عشق کارگری

0 views
0%

قربونت برم امام رضا خودت کمکم کن. خدایا نزار ابروم بره … لیلا خانم خشگلی بود که دائماً این جملاتو زیر لب میگفت. انگار همین که پاش به بازداشتگاه کمیته باز شده بود به خدا هم نزدیکتر شده بود. هنوز یه ساعت نشده ببود که گرفته بودن و آورده بودنش اینجا اما انگار یه سال گذشته بود. پیش خودش گفت بازم شانس اوردم که مردم امروز عصر رفت سر کار و تا فردا شب شیفته و بب نمیگرده حداقلش اینه که تا فردا از موضوع خبر دار نمیشه. خدایا خودت نزار مردم بفهمه اون خون به پا میکنه و منو زنده نمیزاره. خدایا خودت از اینجا نجاتم بده قول میدم دیگه دست از پا خطا نکنم. یا ضامن آهو….یه خانم خیلی باید بدشانس باشه که تو اولین خیانتش پاش گیر بیوفته. لیلا هنوز یه سال نشده بود که شوهر کرده بود. یک سال پیش ببود که مجید کارگر، عاشق دختر خشگله محلشون شده بود و لیلا هم از اون خوشش اومد و نهایتاً همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. اونا خیلی زود ازدواج کردن و از اون زودتر لیلا از مجید خسته شد. پوست سفید، موهای بور و هیکل تراشییده لیلا لیاقتش بیشتر از یه کارگر بی پول مثل مجید بود. این موضوع رو لیلا خیلی زود فهمید اما دیگه چاره ای نداشت. لییلا از بوی قیر نفرت داشت چون مجید همیشه تنش بوی قیر میداد اخه تو یه شرکت راهسازی کار میکرد. حتی وقتی حموم هم مییرفت این بوی لعنتی از بین نمیرفت. دستاشم که هیچی اینقد زبر شده بود که میشد ازش به جای سمباده استفاده کرد. تنها شبی که مجید ادکلن زده و مرتب بود همون شب عروسیشون بود اما حالا مجبور ببود روزای زیادی رو کار کنه که بتونه بعضی از لوازمیو که لیلا دوست داره رو بخره با این حال تو این یه سال هیچوقت لیلا یادش نمیومد ک که بتونه اونطوری که دوست داره بگرده و خرید کنه و مثل ادم زندگی کنه. کم کم حالشم از سکس ببا مجید به هم میخورد. از قربون صدقه رفتنش. از بوسیدنش و اون حالت احمقانش موقع کردن لیلا که انگار دنیا رو بهش داده بودند وقتی تلمبه میزد یکی هم نبود بهش بگه اخه پفیوز تورو چه به عشقبازی با همچین دختر خشگلی که نصف شهر عاشقش بودند. اما اینکه لیلا پاش به بازداشتگاه کمیته وا شد قضیش از اونجا شروع شد که زمانی که تو خیابون با شوهرش راه میرفت خیلی اتفاقی صاحبکار شوهرشو دید و با هم سلام علیک کردند. اقا بهزاد یه جنتلمن واقعی بود. صدتا مثل مجید تو شرکتاش کار میکردند. قد بلند، لباس های شیک، صورت اصلاح کرده و از همه مهمتر ادکلنی که میزد میتونست هر زنی رو به خودش جلب کنه. اونم تا لیلا رو دید چشماش گرد شد. صورت خشگل و بدن سکسی لیلا که حتی از زیر لباسم خودنمایی میکرد چیزی نبود که بشه به راحتی ازش گذشت. طول مدتی که با هم احوال پرسی میکردند حتی یه بارم به کارگرش مجید نگاه نکرد و همش چشاش رو صورت و اندام لیلا بود. وقتی که جدا شدند مجید به لیلا گفت که این پدر سوخته قبل از انقلاب هیچی نداشتند اما همین که انقلاب شده در عرضه 5-6 سال تونسته یه امپراطوری واسه خودش راه بندازه. همین موقع صدای آزیر حمله هوایی شنیده شد و مجید حرفاشو قطع کرد. انگار هواپیماهای صدام هم دونسته بودند که مجید داره کسشر میگه و خواستند زودتر حرفاشو قطع کنند اما لیلا تا چند روز یه سره به اقا بهزاد فکر میکرد.چند وقتی از اولین دیدار لیلا با بهزاد گذشته بود که بالاخره امروز اون اتفاق واسش افتاد. وقتیی مجید عصر شال کلاه کرد و رفت سر کار که یه شیف 24 ساعته رو کار کنه هنوز نیم ساعت نگذشته بود که زنگ در خونشونو زدند. وقتی در و باز کرد خانمی که خودشو یکی از خدمتکارای اقا بهزاد معرفی کرد بهش گفت که اقا بهزاد میخواد باهاتون صحبت کنه و منو فرساده که به شما خبر بدم. لیلا نفهمید چطور حاضر شد و همراه اون خانم رفت. فقط سعی کرد بهترین لباساشو بپوشه و بهترین ارایشیو که بلده رو صورتش پیاده کنه. پیش خودش گفت خاک تو سر مجید اگه اون لبس ابه رو زودتر واسم خریده بود امشب میتونستم بپوشمش. خانم خدمتکار لیلا رو برد جلوی یه رستوران که اقا بهزاد توش نشسته بود. لیلا وقتی دیدش همه بدنش داغ شده بود. نمیدونست چی بگه اما خب واسه بهزاد کار سختی نبود که بخواد خانم کارگرشو رام کنه. نیم ساعت بعد اونا تو یکی از خونه های بهزاد بودند که خانم و بچش خبری از اون خونه نداشتند. چقدر صورت اصلاح شده بهزاد با صورت افتاب سوخته و زبر مجید فرق داشت. چقدر دستای نرم اما قوی بهزاد با دستای کارگری مجید فرق داشت. و از همه مهمتر بوی ادکلنش که از دماغ لیلا رد میشد و اونو میتونست تو مغزش حس کنه. وقت کیرشو تا ته تو دهن لیلا جا میکرد به جای یمقاوت سعی میکرد تو دهنش جای بیشتری واسه کیر بهزاد وا کنه اخه اولین بار بپبود که با رضایت کیر یه مرد رو میخورد. انگار پولدارا و اربابا کیرشونم با کارگرا فرق داشت. بهزاد کیرش از مجید خیلی بزرگتر بود اما وقتی همین کیر بزرگو با شدت تو کس لیلا میکوبید به جای اینکه حس درد کنه فقط لذت بود که پایان وجودشو پر میکرد. این دو ساعت واسه لیلا از بهترین لحظات عمرش بود.همونطور که قبلاً گفتم یه ززن خیلی باید بدشانس باشه که تو اولین خیانتش لو بره و لیلا به همین اندازه بد شانس بود. چون بعد از اینکه بهزاد کارش تموم شد چنتا مامور که معلوم نبود از کجا سر و کلشون پیدا شد ریختن تو خونه و اونارو گرفتن. فقط تو اخرین لحظه بهزاد به لیلا گفت که نگران نباش تا فردا صبح جفتمون خلاص میشیم. حالا لیلا مونده بود تو اتاق بازداشگاه کمیته تا فردا صبح تکلیفش معلوم بشه. پشتشو ببه دیوار تکیه زد و واسه بار اخر توبه کرد. بعدشم شروع کرد به ذکر گفتن معلوم نبود که تا صبح چقدر ذکر گفت اما وقتی با صدای مامور بازداشتگاه بیدار شد معلوم شد که ذکر گفتنش عمل کرده و میخوان ازادش کنند. انگار قدرت و نفوذ اقا بهزاد کار خودشو کرده بود.وقتی اومد تو خیابون هوا تازه روش شده بود و همون خانم خدمتکار اومده بود به دیدنش. بهش پیغام رساند که اقا بهزاد بازم میخواد ببینتت و یه ادرس و یه مقدار پول درشت گذاشت کف دستش. لیلا رو نیمکت یه پارک نشست و با خودش فکر کرد که خدا همیشه واسه بنده ها فرصت توبه باقی گذاشته بعدشم تصمیم گرفت بازم بره و اقا بهزادو ببینه. اگه همین الان راه میوفتاد میتونست قبل از اینکه مجید برگرده خونه چند ساعتیو پیش عشقش باشه. هنوز اثر ادکلن بهزاد رو تنش مونده بود. واقعا هیچ عطری به خوش بویی ادکلن بدن یه سرمایه دار و هیچ بوی متعفنی مثل بوی بدن یک کارگر وجود نداره.مجید بالاخره ساعت کارش تموم شده بود. با تموم خستگی اما ته دلش خوشحال بود چون از شرکت مساعده گرفته بود و میتونست لباسیو که لیلا دوست داره رو براش بخره. واسه همین قدماشو تندتر کرد. درست نبود که خانم زیباشو تو خونه منتظر بزاره. تو راه یکی از اعلامیه های کمونیستی رو بهش دادن. تو دهه شصت هنوز کمونیستا طرفدارای خودشونو تو ایران داشتند. اعلامیه مربوط به حرفایی سعید سلطانپور بود که از لزوم تغییر زندگی کارگرها گفته بود. مجید اعلامیه رو تو دستش مچاله کرد و بهش خندید با خودش گفت اینا نمیدونن من چه خانم زیبا و عاشقی که دارم که وجودش به کل ثروت ایران واسم میارزه.نوشته strong.boyyy

Date: March 4, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *