سلام امیدوارم حالتون خوب باشه میخوام یک داستان واقعی و تأسف آور براتون بگم. داستانی که کاری کرد از هر چی دختره روی زمین بدم بیاد. من حسین ۲۰ساله از مشه دهستم من کلآعشق تکست نویسی ام اونم رپ. حقوق خوبی ازاین کار دارم و اصلآ دنبال جی اف بازی نیستم. نکه بگی قیافشو ندارم خداروشکرقیافشو دارم. قضیه از اینجا شروع شد که من عاشق یک دخترشدم هر روز از سر کوچمون ردمیشد میدمش. منم فقط منتظرچراغ سبزدادنش بودم که بعدازیک هفته باهاش دوست شدم راستی یادم رفت من یک دوست دارم که اسمش رضاست مثل برادر (بودیم) باهم بودیمش برای اتفاقه این داستانه که دیگه تف توصورتش نمیندازم حرومزاده.ببخشیدمیرم دنباله داستان بعدازیک ماه دوستی واقعأعاشق هم شده بودیم اینقدرشدیدبودکه منه احمق میخواستم برم خواستگاریش که چه بهترنشدمن تصمیم گرفتم به رضا این موضوع روبگم که اینکاروکردم رضا گفت میخوادببیندش منم گفتم باشه وبا مهشید(جنده حرومزاده) قرارگذاشتم ورفتیم سرقرارسلام وعلیک کردیم ورفتیم یک جا نشستیم بعداز۱۰دقیقه من رفتم سه تا شیرموز بخرم. وقتی خریدم داشتم میومدم دیدم مهشید بارضا گل میگن گل میشنون وخندشو ن همه جاروبرداشته. منم گفتم خوش میگذره؟ که دیدم ساکت شدن من اینقدر مهشیدرودوست داشتم که اصلأ فکرنمیکردم اونم به ظاهرهمین طوربود. خلاصه بعداز ۱ساعت نشستن خداحافظی کردیمو رفتیم خونه هامون. توراه رضا بهم گفت مهشیدخانم خیلی خوشگله پدر دم توگرم چجوری مخشوزدی ازاین حرف رضا خوشم نیومد و ناراحت شدم.رسیدم خونه که بعداز۱ساعت دیدم مهشید اس دادوگفت برای رضا یک جی اف پیداکرده منم که به رضا اطمینان داشتم (ای کاش نداشتم)شماره مهشید رو دادم که بهش بزنگه و بادوست مهشید قراربذارن و همدیگرو ببینن روز بعدش قرارو گذاشتن و همدیگرودیدن. بعداز یک هفته میخواستم برم تهران واسه خریدن چندتاوسایل برای استودیوم که دیدم مهشیدزنگ زدوگفت میخواد منو ببینه. منم آدرس استودیوموبهش دادم که دیدم بعداز۳۰دقیقه اومدگفتم خبری شده گفتش نه خبری نشده فقط میخواستم ببینمت بهش گفتم میخوام واسه استودیوم لوازم بخرم یک هفته تهرانم ازطرزنگاهش فهمیدم خوشحال شدش گفت به سلامتی مواظب خودت باشی وزودبیای که دلم واست تنگ میشه ۱ساعتی جام بود و خداحافظی کرد و رفت.بعد از نیم ساعت رضا زنگ زدو گفت شنیدم میخوای بری تهران؟ گفتم از کی شنیدی گفت ازمهشید. همون جا فهمیدم رضا و مهشید با هم رابطه دارن. گفتم آره یک هفته دیگه میام مواظب خانم ما باشی. گفتش حتمأ. بعد رضا گفت اگه خواستی بری کلیدهای استودیوتو بده به من. منم گفتم برای چی گفت میخوام امشبو اونجا بخوابم. منم فهمیدم کاسه ای زیرنیم کاسه هست باکمال میل قبول کردم وسایلموبرداشتم وکلیدهارودادم به رضا وخداحافظی کردم ورفتم خونه. فکر تهران رفتنوازسرم بیرون کردم باخودم گفتم امشب حتماخبراییه.رضا هیچوقت کلیدهاروازم نمیگیره. امشب حتمأقضیه ای هست. ساعت های ۸الی هشت ونیم بود که رفتم کوچه بغل استودیوم قایم شدم بعداز۳۰دقیقه دیدم مهشید بادوستش دوست دختررضا رفتن تواستودیو منم از بالای پشت بوم یک راه مخفی داشتم بی سروصدارفتم تو دیدم رضا نشسته بودداشت بی مقدمه از مهشیدودوست دخترش لب میگیره. اینرو که دیدم دیوونه شدم باخودم گفتم بذار وسط کارمچشونوبگیرم.بعداز۱۰دقیقه هرسه تاشون لخت شدن ورضا شروع کرد به لیسیدن کس مهشید.یک جوری شدم دیدم مهشیدداره واسه رفیقم ساک میزنه بعداز۵دقیقه رضا شروع کردبه تلمبه زدن تو کس مهشید اخخ وافشون همه جاروگرفته بود.بعدش شروع کرد از کون کرد. دوست دخترش جفتشونو به طرزفجیح میکرد.هیچوقت این حرف مهشید رو یادم نمیره. میگفت ازاین حسین هیچ بخاری حرکت نمیکنه لااقل تو رضا جون بکن توکوسم کونموجربده بعداز۱۵دقیقه اب رضا اومدوهمشوریخت روصورت دختری که حاضربودم زندگیمو براش بدم. ببخشیداگه قسمت سکسش کم بود. ولی از این ماجرابه بعدحاظرنبودم هیچکدوم ازاون آشغالا روببینم. واسه همین اونجاروفروختم وبه اصرارمن باخونوادم رفتیم شمال جای مادربزرگم. دیگه هیچ چیزازاون قضیه واسم ارزش نداره. لطفأنظربدین ممنوننوشته Ho3ein3000
0 views
Date: November 25, 2018