سلام من اشكان هستم.18 سالمه و اين خاطره مربوط به 2 سال پيشه زماني كه 16 سالم بود.من تو يه شهر كوچيك زندگي ميكنم و زياد تو كار سكس و از اين غلطا نيستم.نميخوام كسشعر بگم كاملا واقعيه و يه كلمم بهش اضافه نكردم.اصل ماجرامن از 5-6 سالگي همه چيزو ميدونم(منظورم كس و كون و سكسه) ولي جلق نمي زنم.اون زماز من دوم دبيرستان بودم.مدرسمون با ورزشگاه 2 كيلومتر فاصله داره، يكي سر شهره يكي ته شهر.اون زمان ماهفته اي يه بارورزش داشتيم اونم زنگ اول و يك راست ميرفتيم ورزشگاه.يه رفيق دارم اسمش جواده (اسم مستعار).من و اين دوستم با هم ميرفتيم ورزشگاه و خونمون نزديك همه.تو مسيري كه ميريم اونجا دقيقا همون خيابونيه كه دختراي دبيرستاني ازش عبور ميكنن و ميرن مدرسه.اين آقا جواد ما يه دختر دایی داره كه به نظر من به چشم خواهري تو خوشگلي همتا نداره.مسيري هم كه اون ميره مدرسه همون مسيري هستش كه ما ميريم ورزشگاه.من اونو از دوران ابتدايي ميشناختم و دوسش داشتم خيلي زياد.مدرسه ابتداييمون دو شيفت بود و من ميديدمش. خلاصه روزايي كه ماميرفتيم باشگاه، من اونو ميديدم و كلا رابطمون در حد نگاه بود.خيلي دوس داشتم باهاش دوست بشم البته نه به خاطر سكس باهاش(سكس در مرحله پايين تري قرار داره).يه فكري به سرم زد كه يه جوري شمارشو گير بيارم و با هاش كم كم رابطه برقرار كنم ولي وقتي به جواد گفتم گفتش كه گوشي نداره انگار كه برج ايفل رفت تو كونم حالم گرفته شد.بعد از عيد تقريبا آخراي فروردين بود كه يه روز جواد بهم گفت گوشي خريده انگار دنيا رو بهم داده بودن خيلي خوشحال شدم تو كونم عروسي و جشني برپا شد.شماره رو گرفتمو تو گوشيم ذخيره كردم.رفتم رو مخ جواد تا وقتي ميبيندش يه جوري از من تعريف كنه و منو بهش بشناسونه.يادم رفت بگم اسمش مهديه هستش.درسش عالي بود با معدل 19 و خورده اي.نقشه كشيديم كه جواد به بهونه درس و پرسيدن چند تا سوال درسي بره خونشون و كم كم منو معرفي كنه اونم نامردي نكردو واقعا باهام همكاري ميكرد .يه روز قرار گذاشتيم بره از كتابخونه به كتاب كمك درسي بگيره و بره خونشون بعد كتابه رو جابگذاره و بعدش من به اين بهانه بهش زنگ بزنمو بگم كه جواد گفتش كتابه رو بده به من.نقشه رو عملي كرديمو مونده بود كه من زنگ بزنمو اون چيزارو بگم، اولين باري بود كه باهاش حرف ميزدم . زنگ زدمو جواب دادو بهش گفتم من دوست جوادمو جواد گفته كتاب فلان چيز رو بديد به من ميخوام به تحقيق از روش بنويسم و قرار شد فردای اون روز كه ما ورزش داشتيم سر راه اونم ازش بگيرم . فردای اون روز با جواد نرفتم كه تابلو نشه و اولين باري بود كه از واسه يه متري دختر مورد علاقم رو ميديدم و باهاش در حد دو كلمه سلام و ممنون صحبت ميكردم.دو روز بعد بهش اس ام اس دادم كه شما هم كلاس دوم هستيد؟(ميخواستم رابطمو گسترش بدم وگرنه ميدونستم كه همكلاسيم) كه بعد يه روز جواب داد بله .اواسط ارديبهشت جواد بهم گفت كه ميخوان اردو ببرنشون مشهد منم دقيقا روزي كه رسيده بودن مشهد بهش اس ام اس دادم التماس دعا (مثلا لوس بازي در آوردم) زياد بهم محل نميكرد ولي در همين حد هم واسم براي شروع خوب بود.توي امتحانا به هر بهونه اي بهش اس ام اس ميدادم و اونم جواب ميداد.فكر كنم خودشم ميخواست كه رابطمون افزايش پيدا كنه وگرنه اگه نميخواست جواب پيام هامو نمي داد. تو امتحانا فقط به عشق اون درس ميخوندم و معدلم نورده و هشتاد صدم شد.تابستون بهش پيام دادم ببخشيد معدلتون چند شده گفت بيست باورم نمي شد مال سال قبلش نوزده و خورده اي بود حالا شده بود بيست واقعا كه نابغه بود.خلاصـــــــــــــــــــــــــــــــه هي ما فرت و فرت پيام ميداديم از خوش شانسيه ما اونم جواب ميداد .كم كم اس ام اس هارو خودموني تر مينوشتم و كتابي شون نميكردم.رابطه هي پيش رفت و صميمي تر شد ديگه فكر كنم دوست شده بوديم شد خيلي از طريق اس ام اس با هم رابطه داشتيم.يه شب دلو زدم به دريا و ريسك كردم بهش پيام دادم تا حالا دوست پسر داشتي؟ پيامو كه فرستادم بعدش كلي به خودم فحش دادم كه نكنه ناراحت شه بزنه زير همه چي و جوابمو نده و قهر كنه ديدم كه نه به خير گذشته. پيام داد نه.ديگه فكر كنم با جواب دادن به اين پيام بهم پا داد و از اون به بعد كمي صميمي تر شد با هام.تا اواسط تابستون رو مخش بودم تا باهاش دوست شدم يعني يه دوست واقعي مثل بقيه.اولاي شهريور مادر پدرم ميخواستم برن مشهد .حالا مني كه هرسال بندشون ميشدم كه بايد منم ببريد امسال بايد ميگفتم نميام.با كلي بد بختي رفتم پيش دامادمون شاگردي. اون يه جوشكاري داشت با برادرش كه سرشونم حسابي شلوغ بود.به بهانه كار كردن نرفتم مشهد تا بلكه بتونم مهديه خانوم رو بيارم خونمون. يه روز رو با مهديه هماهنگ كردم و به دامادمونم گفتم حالم خوب نيست نميام و موندم خونه.قرارمون بعد از ظهر ساعت دو و نيم بود.ما يه مغازه لباس فروشي كنار خونمون داريم كه گفتمش بيا تو مغازه كه كسي شك نكنه(شهر كوچيك و اين درده سرا) و بعد از دري كه از مغازه ميره تو حياط خونمون ميريم خونه.صبح خوب خونه رو جارو كردم و خوب تميز كاري كردم و يه سري خرت و پرت هم خريدموآماده شدم تا ساعت دو و ربع.رفتم تو مغازه يه ربع همونجا معطل شدم تا اومد رفتيم خونه و ازش پذيرايي كردمو نشستيم رو مبل روبروي تلويزيون.ماهواره رو روشن كردم فيلم ببينيم (قصد ديدن فيلم سوپر و از اين چيزا رو نداشتم) از بخت بد تا روشن كردم زنه و مرده داشتن لب ميگرفتن فوري اومدم كانال عوض كنم كنترل كار نميكرد تا اومدم باتري شو در بيارمو دوباره جا بذارم 4-5 ثانيه همون جوري گذشت مهديه كه هول شدن منو ديد خندش گرفت و گفت چته آروم تر منم كه فكر ميكردم ممكنه بدش بياد و فكر هاي بد كنه (اول نميخواستم بكنمش بعدا حشري شدم و كنترلمو از دست دادم) ديدم مخالفتي نكرد زدم همون كانال نشستم كنارش دستمو انداختم دور گردنش و دو تايي نشستيم به فيلم ديدن.فيلمه چند تا صحنه داشت ولي فقط يكيش خيلي ناجور بود كه مرده و زنه داشتن ميمالوندن به هم.تو صحنه هاي فيلمه ديدم هيچ عكس العمل خاصي نشون نميده . گفتمش از اين فيلم ها زياد نگاه ميكني؟خيلي عاديه برات. گفت آره ما هم ماهواره داريم منم وقتي تنها ميشم از اينا ميبينم.آخراي فيلمه بود كه ديگه خودشو انداخته بود رو من فكركنم زيادي حشري شده بود منم در آغوشش گرفتمو يه بوس ازش برداشتم و شروع كردم نوازش كردنش(از لب گرفتن خوشم نمياد اصلا).فيلمه كه تموم شد زدم يه شبكه كه فيلم سوپر داشت(سوپر كه نه ولي كوس و كونو نشون ميداد) ميخواستم مهديه رو حشري كنم كه موفق شدم اينقدر حشرش زده بود بالا كه دستشو گذاشت رو كسش.چند دقيقه بعد نگاه كردم به شلوارش ديدم كه بعــلــه چنان حشري شده كه آبش شلوارشم خيس كرده بود.ديدم خيلي عرق كرده و محو فيلمه شده شرو كردم مانتوشو در آوردمو زدم به چوب لباسي.از روي بليزش شروع كردم ماليدن پستوناش با يه دست و با دست ديگم دكمه و زيپ شلوارشو باز كردم.شلوارشو در آوردم با همكاريه خودش كه شنيدم گفت بخورش دارم ميميرم. شورتشو كشيدم پايين شروع كردم خوردنو ليسيدن اون كسه نازه بي موش.ديدم ناله هاش سر به آسمون گذاشته گفتم عزيزم آرومتر تو محل آبرو داريما بعد خودن كسش بليز و سوتينشو در آوردمو خودمم لخت شدم و گفتم پاشو بريم اتاق خواب.خوابيد رو تختو منم دوباره شرو كردم به خوردن كسش.بعد رفتم سراغ سينه هاش،كوچيك بودن اما خيلي حال ميداد هم براي من هم اون.ديگه نه اختيار من دست خودم بود نه اون.برش گردوندم رو شكم رفتم كرم آوردم زدم به كيرمو كون اون.نمي دونين چه كوني داشت.اولين بارم بود يه كون از سي سانتي ميديدم. به قول يه نفر (البته اون يه نفر منظورش يه نفر ديگه بود) كون اون فقط به درد حال دادن ميخورد نه نشستن. كيرمو گذاشتم سر سوراخش با فشار كمي رفت تو تعجب كردم ولي بروي خودم نياوردم انگار قبلا يه نفر كرده بودش،بگذريم شروع كردم تلنبه شدن ديگه آه و ناله هاي هردومون بلند شده بود انقدر زدم تا آبم اومدو ريختم تو كونش حالا نوبت من بود تا حالش بيارم. برش گردوندم كيرمو ميماليدم روي كسش و چوچولش.معلوم بود خيلي خوشش مياد و منم اينقدر اين كارو كردم تا ارضا شد يه يك ساعتي لخت تو بغل هم خوابيديم بعد بلند شديم باهم رفتيم حموم.تو حموم هم يه بار ديگه اونو ارضا كردم ولي خودمو نه . بعد اومديمو يه ربع ديگه نشست و رفت. بعدا كه درباره كونش ازش پرسيدم (نميگفت كه به زور ازش حرف كشيدم) گفت كه با همين جواد خودمون كه پسر عموش ميشه رابطه داره و هفته اي يه بار از كون ميكنتش البته خيلي معذرت خواهي كرد كه قبلا نگفته . واسه همينم خيلي زود با من جور شده بود ، دختره جنده لاشی . من كه ديگه ازش بدم اومد يه هفته اي افسرده بودم،آخه ميدونيد خيلي خيلي دوستش داشتم و به فكر ازدواج باهاشم بودم ولي وقتي از رابطش با خبر شدم مثل يه عاشق،شكست عشقي خوردم . با جوادم قهر كردمو دوستيمونو بهم زدم.چون از بچگي ما با هم دوست بوديم اما نمي دونستم اوني كه من دوستش دارمو رفيقم ميكنتش.دوستاني هم كه ميخوان فحش بدن لطف كنن ندن.بالاخره زندگي مام اينجوري گذشته و ميگذره و …ببخشيد كه خستتون كردم . ()نوشته اشکان
0 views
Date: November 25, 2018