سلام من تازه با این سایت آشنا شدم و خوشحالم که بالأخره تونستم داستان زندگیمو بنویسم تا کسی بخونه و عبرت بگیره شاید زیاد سکس توش نباشه فقط اگه خوشتون نیومد فحش ندید و احترام قائل بشیدجریان از دوسال پیش شروع شد که من بعد از چندماه تلاش سخت تونستم دانشگاه قبول بشم چون شهرستان بود راستش اولش برام سخت بود ولی کم کم عادت کردم.بهتره از خودم بگم من اسمم نازنین 20سالمه قد متوسط هیکل نسبتأ توپول پوست سفید ولی از اونجایی که تک فرزند بودم و خانواده مذهبی داشتم کمتر برام پیش اومده بود کسی مزاحمم بشه یا با پسری دوست بشم و رابطه و …درکل تو فکر اینجور چیزا نبودم بجز درس و مشق و کنکور البته فرصتش پیش نیومده بود تا اینکه یه شب تو خوابگاه با دوستام نشسته بودیم گوشیم ناشناس زنگ زد چون دوست نداشتم مزاحم پیدا کنم جواب ندادم چند بار زنگ خورد تا اینکه فکرکردم کسی کارواجب داره جواب دادم با شنیدن صدام گوشی قطع شدو این شد مقدمه شروع اس بازی و پیامک و جوک سکسی دادن اولش بهم برخورد کسی ندیده و نشناخته اینقدر راحت باشه بعدش فهمیدم پسری 25 ساله اسمش علی وقتی برای اولین بار قرار گذاشتیم حس کردم چند ساله میشناسمش و عاشقشم البته اونم خوب نقشش رو بازی میکرد(البته بعدها فهمیدم)حرف از عشق و عاشقی و اینکه بالأخره بعدسالها عشقشو پیدا کرده و خلاصه بهم دیگه عادت کرده بودیم و هرثانیه پیام میدادیم اولین بار که پیشش رفتم تو کافی شاپ قرار گذاشتیم بعدش با ماشین علی رفتیم یه جای دنج و خلوت تقریبا خارج شهر بود چشم تو چشم همدیگه بودیم تا اینکه یدفعه علی کنترلشو از دست داد و دستمو گرفت و منو کشید طرف خودش و لباشو گذاشت رو لبام چون تا بحال اینکارو نکرده بودم مثل آدمای مسخ شده بودم علی دستمو گرفته بود دستش و با اون دست پامو میمالید حالم دست خودم نبود علی هم ول کن نبود حس میکردم لبام کبود شده یدفعه با دستش چنگ زد از زیر مانتو سینمو گرفت و محکم شروع به مالیدن کرد نوکشو که میکشید درد داشتم تااینکه بالأخره رضایت داد و دستشو از مانتوم خارج کرد چند دقیقه تو بغلش بودم بعدش با گرمی نفسهاش و لبای داغش کنار گوشم زمزمه کرد نازنین خیلی دوست دارم با این کارش و حرفش داغ شدم و حس کرد خیس شدم ولی دیگه وقت رفتن بود چون زیاد وقت نداشتیم روزها به همین منوال میگذشت و من بیشتر از پیش عاشقش میشدم یروز بهم گفت بریم بگردیم وقتی تو ماشینش نشستم حرکت کرد دیدم مسیرش عوض شد و به بیراهه میره ترسی مبهم سراسر وجودمو دربرگرفت با اینکه اعتماد کامل بهش داشتم ولی یه حس عجیبی سراغم اومده بود بالأخره جلو خانه ی یکی از اقوامشون که مسافرت رفته بودن وایساد اولش چیزی نگفت شاید از اینکه کسی خونه باشه مطمئن نشده بود ولی بعدها فهمیدم نقشه اش این بوده که وانمود کنه خبرنداره کسی خونه نیست دستمو گرفت و داخل شدیم خونه قشنگی نبود ولی با اصرارش که تعارفم کرد داخل شدم مانتو و شالمو درآورد که راحت باشم بعدش اومد نشست کنارم میوه خوردیم بعدش یدفعه از پشت بغلم کرد و شروع کردیم به لب گرفتن از همدیگه هردومون داغ شده بوده بودیم دوست نداشتم بیشتر پیش بره ولی ازطرفی هم شهوت بهم غلبه کرده بود و اختیارم دست خودم نبود موهای بلندمو باز کرد و تاپمو درآورد خواست شلوارمو دربیاره که ناخوداگاه با دست جلوشو گرفتم یه کم دلخور شد ولی بعدش بهم حق داد شروع کرد با دست نوازش کردن و لبشو گذاشت پشت گوشم و شروع به لیسیدن کردن مدام آه و ناله میزدم چون به این قسمت بدنم حساس بودم اونم گویا فهمیده بود ول کن نبود با این کارش خیس خیس شده بودم از زیر سوتینمو زد بالا و سینهامو گرفت و شروع به مالیدن کرد دیگه حالم دست خودم نبود دوست نداشتم جلوشو بگیرم مدام قربون صدقه ام میرفت و با حرفاش بیشتر تحریکم میکرد از طرفی دوسش داشتم و به چشم شوهر آیندم و عشق زندگیم بهش نگاه میکردم بلندم کرد رفتیم رو تخت دو نفره دوباره شروع کرد به خوردن سینه هام شلوارمو از پام درآورد خواست شورتمو دربیاره نگذاشتم ولی از حس اینکه بهش بربخوره اجازه دادم دربیاره ولی بهش گفتم علی من دخترم حواست بهم باشه یوقت کار دستم ندی اونم با اطمینان کامل از اینکه خانم خودمی عشق خودمی مال خودمی چه فرقی میکنه بزودی با هم ازدواج میکنیم ولی با این حال بازم دوست نداشتم اتفاقی بیفته بالأخره اونم شلوار و تیشرتشو درآورد تازه اون موقع بود که کیرشو دیدم چقدر بزرگ شده ازش میترسیدم اونم بهم حق داد و درکم کرد که بار اولمه به یه لاپایی خودشو ارضا کرد وسریع لباسامونو پوشیدیم و رفتیم بعدشم با یه عالمه عشق که نثار هم کردیم باهم خدافظی کردیم یک هفته گذشت چون آخر هفته ها بلیط میگرفتم میرفتم خانه پیش خانواده از علی دورمیشدم ناراحت بودم بی صبرانه منتظر دیدار بعدی بودم که علی را ببینم دفعه بعد هم همون جا رفتیم ولی این بار برای اولین بار سکس رو تاحدودی تجربه کردم من براش ساک زدم اونم کس منو لیس زد و مدام قربون صدقش رفت حس عذاب وجدان داشتم ولی ازطرفی علی رو شوهرآیندم میدونستم البته هیچوقت اجازه ندادم از کس و حتی از کون ازم لذت ببره ولی اونم با حساب اینکه درکم میکنه زیاد اذیتم نکرد چند ماه گذشت چند باری پیش هم بودیم درطی این مدت همش به علی گوشزد میکردم که هرچه زودتر با خانوادش درمیان بذاره و بیاد خواستگاری ولی اون هربار بهانه کارو موقعیتشو میاورد و اهمیت نمیداد بعداز تموم شدن امتحانا تابستان شد و ازش دورشدم دیگه بهانه و موقعیتی نبود بتونم برم پیشش علی هم مدام از عشقش و زندگیمون میگفت بعداز سه ماه دوری تابستان پایان شد و دوباره برگشتم پیشش ایندفعه بازم با هم سکس داشتیم ولی با دلسردی بعدشم ازش قول گرفتم که بار آخرمه دیگه پیشش نمیرم و اگه نیاد خاستگاریم یکی دیگه را قبول میکنم چون زیاد خاستگار داشتم ولی علی بازم اهمیت نداد و بهم خیانت کرد و گفت حاضر نیست با دختر هرزه ازدواج کنه منم با وجود عشقی که بهش داشتم برای همیشه باهاش خدافظی کردم و ازش جدا شدم دوسه ماهی افسردگی داشتم ولی بعدش با مسعود از همکارای پدرم نامزد کردم و الآنم سه ماهه که با هم عقد کردیم هرچند هنوز با فکرعلی پیش مردم میخوابم ولی به عنوان یه مرد هیچ حسی بهش ندارم الآنم چند روزه باهم قهریم .ببخشید اگه طولانی شد به حالم افسوس نخورید ترحم و دلسوزی نکنید فقط ماه رمضان برای زندگیم دعا کنید خلاصه شرمنده اگه بخش سکسی اش کم بود چون اولین باره مینویسم و همش عین واقعیت بود امیدوارم هیچکس وهیچ عشقی ناکام نمونه…موفق و سربلند باشیدنوشته bi gane
0 views
Date: November 25, 2018