سلام دوستان اول از همه چند نکته بگم 1-اگه اشتباه نوشتاری دیدین به بزرگی خودتون ببخشین چون اولین بارمه 2-این داستان کاملاواقیه و اینکه داستانی نیست که بخواد شما رو ارضا کنه بیشتر رسیدنم به دختر عممه که خیلی دوسش دارم3-لطفا اگ ازاین خاطرم بدتون اومد فش ندین یا حداقل فش خانواده ندین ممنون درضم اسما همه مستعاره.خب بریم سر اصل مطلب من اسمم احسانه و18سالمه این داستانم برمیگرده به دوسالونیم پیش ،تابستون بودو منم مث همیشه رفته بودم تهران خونه خواهرم البته تواون مدتا یک هفته ای هم خونه داییم و خالم میموندم.راستی ازخودم نگفتم من قدم صدوهفتاده و زنمم شصت ودوس (عددارو با حروف توشتم که ترتیب لغتام بهم نریزه ببخشید دیگه)تقریبا هیکلم سکسیه پوستم سفیده واندامم ورزشکاریه .بعدیه ماه که رفته بودم تهران یه هفته رفتم بمونم خونه خالم که سه تا پسر داره و یه دختر که ازهمشون کوچیکتره سه سال ازمن کوچیکتره خیلی دوسش داشتمنه بره سکس یه علاقه ساده بود.اونم تقریباصدوپنجاه قدش بودو هیکل مناسبی داشت یکم لاغربود(بخاطرعلاقم و احترامی که براش دارم یکم مودبانه تر درموردش حرف میزنم)ولی باسنش عالی بود سینه هاش تازه درومده بود خیلی کوچیک بود.خلاصه خونه خالم تقریبا دوطبقه بود آخه یه اتاق و یه انباربالابود بره پسراش واز سقف های سبک ساخته شده بود که تابستوناوحشتناک گرم و زمستونا سرد میشدبره همین کسی نمیومدبالا بغییر شبا که پسرعمه هام میومدن بره خواب آخه بعضی وقتادیر میومدن خونه ؛تواتاقه یه کامپیوتر بودکه برهمن ازهمه چی با ارزشتر بود آخه اونجا اصلا دوستی نداشتم وحوصلم سر میرفت بره همین ازهمه چی برام مهمتربود گرما هم جلومو نمیگرفت.یروز مثل همیشه بعد ناهار رفته بودم بالا بره بازی (یادش بخیر بازی ولفلیشتاین)بعداینکه یکم بازی کردم یجاش گیر کردم که دیگه خسته شدم ازبس نتونستم ردش کنم بره همین اومدم بیرون تایکم تو کامپیوتره نیگاهی بندازم رفتم سرچ زدم که عکسای پنهان روهم بیاره بعد چند دقیقه که تموم شد نشستم از اول نیگاه کردن چون فک میکردم همه خوابنو کسی نمیاد بالا راحت تو کسو کونشون زوم میکردم که یهو دختر خالم اومد بالا من زود اون پنجررو بستم بعدالکی عکسای سرچ شدرو بالا پایین میکردم که گفت بذار ببینیمشون که منم مجبور شدم بذارم ببینیم بعدش دیگه ندونستم چی بگم گفتم ببین اینا چقدبی ادبن بذابزنیم بره گفت تازه این چیزی نیست بعد مووسو از دستم گرفت گفت الان یکی نشونت میدم اینو ببین بعد یه عکس آود که کنار ساحل بودن که دختره داشت بره مرده ساک میزد،من نمیخواستم باهاش کاری کنم چون هم بچه بود هم حس گناه میکردم ولی بعد اون عکسا دیگه شهوتم بهم غلبه کرد که برگشتم بهش بگم که همزمان باهم به هم گفتیم یچیزی بگم؟که با اسرارا و یه دندگیه من اول اون گفت که ماکه باهم دیگه راحتیمو و ایناروباهم میبینیم چرا بجای اینا خودمون این کارارو نکنیم که دقیقا همون حرفی بود که من میخواستم بگم آره هردومون شهوتی بودیمو موافق رابطه بعدباهم بحث کردیم که کی اول آلتشو دربیاره که آخرش به نتیجه رسیدیم بالشتک بذاریم روپاهامون درش بیاریم بعد باهم بالشتارو برداریم که همین کارو کردیم بعد یکم همدیگرو انگولک کردیم البته من بیشتر بعد وقتی دیگه دیدیم خالم بیدارشده ریسک نکردیمه شلوارامونو کشیدیم بالا و نشستیم پای بازی ماروپله که درحین همونم با کیر من بازی میکرد منم با آلت اون البته از رو شلوار.بعدش دیگه وقت شام شدو رفتیم پایین.فردا صب خالم رفت بیرون که یچیزایی بخره بعدمن رفتم بالاکه بعد چند دقیقه اونم اومدبعد یکم حرف زدنو بازیبازم رومون به هم باز شدو شروع کردیم عشق بازی ولی چون اونموقع بچه بودیموزیادبلد نبودیم به همون انگوشت کردنوبازی باهاش راضی بودیم فردای اون روزظهربود قبل نهار رفتیم بالابعد دروبستمو شلوارمو کشیدم پایین اومدو یکم باکیرمور رفت بعد زانوزدمو خودم شلوارشو تا روزانوش کشیدم پایین داشتم دیوانه میشدم(بره اینکه ازداستانم یکم راضی باشین اسمای بدنشومیگم)از پشت کونشو گرفتم خیلی ناز بود برنزه خیلی دوسش داشتم بلندشدمسرپا جلوش وایسادمو دستمو گذاشتم رو کس نازش اونم کیرمو گرفت تو دستش من زود به سن بلوغ رسیدم بره همین همون موقع کیرم بزرگ بود بعد یکم بازی خواستم از کون بکنمش همونجورخم شدم از کنارش لب های کونشو بازکردم سوراخش خیلی زیبابود صورتی بود خیلی عاشقش شدم دیوانه کننده بود یه سوراخ کون کوچیکو صورتی واقعا تمیز انگشتمو گذاشتم روش خواستم یکم توف بزنم انگشتمو بکنم توش که بخاطر علاقم به مریم(اسم دختر عمم)دلم نیومد درد بکشه دوس نداشتم اذیت بشه بره همین نکردم شاید باورتون نشه ولی واقعا عاشقشم فک کنم اونم همینقد دوسم داره چون خودشو کامل همیشه دراختیارم میذاره وهیچ مخالفتی باهام نکرده خلاصه از کردن کونش منصرف شدم بعد اومدم عقب که نیگاهش کنم بعد چند ثانیه صدای پاروی پله ها اومد که زود خودمونو جموجور کردیموالکی خودمونو با بازی مشغول کردیم خالم بود اومده بود بالا اومد صدامون کنه بره ناهار وقتی رفتیم پایین نشستم سر سفره که خالم گفت احسان دستاتونمیشوری که من گفتم نه خاله تمیزه و به مریم نیگاه کردمو با لبخند گفتم هیچوقت اینقد تمیز نبوده.اونروزا و عشق بازی ما گذشت تا اینکه برگشتم به شهر خودمون روزهامیگذشتو من همیشه تو فکر مریمم بودمعید که شد همگی (خانواده دوتا عموام و خانواده عمم)رفتیم روستا بره عقد پسر داییم اونجا چند روز اول اصلا فرصت نشد کاری کنیمبغییر اینکه به هم میگفتیم دوست دارمو ازین حرفا روزعقد وقتی هرکی مشغول خودش بود من آماده شده بودمو تو یکی از اتاقا دراز کشیدمو درو بستم بعد چند دقیقه دیدم مریم جونم اومد تو و درو بست نشست کنارمو بوسم کرد گفت احسان عاشقتم منم جوابشو بهش دادمو بعد دستشو گذاشت رو کیرم چون میدونست خیلی هاتم ازین جهت برام کم نمیذاشت بعد منم همونجور دستمو گذاشتم زیرش بعد یهو در باز شد زود دستمونو کشیدیم ولی …عمم بود اومد تو و فهمید چند لحظه خشکش زد اما بعد به روی خودش نیاوردو رفت کارشو انجام بده مریمم سرشو انداخت پایین رفت بیرون خیلی ناراحت شدم نه بخاطر خودم بلکه بخاطر مریم اعصابم خرد بود اونروز اصلا نفهمیدم جشن چطور گذشت نزدیکای آخر شب بود همه دور هم بودیم که مریم رفت پیش مامانش گفت میخوام برم دشویی بیا باهم بریم چون دشویی بیرون بود مریمم میترسید بعد با کمال تعجب دیدم خالم گفت من خستم بعد منو صدا زد گفت بیا با مریم برو منم داشتم شاخ درمیاوردم بلند شدمو رفتم اما چون میدونستم مریمم ناراحته اصلا بهش دس نزدم و هیچ حرفی نزدم بغییر اینکه گفتم اینجا وایسادم نترس راحت باش.که برگشت بهم گفت کاش میشد باهام میومدی تو بعد رفت منتظرش وایسادم تابیاد بعد رفتیم توبعد چند ساعت هرکی یه گوشه بره خودش خوابید منم همش تو فکر بودم که نفهمیدم کی خوابم گرفت فردا که بیدار شدم فقط منو دختر عمومو مریم بودیم همه رفته بودن سر خاک پدر بزرگم بعد رفتم کنار پنجره به بیرون نیگاه کردم که دیدیم اونام اومدن آخه منظره روستای ما مث بهشته من کشیدم کنار و از پشت بره چند ثانیه دستمو گذاشتم رو کون مریم بعد رفتم بیرون که دستو صورتموشستمو اومدم داخل که دیدم دختر داییم رفته حموم اومدم پیش مریم باهاش شرو کردم حرف زدن که چیکار کنیم اگ که گفت احسان پریودم اصلا حال هیچیو ندارم منم بیخیال شدم بعد چند روز رفتیم طرفای سرعین شاید بعضیا بشناسن اونجا سه تا چادر زدیم قرارشد دو روز بمونیم که واقعا خوش گذشت منم دیگه تو فکر سوتی که داده بودیم نبودم اونجا یه پارک و شهربازی خراب بود که آخرای پارک بود خیلی خلوت بود کسی نمیومداونجا منو مریمو پسر عمومو دختر دایی کوچیکم که مدرسه هم نمیرفت رفتیم اونجا تا بازی کنیم یکم که بازی کردیم دختر داییم گفت دشویی دارم که پسرعموم باهاش رفت وقتی اونارفتن مریم گفت احسان منم جیش دارم گفتم خب بیا بریم که گفت نه همینجا راستش ترسیدم کسی ببینه بره همین رفتیم داخل یکی از دستگاها مث صندلی پرنده بود رفتیم زیر سکوی اون شوارشو کشید پایینو نشست جیش کرد من اولین باری بود که ادرار کردن یه مونثو میدیدم خیلی برام جالب بود بعد باهم رفتیم داخل اتاقک موتور دستگاهه چون صف دسشویی پارک شلوغ بود میدونستم حالا حالاها اونا نمیان رفتیم داخل من کیرمو دراوردمو تف زدمو گذاشتم تو پاهاش لاپایی کردمش خیلی لذت بخش بود پایان وجودم ارضا شد یهو آبم با پایان قدرت زد بیرون ریختمش زمین که مریم نمیدونست اون چیه ازم پرسیدو منم با صبر همه سوالاشو جواب دادم توی اون دوروز جای ما شده بود اونجا همش سر فرصتا زود میرفتیم اونجاو همدیگرو انگولک میکردیم بااینکه خالم میدونست مخالفت نمیکرد وقتی برگشت شد ماهم تصمیم گرفتیم بریم تهران خونه آجیم همگی رفتیم اونجاهمه خسته بودن که خوابیدیم خالم صب زود بیدارم کرد که بریم نون بگیریم منم مجبور شدمبیدارشم ولی کسل بودم خلاصه توی راه بودیم که خالم گفت احسان میدونم با مریم رابطه داری وچون بهت اعتماد دارم تاحالا آزاد گذاشتمتون من قفل کرده بودم حرفی نداشتم که بگم ولی باکمال پررویی گفتم خاله من دوسش دارم ممنونم ازین که بهم اعتماد دارین و نمیذارم پشیمون بشین که گفت میدونم و بامامانتم حرف زدم که شماها بره همین ولی نگفتم رابطه دارین فقط حواست باشه خرابکاری نکنین و دیگه جلوتر نرین ازین حرفامیزدیم که نون هم گرفتیمو برگشتیم من نمیدونم چه حالی داشتم خوشحال یا…نمیدونم آره بعد چند روز مابرگشتیم شهرستان روزها عادی میگذشت و مدرسه باسختی.تا اینکه امتحانات خردادتموم شد و رفتم تهران روزها اونجا گذشت بدون هیچ نزدیکی اون همته ای که خونه خالم بودم خیلی باهام خوب رفتار میکرد خالم وآخرش که میخواستم برم مجبورم کرد سه روز اضافه بمونم خونه خالم دشویی و حمومشون تو حیاط بود بطوری که بره حموم رفتن از دشویی بایدرد میشدی و یه در بین دشویی و حموم بود وقتی رفتم حموم بعد چند دقیقه مریم اومد تو و در زد من کفی بودم گوشه درو بازکردم وقتی دیدم مریمه درو کامل باز کردم و وایسادم جلو دربعد نشست تو دشویی جیش کردوبعدش بلند نشد یواش گفتم بلندشو خب یواشی گفت انم دارم منم دوشو باز کردمو شرو کردم به دوش گرفتنمو اون داشت ان میکرد که گفت بیا بشور منو منم گفتم چشم رفتمو شیلنگو گرفتم روسوراخشو شستمش بعدانگشتمو آروم کردم توش ویکم بازیش دادن بعد درش آوردم ولیسش زدم چون بدنم خیس بود نمیشد نزدیکش بشم فقط گونشو بوس کردمو درگوشش گفتم با پایان وجودم دوست دارم عشقمی که لبخند شیرینی زدو بلند شد حولم داد تو حمومو درو بست منم که شهوتم رفته بود بالا مجبور شدم یه جلق بزنم.بعد که اومدم بیرون دیدم خالم نیست رفته بود سیب زمینی و گوجه بخره اومدم دراز کشیدم جلو تلویزیون که مریم رو پام نسشت یکم که عشق بازی کرد بلند شدو رفت که صداش کردم گفتم مریمم مجبور نیستی اینقد بخاطر من خودتو اذیت کنی که اومد جلو خم شد بوسم کردو گفت دوست دارم بعد رفت تو اتاق فردای اون روز که برگشتم خونه خواهرم داییم اونجابود که وقتی منو دید دعوتم کردو باخودش برد خونشون دختر داییم هم همسن مریمه ولی یکم بزرگترو خوشگلتر وضع مالیشونم توپه دوتا خواهراش ازدواج کردن و خودش تنها خونس با مادر باباش بچگیا که میومدم تهران باهاش همبازی بودم آخه خونشون خیلی نزدیک خونه آبجیمه خلاصه رفتم خونه و با استقبال گرمی مواجه شدم راستش اون داییمو از همه بیشتر دوس داشتم خیلی خوش اخلاق بود .آره اونروزم گذشتو من برگشتم به سمت خونمون که توراه دختر داییم بهم پیام داد بعد یکم پیام بازی بلخره خودشومعرفی کرد منم باهاش خوب بودم یکم حرف زدیمو شوخیو ازین حرفا که آخرش حرفمون کشید به عشقو عاشقی که یهو برگشت بهم گفت که خیلی دوست دارمو ازین حرفاراستش جا خوردم منم دوسش داشتم ولی فقط به عنوان دختر دایی و همبازی بچگی.راستشو بخوایین از خیلی چیزا سرتر از مریم بود از زیبایی از هیکل از تیپ و وضع مالی و خیلی چیزا ولی به اندازه مریم دوسش نداشتم نمیدونستم چی بگم ولی نمیتونستم بهش خیانت کنم حتی نمیتونستم بهش فک کنم آخه مریم عشق من بود پایان وجودشو دراختیارم گذاشته بود انصافم بهم اجازه نداد مغرم کار نمیکرد.خلاصه یه راهی پیدا کردمو از خودم دورش کردمو بهش فهموندم که خیلی دیره ولی هنوزم بهم پیام میده اما من حتی اگ بمیرمم به شخصی بدون مریم فک نمیکنم راستشو بخوایین زیاد خوشگل نیست ولی بره من زیباترین دختر روی زمینه آره عشقم بهش واقعیه دیگه بره خودمم ثابت شده بود دیگه.وقتیبرگشتم حالم اصلا خوب نبود توی موقعیت بدی قرار گرفته بودم اما از تصمیمی راضی بودمو مطمعن تو شکی نداشتم ولی برام قابل هضم نبود.گذشت مث همیشه که میگذره تا اینکه آجی کوچیکم خواستن ازدواج کنن بعد یه سال نامزدی دیگه مشغول کارای اون شدمو تقریبا از فکرش اومده بودم بیرون تا اینکه شنیدم خالم اینا با داییم و دایینام دارن میان(تو راه بودن)خودمو زدم به بیخیالی و انگار نه انگار که اصلا اتفاقی افتاده وقتی رسیدن با دختر داییم کمتر گرم گرفتم تا شاید علاقش از بین بره ولی…آره بلاخره فردا عروسی بودو دیگه نزدیکای رفتن همه به خونه هاشون میشه گفت خوشحال بودم صبح روز عروسی رفتم بره خونه آجیم چنتا وسیله گرفتم و آوردم نشون دادم بعد تایید بهم گفتن ببرم بذارم خونه آجیم که همسایه بودیم منم راستش بهونه بود تا به مریم برسم بره همین مریمو صدا زدم گفتم بیاد درو واسم باز کنه که دیدم دختر داییم که اسمش حدیثه میخواد بیاد که وقتی مریم فهمید بادو سریع اومدو گفت بریم منم زود از در رفتم بیرون و مریمم پشت سرم اومد در کوچرو باز کرد رفتیم تو من وسیله هارو گذاشتم تو حیاط و درو بستمو مریمو بغل کردم و لباشو شرو کردم به خوردن ولی اول مث همیشه بره هر کاری ازش اجازه میگرفتم که اونم همیشه جوابش این بود عشقم من مال توم.لباشو میخوردمو کونشو فشار میدادم که گفت احسان برو تو تو حیاط بده منم قفل درو بازکردم و وسیله هارو گذاشتم سر جاش و شرو کردم لب گرفتن که اونم کیرمو دراورد و گرفت تو دستش خیلی لذت بخش بود بعد توجهم جلب شد به سینه هاش ازهمیشه بزرگتر بود راستش قبلاباهاشون کاری نداشتم تا خیلی بزرگو بد قیافه نشن آخه از سینه شلوول بدم میاد بعد لباسشو زدم بالا و شروع کردم خوردن سینه هاش و دستم رو هم کردم تو لوارش گذاشتم رو کسش که دیدم خیسه بعد نشوندمش رو مبلو جلوش زانو زدم و شروع کردم خودن سینه هاش دوباره با نوک زبونم باهاش بازی میکردم نوک سینشو بازی میدادم خیلی دوس داشت که منم از لذت بردنش لذت میبردم فلبم خیلی تند میزد واقعا بهترین لحظه رو داشتم انگار توبهشت بودم نمیدونم چطور توصیفش کنم بعد زیپشو باز کردمو بلندش کردمو نشوندمش کف زمین و خودش تکیه داد رو دستاش شلوارشو تازانو آورده بودم پایین بعد سرمو بردم لای پاش و کسو نیگاه کردم تازه موی کسشو زده بود بوی بدی حس نکردم شاید بخاطر شرایط حسو حالم بودو عشقم ولی کسش خیس بودچوچولشو با لبام گرفتمو کشیدم و بعد ولش کردم یکم که لیسش زدمو برسیش کردم دیدم زیاد دوس نداره بیخیال شدم آخه من خیلی عاطفیم و واقعن به طرف مقابلم توجه کامل دارم بعد بلندش کردم سرپاو پشتشو کردم به طرف خودم وای همون بچه کونی که عاشقش بودم باز تو دستام بود به زور و دردسر سوراخشو بوس کردمو بهش گفتم یروز همه اینا مال من میشه که بهم گفت الانم مال توس کهتو جوابش فقط لبشو بوس کردم تو اون لحظه شاید باورتون نشه ولی اصلا ارضای خودم یادم نبود حتی به کیرم دست هم نزدم وقتی دیدم خسته شده لباسشو کشیدم بالا البته با کمک خودش بعد نشستم جلوشو باهاش حرف زدم که من دوست دارم هیچوقت ترکت نمیکنم وتو هم حواست به خودت باشه یه وقت پردتو نزنی با پسری دوستنشو من هروقت خواستی در اختیارتمو ازین حرفاکه با یه لبخندو دوست دارم جوابمو داد من بلند شدم که بریم که بهم گفت دیگه شیر نمیخوای؟منم نمیتواستم ضایش کنم باز رفتم سینه هاشو خوردم ادامه دادم تا خودش بگه بسه بعد تا از خونه کامل بریم بیرون ازهم همش لب میگرفتیم وقتی در کوچرو قفل کردم بهش گفتم آخرین بوسو بده بعد آخه فردای اون روز میخواستن برگردن بعد لبمو بوس کردو گفت دوست دارم بعد رفتیم خونه وعروسی با خوشی تموم شد.الان تقریباسه ماه هست که نمیبینمش و بهش وفادار موندم ومنتظر دیدار دوبارشم.این خاطرم کاملا راس بود امیدوارم دوس داشته باشین بره طولانی بودنشم منو ببخشین خواستم همه چیو گفته باشم که بدونین واقعیه.اگ دوس دوس داشتین و باز هم رابطه ای داشتم براتون مینویسم.اما یه مشکل بزرگ دارم نمیدونم چیکار کنم بخاطر دختر داییم هنوز دس بردار نیست میه بدون من نمیتونه زندگی کنه و خودشو میکشه نمیدونم چیکار کنم دودلی بهم دس داده.اگر نظر یا راهی برام بلدین تو نظرات بهم بگین .مرسی از همتون.نوشته دودل
0 views
Date: November 25, 2018