیگه هم با هم سکس کردیم من عاشقش شده بودم میمردم براش اونم میگفت منو دوست داره تو چشماشم اینو میخوندم ولی یهو گفت حامد ما بدرد هم نمیخوریم من تو دانشگاه با یه پسری اشنا شدم و میخوام باهاش دوست بشم و رفت منو تنها گذاشتبعد رفتنش این کس و شعر رو گفتممیدونستم که بمونیعاشقت میشم دوبارهیه لحظه نگاه چشماتمنو میکشه دوبارهمیدونستم که کلامتتو گوشم خوده گناههاین که اهنگه صداتومیشنوم میشم خرابتتو یه شیطانه عجیبییا که جن یا شایدم روحاومدی که چی بسازی از منه خسته بی روحمن که تو دنیا بجز توکسی رو که دوست نداشتمتو بگو کی چی کجا روتوی رویا زد بناممیادته لبای خشکم توی گرمای تابستونبه جز از تعم لبه تو حتی یک بارم نشد بازیادته تو سردیه بارونه پاییزجایی جز اغوشه گرمت نشدم خوابیادته گفتی بمیرمب رو نشنیده میمردمبا صدات جون میدادمدل به اسمون میدادمدل به دریا زدیو نیومده رفتیمثل پروانه شدی پر زدی رفتی الان که این داستانو مینوسیم فقط اشکه که از چشمام سرازیر شده دیشب ساعت 2 شب شروع کردم به نوشتنه این داستان و الان ساعت920 صبحه یک ساعت دیگه هم باید برم سره کار و دو تا پاکت سیگار داشتم که الان دو نخ دیگه بیشتر ازش نمونده من عاشق مرجان بودم قبل اون دو تا دوست دختر داشتم که با اونا هم سکس کرده بودم البته توی داستان نگفتم چون نمیخواستم بیشتر از این طولانیش کنم ولی من به مرجان بعد از چند وقت که از دوستیمون میگذشت همه چیز رو گفته بودم شاید هم اشتباهم همین بود و بخاطر همین ولم کرد بهر حال منو مرجان 10 ماه با هم دوست بودیم و الان نزدیکه 2 ساله که ازش خبر ندارم و تا الان هم دیگه با هیچ دختری دوست نشدم دلم میخواد ولی نمیتونم ببخشید سرتون رو درد اوردم من داستان نویس نیستم اگه اشکالی داره به بزرگیه خودتون ببخشید حالا بخاطر این که حالو هواتون عوض بشه میگم به کی فوش بدین به ابجیه من فوش بدین چون من یه خواهر کسده به پایان معنا هستم چون خواهر ندارم خوش باشین و امیدوارم که همیشه موفق باشییننویسنده سروش

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *