عشق و نفرت

0 views
0%

عزیز من تو چرا نمیفهمی.میگم نمیخوابهپرهامیعنی چی نمیخوابه؟حالا این چرا عین کیر خر سیخ شده؟-اهچه میدونم، بیا تو یه خورده باهاش ور برو شاید خوابیدپرهام-کس کش مگه خودت دست نداری؟-دست دارم، منتها تو بهتر میتونی روش مانور بدیجون من زود باش کلاسمون دیر میشه هاپرهام-اهلعنت به منهمه پسر دایی دارن ماهم پسر دایی داریم اما یه کس مشنگش نصیب ما شدهبرو اونور-ایشالا بعدا جبران میکنم پرهام جونمیگم یه خورده هم تف مالیش کنی خوبه هاپرهام-هان؟امر دیگه ای نیست جناب؟جون من تارف نکنی ها-خودت که اوستای این کاری، با تف بهتر میخوابهپرهام-آی خدا.اگر دوزخت فرداست امروز چرا میسوزم.بعد از 20 دقیقه موهام رو با کمک پرهام درست کردم و با عجله از خونه زدیم بیرون.خیابونا شلوغ بودن و ما 10 دقیقه بیشتر وقت نداشتیم تا به دانشگاه برسیم.من و پرهام تازه توی دانشگاه آزاد شیراز و رشته ی دندانپزشکی قبول شده بودیم و امروز اولین روز دانشگاهمون بود.یه حس خاص تو وجود من موج میزد نمیدونم دلهره بود یا ترس، هیجان بود یا استرس اما میدونم یه چیزی تو وجودم بود.دستام به رعشه افتاده بودن و قلبم داشت عین گنجشکی که توی دستای یه آدم اسیره تالاپ و تولوپ میکرد.پشت چراغ قرمز بودیم که پرهام صورتش رو به سمت من چرخوند.پرهامچته بچه؟رنگت منو یاد پوست موز انداخت چرا اینجوری شدی؟-مگه چطوریم؟-تو سکته ی ناقص نزنی هنر کردیمیخوای بزنم کنار یه آب قندی چیزی بهت بدم؟-آب قند دیگه چه کوفتیه بزن بریم نمیخوام اولین کلاسمون دیر بشهپرهام-به تو که داره خوش میگذرهماشالا هزار ماشالا بدون تار و تمبک داری بندری میرقصیعزیزم یه خورده خود دار باش.چراغ سبز شده بود و دوباره راه افتادیم.نمیدونم چرا ولی دوست داشتم پرهام هم مثل من باشه.بالاخره با کلی تاخیر رسیدیم دانشگاه و بعد از پارک کردن ماشین رفتیم بسمت کلاسا.پرهامببخشید خانوم میتونم بپرسم کلاس بافت شناسی کجا برگزار میشه؟برگشتم دیدم پرهام داره با یه دختری که تازه از کنار من رد شده بود حرف میزنهدخترهکریدور بالا چهارمین کلاس سمت چپپرهام-آفرین آفرینشما چقدر خلاصه و مفید حرف میزنید معلومه که خیلی..دیگه طاقت نیاوردم رفتم دستشو گرفتم و بعد از معذرت خواهی از اوندختره کشوندمش سمت ساختمونپرهامبچه تو چرا اینقدر بی فرهنگیحداقل میذاشتی یه تشکر خشک و خالی بکنم-آره جون خاله اتپرهام اینجا از این غلطا نمیکنی ها نیومده داری تابلومون میکنی.پرهامتورو نمیدونم ولی من هنوز تابلو نشدمتو اگه شدی بگو تا بذارمت سر چهار راهپشت در کلاس بودیم.خواستم در بزنم که پرهام مچ دستمو گرفتپرهامچیکار میکنی منگل؟-چیه؟نکنه میخوای تا صبح همینجا وایسینه ولی خب اگه اینجوری هم بریم بهمون گیر میدنمنم شنیده ام استادش از اون آدمای گنده دماغه که اگه باهات لج کرد پدرتو در میاره.یه فکردی کردم دیدم بد نمیگه-خب چیکار کنیم؟پرهام دست منو گرفت و برد سمت راه پلهپرهامبرگرد…-چی؟؟؟؟پرهاماهخفه شو میگم برگرد-مگه قزوینه که میگی برگرد.پرهام منو با دست برگردوند وبعد از چند لحظه صدای جر خوردن یه چیزی بگوشم رسیدسریع برگشتم ببینم چی شده که پرهام یه سیلی آبدار خوابوند تو صورتم و بعدشم چنگ زد تو موهام و اونارو بهم ریخت.اشک تو چشام جمع شده بود آخه عوضی بدجوری محکم زده بود.دستمو بردم بالا که گفتچیکار میکنی خره وایسا بهت توضیح میدم.نگاه مگه تو نمیخوای یه جوری بری سر کلاسکه استاد گیر نده ؟-خب آرهاین چه ربطی به پاره کردن پیراهن من و این وحشی بازی های تو داره؟پرهام دست منو گرفت و کشوند سمت کلاس و گفتبیا بریم تا بهت بگمدستمو آزاد کردم و گفتممن با این سر و وضع عمرا اگه پامو تو کلاس بزارمپرهاماونوقت غیبت میخوری این واحد رو میوفتی ها.دوست داشتم همونجا خرخره اش رو به دندون بکشم اما اون معطل نکرد و چند ضربه به در زد.استادبفرماییدپرهام در رو باز کرد و دست منو گرفت و کشوند توی کلاسصحنه ی جالبی بوددر حالی که چاک پشت پیراهنمو با دست چپ گرفته بودم و دست راستم توی دستای پرهام بود و با اون صورتی که بخاطر سیلی یه طرفش احتمالا قرمز شده بود و موهای درهم و برهم وارد کلاس شدم.از هیچ کسی صدایی در نمیومد.روم نمیشد برگردم و به کلاس نگاه کنمدر حقیقت اصلا روم نمیشد سرم رو بالا بیارم.تنها دلخوشیم دست گرم پرهام بود.دستی که بارها و بارها به من کمک کرده بود.پرهامسلام و درود بر استاد گرانقدر، ببخشین دیر شد استادیه لحظه سرم رو بلند کردم تا واکنش استاد رو ببینم.بیچاره از فرط تعجب دهنش وا مونده بود.استادتا الان کجا بودین؟؟؟پرهام دست منو ول کرد و بعد رفت سمت استادنمیدونم زیر گوشش چی گفت که یه نگاه به من کرد بعد با صدای بلند خندیدصدای خنده ی اون باعث شد کل بچه های کلاس بزنن زیر خندهاز فرط خجالت دوست داشتم زمین دهن بازمیکرد و منو درسته میبلعیدخواستم بیام بیرون که یهو پرهام پرید دستمو گرفت و با صدای بلند گفتچیه؟مگه تا حالا آدم به این خوشگلی و جنتلمنی ندیدین؟که یهو یه دختری از ته کلاس داد زدتو به این درب و داغون میگی جنتلمن؟پرهام دست منو کشوند و رفتیم ردیف آخر کلاس نشستیمردیف آخر کسی جر من و پرهام نبود و اون دختری که به من تیکه انداخته بود توی ردیف جلویی ما و سمت چپ نشسته بود که تقریبا دوتا صندلی با ما فاصله داشت.کلاس به حالت عادی برگشته بود و استاد درس دادنش رو شروع کرده بود.-کس کش چی به استاد گفتی که اونجوری کرد؟پرهامخفه شو میخوام گوش بدم-با توامبخدا برسیم خونه بیچاره ات میکنمپرهامهیچی باباگفتم توی محوطه داشتیم میومدیم یه پسر و دختری دستشون توی دست هم بوده اینم بهشون تیکه انداخته نگو مرده برادر دختره بودهخلاصه درگیر شدن و مرده سر وته تورو یکی کرده بخاطر همین معطل شدیم.دیگه واقعا داشتم از حرص میترکیدم و فقط با خشم بهش زل زده بودم که برگشت و گفتچیه؟چرا عین وزغ به آدم نگاه میکنیخب تقصیر خودت و اون موهای پشم خریت بود وگرنه منکه آماده بودم.دیدم داره راست میگه دیگه دهنم بسته شد.تقریبا30 دقیقه سر کلاس بودیم و من محو حرفای استاد بودم که پرهام با آرنج زد توی پهلومپژمان اونجا رو باشنگاه کردم دیدم بععععله دختری که بهم تیکه انداخته بود سرش رو گذاشته روی صندلی و کفشاشم در آورده و خوابه.پرهامیه پدری از این در بیارم دفعه ی دیگه هوس تیکه انداختن بسرش نزنه.-میخوای چیکار بکنی دیوونه آبرومونو نبریپرهام آروم زیر صندلی خزید و یکی از کفشای دختره رو برداشتاستاد پای تخته داشت مینوشت و با صدای بلند تکرارشون میکردبعضی از بچه ها هم تند و تند داشتن مینوشن.-میخوای چیکار کنی؟تققققققققققپرهام کار خودش رو کرده بود و کفش رو پرت کرده بود سمت تخته.استاد بیچاره که تقریبا 35 شایدم 40 سالش بود از ترس دو قدم به عقب پرید.وقتی برگشت صورتش از خشم سرخه سرخ بود و صداشم از ترس میلرزید.یه نگاه به همه کرد و گفتکار کدوم احمقی بود.از هیچ کسی صدا در نمیومد و اون دختره هم با صدای برخورد کفش به وایت برد کلاس بیدار شدهبود و داشت به استاد نگاه میکردکل بچه های کلاس برگشته بودن و فقط به عقب کلاس نگاه میکردن که یهو پرهامم برگشت و به دیوار نگاه کرد.با این کار پرهام کلاس زدن زیر خنده.ولی استاد که حسابی عصبانی بود لنگه ی کفش رو تو دستاش گرفته بود و میگفت این مال کیه؟پرهاماستاد به کفشه میاد زنونه باشهولی خب میتونیم امتحان کنیم شاید خدا قسمت کرد و این کفش سیندرلا نصیب ما شد و بخت گره خوردمون یه گره ش باز شداستادمزه نریز بچهبعد اومد و از همون ردیف اول یکی یکی به پای دخترا نگاه کرداین دختر بیچاره هم که لنگه کفشش دست استاد بود داشت از ترس میمرد و هی به عقب نگاه میکرد.که پرهام بهش گفتنگرد خانوم لنگه کفشتون دست استاده.دختره که فهمید چه بلایی قراره سرش بیاد داشت با التماس به پرهام نگاه میکرد.استاد رسید بالا سر دختره و بعد از دیدن پاهاش یه پوز خند زد و گفتبیروندختره بدبخت گریه زاری اش گرفته بود و فقط میگفت استاد بخدا کار من نبوده.استاد لنگه کفش که مال شماستدخترهدرسته ولی من نبودماصلا کدوم آدمی میاد این خریت رو میکنهشما خودتون یه ذره فکر کنید ببینید من اینقدر احمقم.دلم بحالش سوختیه نگاه به پرهام کردم دیدم عین خیالش نیست و داره همینجور نگاه میکنه.نمیدونم چی شد جو گیر شدم یا هر کوفت و زهر مار دیگه فقط میدونم که بلند شدم و گفتم استاد کار من بود.استاد یه نگاهی به من کرد و بعد اومد روبه روم وایساد.تا چند لحظه فقط به چشمام خیره شده بود که پرهام بلند شد و گفتاستاد عین سگ دروغ میگهشما یه نگاه به صندلی ها بکنید،کار من بود.بعدشم سرش رو انداخت پایین.استاد اسم و فامیلمون رو پرسید بعد گفتشما با هم دیگه نسبتی دارید؟پرهامآره استادمیشیم پسر عموی هم دیگه ولی از لحاظ اخلاقی نسبتمون شدیدتره آخه دوتامون کم داریم.اینو که گفت استاد یه لبخند زد و گفت پدرسوخته.بعدش کفش اون خانوم رو بهش داد و وسایلش رو جمع کرد و گفت کلاس تمومه. و از کلاس رفت بیرون.-آخه کله خر آخه نفهم تو کی قراره آدم بشیواقعا عصبانی بودم و داشتم با حرص سر پرهام داد میزدمهمه ی بچه ها حواسشون به ما بود و داشتن مارو نگاه میکردن که پرهام گفتبه تو چه پدر ژپتو؟من نمیخوام آدم بشم زوره؟بعد رو کرد به بچه ها و گفتآقایون خانوما زوره؟که بچه ها با هم گفتن نه و بعد زدن زیر خنده-حداقل پاشو برو از تو ماشین یه پیراهن بردار بیارپرهامخودت برو مگه من نوکر حلقه به گوشتم-با این پیراهنی که جر دادی برم تو حیاط دانشگاه؟بعد خندید و گفتبپا یه وقت خودتو جر ندن تا من برم و برگردم.بعد از رفتن پرهام چند تا از بچه ها اومدن جلو و با هم آشنا شدیم و چند دقیقه بعد تقریبا همه ی بچه ها رفته بودن که همون دختره اومد جلودخترهسلاممن اسمم نرگسه-سلام من پژمانم از آشناییتون خوشبختم.نرگسمیخواستم بخاطر حرفم ازتون عذر خواهی بکنم.راستش فقط یه شوخی بود.وگرنه شما با قدبلند و قیافه ای که دارین و همچنین شخصیتی که چند دقیقه پیش نشون دادین مثل یه جنتلمن میمونید.خنده ام گرفته بود ولی بزور خودم رو کنترل کردم و گفتمخواهش میکنم این…تو همین لحظه پرهام با سر و صدا وارد کلاس شد-به بهیه پیراهن برات آوردم سفیده سفیدهبجون تو عین آق دومادا میشینرگس بعد از سلام کردن سریع رفت بیرونپرهام درحالی که پیراهن رو به دست من میداد گفتکس کش هنوز نیومده تور پهن کردی واسه ماهی گیری؟؟یه خستگی در کن یه دوتا نفس عمیق بکش بعد برو سراغ دخترای مردم دلاور.خنده ام گرفته بود.کلاس دوم آناتومی داشتیم و بعدشم فیزیولوژی.ساعت دوم تقریبا همه ی بچه ها و مخصوصا دختر ها اومده بودن آخر کلاس نشسته بودن.یعنی دقیقا جایی که من و پرهام نشسته بودیم.استاد اومد سر کلاسیه خانوم تقریبا 37 38 ساله بود.همینکه اومد پرهام باصدای بلند گفتبرپاااااااابچه ها هم نامردی نکردن و همه با هم بلند شدنخانومه بدبخت هم متعجب بود و هم خنده اش گرفته بود.همه نشستیم که پرهام دست منو گرفت و گفت پاشوپرهام استاد ما یه خورده چشممون ضعیفه عینکمون رو هم نیاوردیم اجازه هست بیایم جلو بشینیم؟استادبله بفرماییدخب بچه ها…پرهاماستاد ببخشید شما یه خورده واسه درس دادن آناتومی بی تجربه نیستید؟؟خانومه که معلوم بود بهش برخورده گفتچرا همچین حرفی رو میزنید؟پرهامآخه خانومی با سن و سال شما که شاید حداکثر 29 یا 30 سالش باشه فکر نکنم بتونه یه همچین درس سنگینی رو درس بده.دیگه واقعا از دست حرفا و کاراش لجم گرفته بوداین بچه نمیتونست 10 دقیقه مثل آدم یه جا بشینه.استاد یه لبخند زد و گفتمن اونقدرا هم که شما فکر میکنید جوون نیستم.پرهام با یه حالت تعجب بر انگیز گفتجدا؟؟ولی شما که بهتون نمیاد.دروغ که نمیگین؟یکی با آرنج زدم تو پهلوش که دیگه هیچی نگه استاد هم دیگه توجهی نکرد و درس دادن رو شروع کرد.ساعت سوم هم با کارها و تیکه های پرهام کلاس بیشتر به یه تیاتر که نمایش کمدی اجرا میکرد شباهت داشت تا کلاس درسی مثل فیزیولوژی آخه استاد اون ساعت خودش هم آدم شوخ طبع و خنده رویی بود.زمان استراحت بین زنگ دوم و سوم بود که شماره ام رو به نرگس دادم.دختر خوبی به نظر میرسید و قیافه ی بدی هم نداشتیه آرایش مات با لباس های سرتا پا مشکیاز شال و مانتو گرفته تا کفش همگی با هم ست مشکی بود و تقریبا 160 سانت هم قدش بود.چشمای قهوه ای سوخته که وقتی با اشک خیس شده بودن منو به خودشون جذب کرده و شاید دلم رو برده بودن.اون روز با پایان استرس ها واتفاقات خوب و بدش گذشت.کم کم با همه ی بچه های کلاس قاطی شده بودیم.من و نرگس هم رابطه مون عمیق تر شده بود و بیشتر اوقات توی دانشگاه با هم بودیمهمه چیز خیلی سریع پیش میرفت و روزها و لحظه ها به سرعت میگذشتن.من رومانتیک نرگس رو دوست داشتم و بینهایت وابسته اش شده بودم.یه روز جمعه بود.یه جمعه ی سیاه.نزدیکی های ظهر بود که از خواب بلند شدم و سر وصورتم رو شستم و یه نسکافه درست کردم و شروع کردم به خوردن.من و پرهام با پدر بزرگمون تویه خونه زندگی میکردیم.و پدر و مادرمون هم توی تهران زندگی میکردن. پدر بزرگمون تاجر فرش بود و الانم چند وقتی بود که برای دومین بار چمدونش رو بسته بود و رفته بود مکه.نسکافه ام تقریبا تموم شده بود که پرهام با کلید در خونه رو باز کرد و اومد تو.پرهامسلام ایکبیریتو چقد شلخته ای زنحداقل یه آب و جارو میکردی تا من بیام.اونوقت سر ماه بیا بگو نفقه میخوامآخه پدر بیامرز تو که همش میخوری و میخوابی.-برو بابازر زر اضافی موقوفتو از اون دسته مردایی که خانم زلیل محسوب میشن.اومد کنارم نشستصداش مثل همیشه نبود و یه چیزی تو نگاهش موج میزد-خبریه؟پرهام نه باباخبر چیهیه چنتا کلیپ جدید زدم تو گوشیم بیا ببین خیلی باحالنگوشی رو داد دست من و خودش رفت توی حموم.-حالا کلیپ چی هستن؟؟؟پرهامبرو ببین خودت میفهمی.اولین کلیپ رو باز کردم.این رو خوب یادم میومدچند هفته پیش یکی از بچه هارو که خیلی هم بددل بود دعوتش کردیم خونه.خیلی وسواس مسخره ای داشتمیدونستیم که حلوا دوس داره.بخاطر همین با چنتا دیگه از بچه ها یه حلوای مشتی درست کردیم و یه تف گنده همانداختیم توش و از همه ی مراحل تهیه ی حلوا هم فیلم گرفتیموقتی اومد با یه ولعی حلوا رو میخورد که انگار ده ساله چیزی نخوردهگذاشتیم تا میتونه بخوره و خودمون هم چنتا لقمه خوردیم.وقتی که کارش تموم شد کلیپ طرز تهیه ی حلوا رو نشونش دادیم و اون بیشعورم همونجا هرچی خورده بود رو آورد بالاخنده ام گرفته بود.زدم کلیپ بعدی.یکی از کلاس های دانشگاه بودکلیپه از رو بالکن گرفته شده بود.یه پسر و دختر داشتن به پر و پاچه ی هم میپیچیدنخوب که نگاه کردم دیدم مرده همونیه که حلوا رو براش تدارک دیده بودیم دوباره خنده ام گرفتدختره پشتش به من بود و داشتن لب میدادن.-پرهام جریان این کلیپه تو دانشگاه چیه؟؟که اونم تو حموم داد زد فقط نگاه کن.دوباره سرمو چرخوندم سمت صفحه ی موبایلتقریبا اخرای کلیپ بوددختره لباسش خیلی شبیه نرگس بودهیکل و اندامش هم همینطور ولی هی با خودم میگفتم نه پدر مگه همچین چیزی امکان داره؟ نرگس منو دوست داره و این چیزا که یه لحظه دختره سرشو چرخوند این ور و کل صورتش معلوم شد.خدایا چی میدیدمباورم نمیشدبارها و بارها کلیپ رو آوردم عقب و دوباره پلی کردمخودش بودنرگس بودنرگسی که من فقط دستاشو گرفته بودم حالا با کمال بی شرمی داشت تو بغل اون مرده ی عوضی بهش لب میدادخون خونم رو میخوردعین برق گرفته ها پریدم و رفتم تو اتاق و لباس پوشیدم.میخواستم اول برم اون مرده ی عوضی رو بکشم بعد برم سراغ نرگس.ولی نه این خریت بوداینجوری فقط خودم نابود میشدمنشستم و فکر کردمدر اتاق قفل بود و پرهام داشت داد میزد چه مرگته پسردر رو باز کن کارت دارمیه لحظه یه چیزی عین برق از تو فکرم گذشترفتم در رو باز کردم و با پرهام رفتم روی کاناپه نشستم-پرهام تو از برادرم به من نزدیکتری درسته؟؟پرهامنمیشه عین زنت بهت نزدیک باشم؟-اهجدی باش پرهام.خودتم میدونی وقتی عصبانیم چه سگی میشم.یه فکر تو سرمه میخوام عملیش کنم. باهام هستی؟؟پرهامچه فکری؟؟-حتما دیدی که نرگس چیکار کرده؟پرهامآرهیکی از بچه ها فیلمه رو گرفتهمیگفت تو بالکن داشته سیگار میکشیده که اومدن تو کلاس-خب.منم میخوام برای این جنده لاشی خانوم کم نزارم هستی؟پرهامچیکار میخوای بکنی؟-میخوام امروز دو نفری جرش بدیمپرهام یه لحظه به من نگاه کرد و گفت باز جو زده شدی برادر؟گوشی رو برداشتم و شماره نرگس رو گرفتمبهش زنگ زدم و دعوتش کردم که بیاد خونه و بعدش هم خداحافظی کردم.پرهامداری چیکار میکنی دیوونه؟؟اون بارها اومده اینجا اما تو حتی یه بوسش هم نکردی اما الان…-این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست پرهامهستی؟؟پرهامبرو هر غلطی دوست داری بکن من نیستم.پرهام با به حالت عصبی از خونه رفت بیرون و در رو بست.رفتم و از توی یخچال 3 تا قوطی ویسکی کله اسبی آوردم و گذاشتم رو میز.یکیشون رو باز کردم و شروع به خوردن کردم.داغ شده بودم.روزگار بدجوری داغم کرده بود.قوطی تموم شده بود یه سیگار روشن کردم و شروع به پک زدن کردم.محو شدن دود سیگار عین عشق من بود که لحظه به لحظه داشت کمرنگ تر میشد.یه سیگار دو سیگار سه سیگارکام بده سیگار لعنتیزنگ در بصدا در اومد.بلند شدم و با سرگیجه ای که داشتم در رو زدم و دوباره رفتم رو کاناپه نشستم بعد از چند دقیقه نرگس با سر و صدا وارد خونه شد سلاااااماوووو اینجا چه خبره؟؟؟من شوهر معتاد نمیخوام ها.حالم از دروغاش بهم میخورداز رو کاناپه بلند شدم و رفتم طرفش و محکم بغلش کردم و شروع به اشک ریختن کردن.اشکایی از ته دلاشکایی بخاطر عشق نافرجامم.تعجب کرده بود.دستش رو گرفتم و کشوندمش سمت کاناپه.نرگسحالت خوبه پژمان؟؟چرا اینجوری شدی؟چشمات چرا سرخ شدن؟عین دراکولا شدی پسریه پوزخند تلخ زدم و گفتم خوبم خانومینرگس چشماشو بسمت میزی که جلوی کاناپه بود سر داد و یه نگاه به قوطی های ویسکی کرد و گفتبخاطر اینا اینجوری شدی؟؟یه قوطی دیگه باز کردم و شروع به خوردن کردمنرگس فقط زل زده بود به من.تا نصفه بیشتر نتونستم بخورم.مسته مست بودم.همونجا که کنارم نسشته بود دست انداختم دور کمرش و کشوندمش طرف خودم. مقاومتی نکرد.بهش گفتم میدونی سگ چیه؟؟گفت آرهگفتم من زنی رو میخوام که وفاش سگ رو شرمنده کنه.بعد لبام رو روی لبهاش گذاشتم و شروع به مکیدن لب پایینیش کردم.زبونم رو توی کل دهنش میچرخوندم و بعد اون زبونش رو وارد دهن من میکردمن هم با پایان وجود مک میزدم.بلندش کردم و بردمش تو اتاق خواب و شروع کردم به لخت شدن.پیراهن و شلوار و شرتنرگس شکه شده بودنرگسمیخوای چیکار کنی پژمان؟؟؟تو الان مستیخواست از در بره بیرون که مچ دستشو محکم گرفتم و هلش دادم رو تخت.شروع کردم به باز کردن دگمه های مانتوشداشت با دستاش منو پس میزد ولی اعتنا نکردممانتوش رو در آوردم و دوباره افتادم بجون لب هاش و بعد شروع به لیسیدن گردن و گوشاش کردمیه تاپ سفید با عکسای فانتزی تنش بود اونو درآوردم و با پایان توانی که داشتم کرستش رو کندم.از خود بیخود شده بودممستی شهوت حس انتقامنرگس داشت التماس میکردپژمان تورو خداپژمان خواهش میکنم تو که اینجوری نبودیمیخواستم شلوارش رو از پاش در بیارم که شروع به جیغ زدن کرددست گذاشتم روی دهنش تا صداش بیرون نره ولی دستم رو گاز گرفت.با پایان توانی که داشتم خوابوندم توی گوششدماغش خون اومد ولی توجهی نکردمحالا دیگه داشت بیصدا گریه زاری میکرداون باید تاوان میدادتاوان اینکه منو آلت دست خودش کرده بودتاوان اون همه دروغی که بهم گفته بودبا یادآوری این افکار دوباره وحشی شدم.شلوار و شرتش روباهم از پاش درآوردمبا نگاهش داشت بهم التماس میکردمثل همون روز اولی که دیدمشچشماش دوباره با اشک خیس شده بودن.اون نگاهش همون نگاه بود اما پژمان دیگه اون پژمان نبودسرتاسر وجودم رو نفرت گرفته بود.دوباره شروع به لیسیدن بدنش کردم.گونه ها،گردن،گوشبعد سرمو آوردم بسمت پستوناش و مثل وحشی ها شروع به خوردن کردمعین کفتاری که یه لاشه پیدا کرده و میخواد ازش پایان استفاده رو ببرهبا سرعت میمکیدم و اون فقط جیغ میزد و التماس میکرد که تمومش کنم.رفتم سمت شکمش و بعد پاهاشو بزور باز کردم.یه کس سفید داشت با لبه هایی که یه خورده تیره شده بودن.سرمو بردم پایین و شروع به لیسیدن کردم.تا جایی که امکان داشت زبونم رو توی کسش فرو میکردم و ترشحات کسش رو میمکیدمصداش به ناله تبدیل شده بود و عین مار زخمی به خودش میپیچید و بعد از چند دقیقه آروم گرفت.کیر من هنوز خواب بودبه نرگس فرصت نفس گرفتن ندادم و بلندش کردم و کیرمو دادم دستش و گفتم بخورنرگسنمیخوامبا داد گفتم د لعنتی میگم بخورکه اونم شروع کرد به خوردنطاقت نگاه های سنگینش رو نداشتمسرمو بلند کردم و به سقف زل زدمنمیدونم عمدی بود یا نه ولی خیلی ناشیانه ساک میزد.کیرم رو از دهنش در آوردم وتوی حالت سگی قرارش دادم و کیرم رو روی کسش میمالیدماون با دستاش و پایان توانش منو به عقب پس میزد و میگفت نه پژمان تورو خدا این کار رو با من نکن،پژمان شاید ازدواج ما سر نگیرهیه پوز خند زدممن به چی فکر میکردم اون به چی.بی مهابا کیرم رو تا آخر فرو کردم تو کسشجیغ زد و سرش رو به بالشت فشار داد و گفت از درد مردم مامان.کیرم رو بعد از چند لحظه عقب کشیدمخونی شده بود ولی داغ شهوت بودمداغ نفرتی که روی قلبم گذاشته بود اجازه نمیداد ولش کنم.با دستام پهلوهاش رو گرفتم و شروع به عقب و جلو کردم.با پایان توانم تلمبه میزدم.بدنم عرق کرده بود و صدای برخورد بدنم با کون نرگس بلندتر و بلند تر میشدنرگس داد میزد و میگفت تورو خدا بسهدارم از درد میمیرمکمرم داغون شدهپژمان تورو خدا بزار برمحرفاش دیوونه ترم میکردمثل موشی بود که توی چنگال یه گربه اسیره.کیرم رو از تو کسش در آوردم و کشوندمش لبه ی تخت و به پشت خوابوندمش و پاهاشو دادم بالا.این بار صورتش رو میدیدمرگه هایی از خون رو صورتش بود و داشت با التماس نگاهم میکرد.کیرم رو با دهانه ی کسش تنظیم کردم و دوباره فرو کردم تو کسشنمیدونم چرا ولی فکر کنم بخاطر ترس و دردی که داشت اونم ارضا نمیشداون به تخت چنگ مینداخت و از درد ناله میکرد و من از زور درد و نفرت نعره میزدمداشتم با پایان توان تلمبه میزدم و عقب و جلو میکردم که یهو ارضا شدم و بدنم سست شدکیرم هنوز توی کس نرگس بودافتادم روش و بعد از چند دقیقه بلند شدم.تا حدودی مستیم پریده بود ولی هنوز ازش نفرت داشتم.دستشو گرفتم و بلندش کردم و رفتیم حموم.بغلش کردم و بوسیدمشاون هیچ حرفی نمیزد و فقط بی صدا اشک میریخت.خشکش کردم و لباساش رو تنش کردم و بردمش رو همون کاناپه نشستیم.یه لحظه چشمم به موبایل پرهام افتاد که زیر میز شیشه ای که جلوی کاناپه بود افتادبرش داشتم-نرگسبا توامچرا جواب نمیدی؟؟حداقل نگام کن..عصبی شده بودمقوطی ویسکی که تا نصفه خورده بودم رو برداشتم و به لبم نزدیک کردم که نرگس اونو از دستم گرفت و پرتش کرد یه طرف و داد زداین زهر مار چیه که میخوری؟تو بخاطر این آشغال اینطوری وحشی شده بودیدوباره شروع به گریه زاری کردن کردیه دستمال بهش دادم و گفتم نه نرگس خانوممن بخاطر این اینجوری شده بودمبعد کلیپ رو پلی کردم و موبایل رو دادم دستشرنگ برنگ شدن پوستش و همینطور گشاد شدن چشماش حاکی از یه واقعیت تلخ بود.حاکی از اینکه …نرگسپژمان بخدا …-هیچی نگو نرگس.یه سیگار روشن کردم و یه پک عمیق کشیدمنرگسد لعنتی بین من و اون از قبل یه دوستی ساده بودهفقط یه بار لبهای همدیگه رو بوسیده بودیمنمیدونم چرا ولی اون روز اومد با تهدید بهم گفت که یه بار دیگه میخوام طعم لبهاتو بچشم وگرنه میرم به پژمان همه چیزو میگم من خرم قبول کردم.بخدا بین ما چیزی نبوده پژمان.نمیدونم چرا ولی حس کردم داره راستش رو میگه.صبر کردم تا پرهام بیاد که تقریبا بعد از نیم ساعت اومدبا پرهام و نرگس سوار ماشین شدیم که یه زانیای مشکی بود.یه زنگ به سعید یعنی همون مرده آشغال زدم و باهاش توی پارک آزادی قرار گذاشتم.وقتی رسیدیم اونجا بود.شیشه های ماشین دودی بود وتوش رو نمیدید و پرهام رفته بود و عقب نشسته بود.سوار شد و صندلی جلو نشست.خیلی عادی سلام و احوال پرسی کردیم و بعدش گفت من عجله دارم کارت رو بگو.کلیپ رو بهش نشون دادمخواست بره بیرون که بازوش رو گرفتم و پرهامم از پشت موهاش رو گرفت و گفت اگه جم بخوری همینجا گردنت رو میشکونم.خلاصه معلوم شد حرفای نرگس راست بوده و اون عوضی میخواسته کار اون روز ما رو تلافی کنه و با یکی از بچه ها هماهنگ میکنه که فیلم بگیره و خودشم میره دنبال نرگس.بخاطر این کارش فردای اون روز حسابی با چاقو خط خطی شد و منم بخاطر قضاوت عجولانه ام از نرگس دلجویی کردم و معذرت خواستم و الان حدود یک سالی میشه ازدواج کردیم و من یه بچه ی یک ماهه دارم. یه دختر به اسم پرنیان.از اون روز به بعد من یاد گرفتم که هیچوقت عجولانه قضاوت نکنم فرقی نمیکنه چه مساله ای پیش اومده باشه. مهم اینه که قبل از انجام هر کاری و گرفتن هر تصمیمی نسبت به تمامی اتفاق های پیش اومده آگاهی کامل داشته باشم و با چشم باز تصمیم بگیرم.پایاننوشته‌ کفتار پیر – پژمان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *