عشق کون شهروز

0 views
0%

سلام دوستان پدرام هستم 20 سالمه و قدم 180 همه چیزمم معمولیه ( قیافه و تیپ و کیر و … ) بچه جنوبم وکمی هم هات… دوستان از اینکه یکم داستانم خیلی طولانی شد به بزرگی خودتون ببخشید ، دوستانی که میخوان خلاصه تر بخونن میتونن از اون ستاره ها به بعد رو بخونن ولی اگه بخواین کاملتر و جذابتر بشه یکم وقت بذارین و همش رو بخونین … ضرر نمیکنید..یادم میاد از همون بچگی به کس و کون و اینجور چیزا علاقه خاصی داشتم و از راهنمایی دیگه کم کم فهمیدم که سکس یعنی چی…بچه چجوری درست میشه و… ، ولی زیاد درگیر اینجور مسائل نبودم ، تا اینکه به دوم سوم دبیرستان رسیدم و کم کم دلم میخواست که مزه سکس رو بچشم و در به در دنبال یه دوست دختر میگشتم که بتونم باهاش سکس کنم و به اوج اون لذتی که همه ازش حرف میزدند برسم…ولی تا اون موقع اصلا به گی یا سکس با ی پسر فکر نمیکردم ، حقیقتش هیچ علاقه ای هم به اینکار نداشتمبا خودم میگفتم اصلا چه معنی داره یه پسر بخواد با پسر سکس داشته باشه پس دخترا این وسط چیکارن و از این جور فکررا… (کلا به گی اعتقاد نداشتم ، یعنی مزش رو نچشیده بودم ) ، خلاصه…این قضایا ادامه داشت تا اینجا که دانشگاه قبول شدم و رفتم دانشگاه ، از قضا دانشگاهم 1300-400 کیلومتر با شهرم فاصله داشت واسه همین مجبور میشدم دیر به دیر برم خونه ( مثلا ترمی یک یا دو بار ) ، ترم اول بودم و بهمون خوابگاه دادنی اتاق 5 نفره که من (پدرام ) ، علی ، محمد جنده لاشی ، محمد علی و مجید با هم بودیم ، حقیقتش من آدم گرمی هستم و زودم با بچه ها صمیمی میشم ولی نمیدونم چرا تو دانشگاه زیاد با بچه های هم رشته ام نمیپریدم اتفاقا هم اتاقیام هم هی بهم میگفتن دیونه تو چرا با بچه ها نیستی…هیچ کس رو نمیشناسی و …اینجوری شد که من تصمیم گرفتم بیشتر با بچه هامون آشنا بشم و روایط رو صمیمی کنم اونموقع ما تو اتاق 111 بودیم تقریبا اول لاین بودیم و بقیه بچه های هم رشته ایمون طبقه بالا بودن ، ی روز محمد علی بهم گفت – پاشو کون گشاد ، پاشو بریم اتاق بچه ها کدوم بچه ها؟ اتاق چند؟- بچه های خودمون دیگه ، اتاق 112 اتاق 112 ؟؟؟؟؟؟؟؟؟- خفشو پدر پاشو بریم…منم پاشدم و دنبالش رفتم….پله هارو یکی یکی رفتیم بالا و رسیدم به اتاق 112 ، در زدیم و یکی از بچه ها که اسمش احمد بود و خیلی خیلی هم کس کس و شعر زیاد میگفت در رو باز کرد…سلام کردیم و رفتیم تو ، محمدعلی بچه هارو معرفی کرد – پدرام اونی که روی تختِ (طبقه بالا روبرو در) اسمش سعید ، اونی که داره طبق معمول با لپ تا ور میره امین ، اوست ممدم که داره درس میخونه (هیچ وقت نفهمیدم چرا بهش میگفتن اوست ممد) ، اشکانم که گوشه اتاق کنار شوفاژ خواب بود (اشکال مال این اتاق نبود ولی معمولا اونجا بود) احمد هم که درو واکرد…اون موقع بود که من همش تو این فکر بودم که نفر پنجم این اتاق کیه چرا پیداش نیست تا اینکه دیدم یهو یکی درو وا کرد و اومد تو… ، که محمد علی یهو گفت – اینم آقا شهروز گل که …دیگه هیچی نشنیدم و فقط دیدم ی آقا پسر خوشگل مشگل که قدش 165 تا 170 ، اندام متوسط ، چشمهای رنگی (که از بس این چشا خوشگلن هنوزم نمیدونم چه رنگین) ، موهای نسبتا فشن و خوشتیپ وارد اتاق شد نمیدونم اون لحظه چم شد که ی حالتی بهم دست داد فکر میکردم شهروز رو ی جایی دیدم ، فک میکردم آشناست ، نمیدونم چه حسی بود ولی خیلی عجیب غریب بود… ، تو همین حس و حال بودم که به خودم اومدم و دیدم شهروز جلوم واستاده و دستشو دراز کرده و داره باهام سلام میکنه و اون لحظه بود که عجیبترین حرکت ممکن رو انجام دادم…نا خود آگاه از جام پا شدم و شروع کردم به روبوسی کردن با شهروز ( خداییش خودمم خیلی کف کردم که چرا اینکارو کردم… ) ، بعدشم کنار هم نشستیم و شرو کردیم به حرف زدن ، در حین این کارا منم فقط داشتم شهروز رو نگاه میکردم آخه هم قیافه خوبی داشت ( ی تیکه هلو بود… ) هم وقتی که نگاش میکردم حس خوبی بهم دست میداد ، فک کنم شهروز هم فهمیده بود که دارم غیر معمول بهش نگاه میکردم ولی اون موقع اصلا هیچ علاقه و نظری بهش نداشتم فقط ی حس عجیب بود که خودم اینجوری به خودم میگفتم که حتما چون قیلفه جدیدیه انجوریم…خلاصه اون روز ما اینجوری گذشت…همینجوری رفت و آمدم با شهروز و بقیه بچه ها (که فک میکنم نیازی نیست معرفیشون کنم) زیاد شد که دیگه کاملا با هم راحت شده بودیم ، هم دیگه رو انگشت میکردیم ( این شامل همه بچه ها میشد ) ، فیلم سوپر میدیم ، سکس هایی که تا حالا داشتیم رو برای هم تعریف میکردیم و ازاین جور کارا… (یعنی همه کار میکردیم جز درس خوندن) همینجور که بیشتر با هم راحت میشدیم حس عجیب من قویتر و علاقه من به شهروز بیشتر میشد و…روزا گذشت و گذشت تا امتحانامون رو دادیم و رفتیم خونه… ، خونه که بودم همش داشتم به شهروز فکر میکردم و به زمانی که دوباره برگردم دانشگاه و بازم با بچه ها و مخصوصا شهروز باشم…ی روز یکی از بچه ها بهم زنگ زد و گفت – پدارم چند گیگ فیلم جدید (سوپر) گیر آوردم ، تو هم میخوای ؟ آره واسم بیار ، کی میاریشون؟- ساعتای 8 خونه ای؟ آره ، بیا منتظرم…- باشه ، حتما…منم با خودم گفتم آخ جوووووون فیلم جدید ….ساعت طرفای 830 بود که بهم زنگ زد و گفتش – پاشو بیا من درب خونتون واستادم…رفتم درو وا کردم و فلش ( 16 گیگ بود ) رو ازش گرفتم ، ی تعارف زدم که بیاد تو ولی نیومد ، دوستم که رفت با کله رفتم سمت کامپیوتر که بیبن فیلمای جدید چطورن…شروع کردم به دیدن فیلما ، همشون همون روال قبلی رو داشتن که ی خانومه میومد و ی آقا شروع میکرد به کردن خانومه و …همه اینا رو روزنامه وار و خیلی سریع نگاه کردم تا اینکه با ی پوشه رسیدم به اسم Gay ، گفتم ای پدر اینم که باز فیلم گی ریخته واسمون ، خواستم پاکش کنم ، Shift + Delet رو هم زدم ولی یه دفعه به خودم گفتن حالا بذار ببینیم چی توشه…فایلا رو حذف نکردم و شروع کردم به دیدن یکی یکهه فیلمها ، ولی خیلی با دقت داشتم فیلمها رو میدیدم ، راستش علیرغم فکرهایی که میکردم داشت از این سبک سکس یعنی گی خوشم میومد و با دقت بیشتری فیلم ها رو نگاه کردم… ، دیگه کم کم داشتم خیلی با گی حال میکردم و خوشم میومد یک مقداری هم تو سایتهای گی دنبال چیز میزای جدید میگشتم و با خودم فکر میکردم که گی هم بدک نیستا… ( ولی دیگه داشتم با گی خیلیی حال میکردم )روززهای میان ترم رو با همین فکرها رو کارا گذروندم تا با وقت رفتن شد ، روز قبل رفتن داشتم واسائلم رو جفت و جور میکردم که گفتم بذار فیلم هارم ببرم… ، اتفاقا هارد محمدعلی هم دست من بود که بهم کفته بو چیز میزای باحالت ( منظورش سوپرهام بود) رو که رو هارد ، خونه داری واسم بیار ، منم همه چیزای و فیلمهای خوبم رو کپی کردم (اول از همه گی ها رو ریختم )بالاخره روز برگشتن به دانشگاه رسید ، وسائلم رو برداشتم و رفتم راه آهن… ، بعد از یک روز و نصف تو راه بودن (نصفش با اتوبوس باید بیام ) رسیدم خوابگاه و وسائلم رو گذاشتم و ی دوش گرفتم و استراحت کردم .بگذریم ………………….حقیقتش استارت گی من و شهروز از اواخر ترم دوم خورده شد ، مقدمات این کا اینجوری شروع شد که …روی تختم دراز کشیده بودم لپ تاپم روی پام بود و داشتم فیلمهایی رو که آورده بودم از بیکاری دوباره نگاه میکردم که در اتاق رو زدن ، فیلم رو استاپ کردم و گفتم بفرمایید ، شهروز بود که در میزد ، در رو وا کرد و اومد تو و بهم گفت – باز داری چیکار میکنی؟ مردی از بس تو اتاق خوابیدی… هیچی پدر دارم فیلم خانوادگی میبینم – فیلم خانوادگی؟ ای جووووووووون پس برو اونورتر تا منم بیام ببینماومد کنارم نشست و شروع کردم به ادامه فیلم رو دیدن ، ثانیه های آخر فیلم بود که شهروز گفتش پدر یه فیلم توپ بذار حالشو ببریم ، بذار خودم ی فیلم بذارم… فیلم رو بست و داشت اسمهای فایلا و پوشه ها رو میخوند که چشمش به پوشه گی افتاد ، گفت ایول گی هم که داری… ، بذار ببینیم چجوریه و یکی از فیلمارو پخش کرد و داشتیم نگاه میکردیم که یهو با خودم گفتم… یعنی شهروز هم از گی خوشش میاد؟؟؟؟؟؟؟ برای چی اینجوری رفت طرف فیلمای گی ؟؟؟؟ و …که حس کردم یک مقدار فشار بدن شهروز رو بدنم بیشتر شد… ، بدنش گرمتر شده بود ، انگشت اشارش که روی صفحه کلید بود ی لرزش خیلی خفیفی داشت ، با خودم گفتم آقا شهروز مارو نگاه کن که داره چه حالی میکنه با این فیلمای گی… که متوجه ی چیز عجیبی شدم ی چیز سردی هی به پشت پام میخورد خوب که دقت کردم شهروز داشت آروم آروم با انگشتت شصت پاش پشت پام رو نوازش میکرد ، و از همه عجیبتر این بود که ی چشش به مانیتور بود و ی چشش دیگش به کیر من که شق شده بود و نصفش زیر لپ تاپ بود ( کیرم اندازش متوسطه تقریبا 17 – 111 سانت ) با خودم فک میکردم که چرا شهروز داره اینکارارو میکنه ، به هیچ جوابی نرسیدم جز اینکه شهروز ما از گی خوشش میاد ولی چون اصلا بهش نمیومد به خودم گفتم کیر تو مغزت با این طرز فکرت ، ول کن بابا…در همین حین شهروز دستش حرکت دادبه طرف زیر قسمت پایینی لپ تاپ ( دقیقا روی کیر من ) و بهم گفت پدارم دیونه زیاد لپ تاپ رو روی تخمات نذار عقیم میشیــــــــــا دستش رو برد زیر لپ تاپ که برش داره و دقیق رسشت رو گذاشت روی کیرم من ، ی خورده از جام پریدم خوب جا خوردم دیگه ، گفت چته ؟ گفتم هیچی… ، لپ تاپ رو آروم یکم برد جلو و با دستش که روی کیرم بود آروم کیرمو نوازش کرد ( مثلا داشت لپ تاپ رو جا به جا میکرد ) بعد دستش همینجور که داشت دستش رو از زیر لپ تاپ در میاورد از پایین کیرم رو لمس کرد تا روی شیکمم… دیگه داشتم حشری میشدم ، وقتی بهش نگاه کردم دیم داشت زیر چشی منو نگاه میکرد و ی لبخند خیلی کوچیک هم رو لباش بود ، تو همین حس و حال بودیم که یکی همینطور که با اون صدای کیریش داشت آواز میخوند عین گاو در اتاق رو باز کرد و اومد تو و میلاد هم دنبالش بود ، مثل اینکه با هم رفته بودن بیرون…اون بچه کونی هم کسی نبود جز محمدعلی ، عین گاو اوومد کنار ما واستاد و گفت به به سوپر ، چه خبر بچه ؟ منم طبق معمول گفتم دسته تبر…. و شروع کرد به کس وشعرهای همیشگیش رو تعریف کردن که این ی دختره رو دیدم ایجوری بود اونجوری بود و… ، وسط کس شعراش شهروز با ی حس و حال ناراحت ( انگار که کیر خورده باشه ) پاشد رفت…شب موقع خواب همش داشتم با خودم فکر میکردم که چرا ایجوری شد یعنی شهروز گیِ… ، یعنی از من خوشش میاد؟دیگه کار هرشبم شده بود به اینجور مسائل فکر کردن ، کم کم از شهروز خیلی خوشم میومد ، باهاش حال میکردم و بهش علاقه خواصی داشتم ، روزا یکی یکی داشت میرفت ، به آخرین امتحان خیلی نزدیک بودیم و من همش تو همین فکر بودم که میشه من و شهروز… ؟؟؟؟؟؟تا اینکه روزقبل آخرین امتحان از کتابخونه برگشتم و داشتم میرفتم تو اتاق که دیدم در ورودی به حموما بازه ( تو لاین 3تا حموم داریم که یه در ورودی داره اولش انباره و یکم جلو تر به صورت L شکل سه تا حموما قرار دارن ) و یکی داره با صدای بلند آواز میخونه ، صداش شبیه صدای شهروز بود ، معمولا چون لاین بالا حموماش خراب بودن بچه ها میومدن پایین حموم ، رفتم و دیدم بعـــــــله شهروز رفته تو حموم آخری و زده زید آواز و داره حموم میکنه بهش گفتم بچه جون انقد سرو صدا نکن میم تو حموم میکنمتا…. ، شهروزم گفت مرده و حرفش ن، نامرده هرکی نکنه…گفتم باشه ، رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم و شهروز همچنان داشت میخوند ، رفتم سر یخچال بطری آب یخ رو برداشتم و رفتم تو حموم پشت سرم در رو محکم بستم و شروع کردم به ریختن آب سرد ( از بالای در ) روی شهروز ، که شهروز داد میزد – پدرام تورو خدا نریز…- غلط کردم نریز…منم فقط بلند بلند میخندیدم و کارمو ادامه میدادم- پدرام جان من نریز…. همینجوری داشت التماس میکرد که یهو لخت لخت و صابون یه دست در حموم رو وا کرد و گفت – پدر گاییدی منو بسه دیگه پدرام من ی لحظه جا خوردم آخه داشتم شهروز رو لخت میدیدم البته یکم کف رو بدنش بود… ، اونم چه بدنی…. ، باورم نمیشد شهروز همچین بدن بی مویی داشته باشه ، در نهایت سفیدی یک تار هم نداشت ، اصلا بهش نمیخورد اینقدر بی مو باشه آخه ی ته ریش کوچولو داشت… ، سینه های توپر و کمی مایل به صورتی و شق بودم که اصلا حتی یک دونه موی کوچیک هم نداشت رون و پاهاش خیلی کم مو بود ، پشمای کیر (اندازش خوب بود ولی چون خوابیده بود اندازه دقیقش زیاد معلموم نبود ) سفید و خوشگلشم انگار که همین الان زده بود و حسابی صفا داده بود ، فقط زل زده بودم به بدنش و داشتم نگاش میکردم…که یهو شهروز با ی لب خنده موزیانه (انگار متوجه شده بود کلی بدنش رو دید زدم و خوشش اومده بود ) گفت – بخدا دهنمو سرویس کردی ، خیلی سرد بود حالا بازم کس و شعر میخونی ؟ خوش گذشت ؟- آره بازم میخونی…اینو که گفت بازم آب سرد ریختم روش و اونم جای اینکه در رو ببنده خواست که سریع روش رو ازم برگردونده که صابونشم از دستش افتاد و بهم پشت کرد . اون لحظه بود که دیگه انگار دنیا رو بهم داده بودن عجب بچه کونی بود از سفیدیش هیچ حرفی نمیتونم بزنم آخه زبونم بند میاد… ، کونش زیاد بزرگ نبود ولی گرد و خوش فرم بود و ی قوس خیلی وشگل و سکسی داشت که داشت دیونم میکرد ، نمیدونم چرا این بشر یک تار مو هم نداره خیلی کونش صاف و یک دست بود خیلــــــــــــــــــی ، دلم میخواست همونجا کونش رو تو دستم بگیرم و فشار بدمتمام این فکرا و دید زدنم چند ثانیه طول نکشید که شهروز بهم گفت بیا…. دیدی صابونم افتاد و همینجوری که پشتش به من بود خم شد که صابونش رو برداره…اون لحظه بود که من واقعا کف کردم و داشتم دیونه میشدم دنیا داشت دور سرم میچرخید و کل بدنم داغه داغ شده بود ف نمیدونم غش کردم ، توی رویا بودم یا واقعیت ولی وقتی خم شد چاک کونش عین هلو بود… ی هلوی بی هسته ، سوراخ کونش صورتی و خیلی خوشرنگ به اندازه سوراخ کون مورچه بود ، کوچیک و جم و جور فکر کنم پشمای دور سوراخ کونش رو همین الان زده بود ( آخه هرچقدرم بی مو باشی دور سوراخ کونت باید کمی مو داشته باشه مگر اینکه دیگه واقعا… ) اون لحظه دیگه واقعا دلم میخواست کونش رو بلیسم… ، دیگه واقعا مطمئن شدم که شهروز از اینکه باهم گی داشته باشیم کاملا راضیه…توی همین حال و رویا بودم که شهروز صابونش رو برداشت و با ی لبخند خیلی موزیانه بهم گفت پدرام دیگه روم آب نریز بذار حموم بکنم در حموم رو بست…نمیدونم چقدر تو هنگ بودم و پشت در ایستادم ولی بالاخر از حموم اومدم بیرون رو رفتم اتاق و فقط و فقط و فقط فکر و ذکرم شده بود کون شهروز و کون شهروز… ، حالا فردا هم امتحان داشتم و فکر کون شهروز نمیذاشت اصلا درس بخونم… خوشبختانه امتحان اندیشه بود و آخرین امتحان ، نمیدونم چجوری اون شب و خوابیدم و چجوری رفتم امتحانم رو دادم و چی شد و چی گذشت آخه همش تو فکر کون شهروز بودم ،دیگه کونش شده بود عشق من و من موندم و عشقِ کونِ شهروز…به هرحال امتحان آخری رو هم دادیم و دیگه همه داشتن آماده رفتن میشدن ، خیلی از بچه ها همون شب رفتن و ی تعدادی هم صبح روز بعدش … ، تقریبا دیگه همه بچه های رفته بودن ، بچه های اتاق ما که همون اول رفته بودن مخصوصا محمدعلی که همون یک ساعت بعد از امتحان با کله رفت شهرشون ، ولی من چون بلیطم ی جوری بود یک باید ی شب میموندم و روز بعد حرکت میکردم موندم ، شهروز هم موند خودش که میگفت واس این مونده که میخواد کارای انتقالیش رو راست و ریست کنه ، اتفاقا همه بچه های اتاق اونا رو هم رفته بودن و قط من بودم و شهروز… .رفتم به شهروز گفتم پس امشب که تنهاییم بیا با هم بخوابم که دیگه حوصلمونم سر نره ، اونم قبول کرد ، عصرشم رفتم تو شهر و کم آجیل و میوه و نوشیدنی گرفتم که شب رو واقعا خوش بگذرونیم ، خلاصه وسایل رو گرفتم و برگشتم اتاق و فقط منتظر این بودم که شهروز بیاد آخه از عشق کون شهروز داشتم دیونه میشدم… ، بالاخرا انتظار تموم شد و در اتاق رو زدن… ، گفتم بفرمایین ، شهروز بود و اومد تو ، منم از همون اول تا آخر داشتم به کونش نگاه میکردم ، انگار که داشتم با کونش حرف میزدم و فقط کونش رو دعوت کرده بودم… .آجیل و میوه رو آوردم و خوردیم و یکمی حرف زدیم و دیگه ساعتای 10 شده بود که تقریبا کاری نداشتیم که انجام بدیم و یکدفعه شهروز بهم گفت – پدرام هنوز اون سوپر گی هات رو داری؟ آره….- خوب بذار ببینیمش دیگه چــــــــــشم… لپ تاپم رو روشن کردم و رفتم رو تختم دراز کشیدم رفتم تو پوشه فیلمام و شهروز مثل اوندفعه اومد کنارم و بهم چسبید ولی ایندفعه ی پاش رو گذاشت روی پام و ی دستشم گذاشت روی شکمم منم اصلا به روی خودم نیاوردم و شروع کرد به پخش کردن فیلمها… ، بعد از ی مدتی شهروز جونم کاراش رو دوباره شروع کرد و پاهاش رو آروم و خیلی خیلی یواش روی پام حرکت میداد و به صورت چرخشی ولی با شعاع خیلی خیلی کم انگشتاش رو روی شکمم حرکت میداد… منم فقط حواسم به شهروز بود و روی کونش متمرکز بودم تو همین حال بودیم که بهش گفتم میگم که شهروز چطوره در رو ببندیم که کسی نداد مزاحم بشه حوصلشون رو نداریم… هنوز حرفم تموم نشده بود که شهروز پرید و در رو فقل کرد چراغم خاموش کرد ، گفتم چرا دیگه چراغ رو خاموش میکنی؟ گفت اینجوری بهتره اون لحظه بود که دیگه گفتم ای جونم دیگه حل شد… دیگه کون شهروز مال خودم شد…شهروز اومد باز بهم چسبید و ایندفه دستش رو گذاشت پایین شیکمم و دستش فقط 2-3 سانت تا کیرم فاصله داشت و کم کم داشت با اوج گرفتن فیلم دستش به کیرم نزدیکتر و نزدیکتر میشد تا اینکه دستش رو روی سر کیرم حس کردم ، وقتی دستش به کیرم خورد چند لحظه ای مکس کردخودش رو بیشتر بهم چسبوند و سرش رو قشنگ گذاشت روی سینم و منم اصلا هیچ عکس العملی نشون نمیدادم و فقط داشتم زیر چشی نگاش میکردم…دوباره شروع کرد به نوازش کیرم ، ولی خیلی خیلی آروم و با حوصله این کار رو میکرد ، آروم دستم رو از زیر بدنش درآوردم و گذاشتم دور گردنش و دستمو گذاشتم تو موهاش و شرو کردم به نوازش موهاش…دیگه شهروز تقریبا دستش رو داشت روی کل کیرم حرکت میداد و گاهی هم ی فشار خیلی کوچیکی میداد ، بدنامون کاملا داغ شده بود و سرعت نفس کشیدنمون بیشتر شده بود ، منم که حسابی شقِ شق کرده بودم و دیگه طاقت نداشتم و میخواستم هرچه زودتر کارمون رو شروع کنیم که به اون کون پنبه ای برسم… همینجوری که داشت کیرم رو میمالوند دستش رو آورد بالا و گذاشت روی کش شلواررم و یکم از سر انگشتاش رو کرد زیر کش شلوارم وقتی میخواست دستش رو بکنه تو شلوارم سرش رو آورد بالا و تو چشمام زل زد ، انگار که اجازه ورود میخواست… ، منم چشمام رو بستم و با ی لبخند یکم سرم رو با سمت پایین متمایل کردم که یعنی بفرما عزیزم ، همش مال خودته…..شهروز تایید رو که ازم گرفت دستش رو آروم کرد تو شلوار و شرتم ، کیرم رو آروم گرفت تو مشتش دستاش خیلی خیلی گرم و لطیف بودن تا اینجا هیچ حرفی نمیزدیم و فقط اشاره بود ، دیگه کل کیرم رو تو دستاش گرفته بود و داشت میمالید منم دستم رو از روی سرش آورده بودم روی گردنش رو میمالیدم ، همینجور که شهروز داشت کیرم رو میمالید پیش آبم که خیلی لزج بود اومد و شهروز ی دستش رو با ی حرکت چرخشی روی سر و بدنه کیرم شروع به مالوندن کیرم که دیگه تو اون لحظه چرب چرب شده بود…در همین حین رو کردم به شهروز و گفتم شهروز جان نظرت چیه که درو قفل ک…. ، هنوز حرفم تموم نشده بود که از جاش پرید و سریع رفت درو قفل کرد ، اومد کنارم دراز کشید ، خودم رو کاملا شل کردم ، دست انداخت تو شلوارم و کش شلوار و شرتم رو آورد بالا ، دستش رو کرد تو شرتم و آروم دستش رو گذاشت رو کل کیرم و کیرم رو از تو شلوارم در آورد و کش شلوارم رو انداخت زیر تخمام و با ی دستشم کشش رو گرفته بود… ، ی دست کشید رو کل کیرم و گفت جـــــــوووووووووون ، دستش رو آورد جلو دهنش و ی زبون کشید روش که اینکارش حسابی حشریم کرد ، دستش رو حلقه کرد دور کیرم و شروع کرد به آروم زیر و بالا کردن روی کیر من….چند لحظه بعد کشش شلوارم رو ول کرد و آروم با دستش زد به کمرم (یعنی کمرت رو بیار بالا) ، کمرم رو که آوردم بالا شلوار و شرتم رو باهم در آورد منم خودم پیراهنم رو از تنم در آوردم و دیگه کاملا لخته لخت شده بودم ، شهروز کمی خودش رو سر داد پایین و خودش رو به کیرم نزدیک کرد که بهش گفتمنخیر… اینجوری که نمیشه- چجوری نمیشه؟ چرا ؟ من لخت باشم و تو با لباس؟؟؟ عمراً – هه…. (همزمان دستاشم داد بالا)لباسشو بیرون آوردم ، کمرشم داد بالا… شلوار و شرتشو در آوردم و دیدم بعله شهروز ماهم راست کرده بود ، ی دستی رو کیرش کشیدم و چنتا آروم زدم در کونش ، خودش فهمید که منظورم چیه سر خورد و رفت پایین… ، ی دستشو زیر خودش تکیه گاه کرد و دست دیگش رو گذاشت رو سر کیرم که دیگه راسته راست شده بود و آروم کشید تا پایین کیرم ، ته کیرم رو جوری گرفت که هم تخمام تو دستش بود و هم ته کیرم… منم فقط خودم رو شل کردم…سرش رو به کیرم نزدیک کرد زبونش رو در آورد از پاین کیرم ی لیس زد تا روی سرش ، زبونش رو دور سر کیرم چرخوند و سرش رو کرد توی دهنش که گفتم جووووووووووووووون….(شهروز داشت عین این بازیگرای پورن ساک میزد ، نمیدونستم از کجا و اینقد خوب بلد بود ساک بزنه ، شاید ازبس که فیلم نگاه کرده بود ، شایدم…)همینجور که سرکیرم تو دهنش بود با زبونش با سرکیرم بازی میکرد ، دستش رو از زیر کیرم آورد تا وسطای کیرم ، سرکیرم رو از دهنش در آورد ، یکم آب دهنش رو ریخت رو سر کیرم ، ی دست روش کشید و شروع کرد به ساک زدن و خوردن کیرم… ، آروم آروم داشت کیرم رو میخورد ، هر دفعه بیشتر و بیشتر میخورد ، تا جایی که نصف کیرم و کرد تو دهنش … دیگه نتونسم جلو خودم رو بگیرم و صدام دراومد جوونم جوووووووونم ، بخور…. همینجوری بخورررر اوووووووووهههمممم ، اوووووووهه ، آاآهههه…(ولی هواسم خیلی جم بود که ی وقت صدام لز اتاق بیرون نرهه چون خیلی دردسر ساز میشد )وقتی که شهروز صدای ناله هم رو شنید اینگار که حس رضایت کرد و کمی هم حشریتر شده بود…دستش رو از زیر خودش در آورد و گذاشت روی پام ، همینجور که کیرم توی دهنش بود خواست بیاد وسط پام که کمی خودم رو کشیدم بالاتر وپاهام رو وا کردم ف اومد وسط پاهام نشست ، با ی دست داشت با کیرم ور میرفت و تدست دیگشم گذاشت رو تخمم و شروع کرد به مالوندن تخمام…دستامو گذاشتم رو سرش و شروع کردم به نوازش موها و سرش ، گاهی هم سرش رو به سمت کیرم فشار میدادم که باعث میشد گاهی اوقات اوق بزنه… تا نصفه های کیرم توی دهنش بود و داشت واسم ساک میزد ااااااااااااااااااههههههممممممم ، ااااااااااهههههههههه ، بیشتر بخور ، بیشتر بیشتر ، تا تهش بخووور ای جووووووووون ، جونم جوووووووووونمبا شنیدن ناله های من داشت سعی میکرد که بیشتر و بیشتر کیرم رو بخوره ولی نمیتونست و هی اوق میزد ، تا اینجاشم خیلی خوب واسم ساک میزد و کاملا توی حال بودم… دیگه واقعا دیونه ی دیونه شده بودم…دستم رو بردم روی کمرش و کمرش رو کشیدم به طرف خودم… کمی که کمرش اومد به طرفم و دستم به کونش رسید کونش رو به طرف خودم کشیدم و شهروز از لای پاهام اومد بیرون و جوری نشست کنارم که نصف بدنش روی بدنم بود و نصف دیگش رو تختم و کونش روبروی من… و راحت دستم به همه جای کونش میرسیدوااااااااااااااااااااای باورم نمیشد اون کون خوشگل و سفید و بی مو دقیقن رو بروی من بود… حالا میتونستم هر کاری که دلم میخواد بکنم…. ، دستم رو کشیدم روی دو لپ کنش و ی دونه خیلی یواش زدم به کونش… انگشت وسطم رو با آب دهنم خیس کردم و دستم رویبردم بین لپ کونش و شروع کردم به نوازش کردن اون سوراخ تنگ و خوشگل کونش ، واااییی که سوارخش چه داغ و نرم بود…. همینجوری که داشت با کیرم ور میرفت و واسم ساک میزد منم سوراخ کونش رو چرب کردم و داشتم میمالیدم و ماساز میدادم که عضله هاش شل بشه و راحت بتونیم ازش لذت ببریم….بعد از ی ماساژ حسابی کمی عضله کونش خوش رو آزاد کرده بود ، دوباره انگشتم رو حسابی خیسه خیس کردم و گذاشتم رو سوراخ کونش ، آروم ی فشار کوچولو دادم… یکم از سر انگشتم آروم ولی با فشار رفت تو که شهروز یکم خودش رو جمع کرد ، فهمیدم هنوز کونش آماده نیست…. یکم دیگه ماساژش دادم و ی بار دیگه انگشتم رو حسابی چرب کردم و گذاشتم روی سوراخ کونش ، آروم انگشتم رو هل دادم… یواش یواش انگشتم رفت تو… دو بند انگشتم رو کرده بودم توی کونش… واقعا کون تنگس داشت همش غصه اینو میخوردم که نکنه اذیت بشه و دیگه نیاد طرفم…. کمی دیگه انگشتم رو فشار دادم و همش رو کردم تو…چند لحظه صبر کردم و انگشتمو چرب کردم و دوباره جا زدم…. ایندفه خیلی راحت انگشتم رفت تو…شروع کردم به تلمبه زدن انگشتم توی کون خوشگل شهروز…شهروز هم دیگه حسابیه حسابی کیرم رو چرب کرده بود هر چند باری که میخورد از تو دهنش کیرم رو در میاورد و با دستش چندتا تلمبه رو کیرم میزد و دوباره شرو میکرد به خوردن…انگشتم رو از کونش بیرون آوردم و ایندفعه دوتا انگشتم رو با هم خیس کردم و گذاشتم رو سوراخ کونش… کمی فنگشتام رو فشار دادم تو… تقریبا سر دونت انگشتم تو بود ، یکم دیگه انگشتامو فشار دادم که شهروز یک کوچولو (خیلی خیلی کم) خودش روجمع کرد ولی بازم فشار دادم و ی بند انگشتامو کردم توی کونش… چند لحظه صبر کردم که کونش کمی عادت کنه و بعد دوباره انگشتام رو فشار دادم و آروم آروم کل انگشتمو کردم تو و شروع کردم به آروم تلمبه زدن انگشتام توی کونش…سوراخ کونش دیگه به دوتا انگشتم عادت کرده بود و خیلی راحت واسش تلمبه میزدم… انگشت سومم همینجوری کردم تو و دیگه کونش اماده کردن شده بود…انگشتامو از کونش در آوردم ، سرمو بلند کردم و آوردم نزدیک کونش و ی بوس کوچولو روی کونش کردم ، زدم به کونش… بیا بخواب کنارم جیگر….شهروز کیرم رو از تو دهنش در آورد و خواست بخوابه کنارم….- چشــــمبه پهلوی راستم خوابیدم و اونم خوابوندمش رو دست راستم ( دست راستم رو گذاشتم زیر سرش ) و دستم رو دور گردنش گذاشتم و بازوی چپش رو گرفتم…دست چپش رو گذاشتم روی کیرم و یکم کیرم رو هل دادم به طرفش…. شهروز جون خودت تنظیمش میکنی (روی سوراخ کونت)…دستش رو سریع از روی کیرم برداشت و یکم از آب دهنش رو به سوراخ کونش مالید و انگشت کرد و بقیشم کشید به کیرم… پایین سرکلاهک هکیرم رو گرفت و گذاشت روی سوراخ کونش ، تنه کیرم رو گرفت و یکم هلش داد به طرف کونش…آروم کیرم رو به سوراخ کونش فشار دادم… با اینکهه حسابی با کونش ور رفته بودم و حسابیم چرب بود ولی هنوزم سوراخ کونش تنگ بود و راحت نمیرفت توی کونش… فشار رو ی مقداری بیشترش کردم و سر کیرم رو فرستادم تو که پاهاش رو سفت کرد و فهمیدم که داره دردش میاد… دست نگه داشتم و شروع کردم به مالیدن لپ بالایی کونش… خیلی آروم اروم کیرم رو ی کمی در آوردم و باز کردم تو ، ولی از کلاهک کیرم بیشتر جا نزدم… یکم که دردش کم شد کیرم و در آوردم و ی تف حسابی به کیرم زدم و چربش کردم و گذاشتمش رو سوراخ کونش و آروم هلش دادم تو و کم کم فشار دادم که کیرم ا نصفه رفت توی کونش… ولی ایندفه دیگه شهروز اصلا دردش نیومد و دیگه راهش باز شد بود…دست راستم که دور گردنش بود رو بیشتر فشار دادم و محکم بدنش رو به بدنم چسبیدم ، با دست چپمم لپ بالایی کونش رو گرفتم و کشیدم به طرف بالا که لپاش ازهم وا بشن… آماده ای شروع کنم…؟؟؟- اووهوووومم…. ، فقط یواش… چششششششششششششم شونش رو بوسیدم و آروم آروم شروع کردم به جلو عقب کردن کیرم توی اون کون تنگ که دیگه الان جاش واشده بود و راحت کیرم توش سر میخورد…داشت نفسم تندتر و تندتر میشد … ، سرعت تلمبه زدنم رو کمی بیشتر کردم و دیگه ناله های هر جفتمون بلند شده بود…- آآآآهههه … ، ااااههه جووووووووون… ، جووووووووووونم اووووه ، اوهههههههم- دوس داریـ.هههه ؟؟؟ خیلیییی…. ، آآآآههه ، ای جووووونننمممم…تلمبه زدنم تندتر و تندتر شده بود… دیگه کاملا کل کیرم توی کون شهروز بود… جفتمون حسابی عرق کرده بودیم… صدای نفس نفس و آه و اوهمون بلندتر شده بود ، از طرفیم وقتی تلمبه میزدم بخاطر عرقی که کرده بودیم شکم و بدنم به کمر و لپ کون شهروز میچسبید و صدای شلاپ شلوپ میداد که این صدا خیلی خیلی حشریم میکرد…دیگه داشتم با پایان قدرتم تلمبه میزدم و کیرم رو تا ته میکردم توی کون شهروز که گهی اوقات حس میکردم تخمام داره به رونش برخورد میکنه… بعد از چند دیقه تلمبه زدن حسابی کمرم خسته شده بود… محکم شهروز رو گرفتم و هیمنجور که کیرم توی کونش بود چرخیدم و گذاشتمش روی سینم و گفتم حالا دیگه نوبت توِ…نشست رو شکمم ، یکم روی کیرم رفتم عقب تر… ، دستاش رو گذاشت روی شکمم و شروع کرد به آروم زیر و بالا شدن روی کبرم و تلمبه زدن ولی چون ارتفاع دوتا تخت زیاد بلند نبود یکم واسش سخت بود ولی ببا این حال بازم به کارش ادامه میداد و فقط داشت زیر واسم تلمبه میزد… باورم نمیشد که دارم با ی پسر سکس میکنم و اینقدر داره بهم حال میده… اگه میدونستم گی اینقدر حال میده و شهروز اینقد پایست از اول ترم به خودم اونقد فشار نمیاوردم…2-3 دیقه ای هم شهروز روی کیرم تلمبه زد و بعد کم کم سرعتش رو کم کرد و خودش رو خم کرد به طرف بدنم… ، اخه دیگه حسابی خسته شده بود… ، خوابوندمش به بقل و کیرم رو از توی کونش که دیگه حسابی باز شده بود در آوردم … ف کمرش رو گرفتم و کشیدم لبه تخت… ، زانوهاش رو گذاشت روی زمین و به شکم خوابید روی تخت و کونش رو حسابی قنبل کرد ، با دستاش لپای کونش رو از هم وا کرد… ی تف انداختم روی سوراخ کونش و سر کیرم رو گذاشتم روی سوراخش و آروم کیرم رو جا زدم… خیلی راحت کیرم رفت توی کونش و همش رو هل دادم تو … ، دوباره شروع کردم به تلمبه زدن … این پوزیشن خیلی بهم حال داد آخه میتونستم کیرمو تا ته ته ته بکنم توی کونش… ، حتی از ته هم ته تر بود…تلمبه زدنم خیلی خیلی تند شده بود و شهروز هم گاهی اوقات دستاش رو میذاشت روی دستام و فشارشون میداد و…- آآآههه… اووو…ههههههه ای جوووونم… جااان جان… آآههه ، اوووهه ، اااااااااهههههههدیگه داشتم حس میکردم که آبم داره کم کم میاد… روی همون ریتم تند تلمبه زدنم رو ادامه دادم… دستم رو بردم روی شون های شهروز و کشیدمش به طرف خودم… دستام رو از زیر دستاش حلقه کردم و گذاشتم روی شون هاش و محکم شونه هاش رو فشار دادم و بدنم رو چسبیدم به بدنش… دیگه داشت آبم میومد… تلمبه زدنم حسابی تندِ تند شده بود… لبم رو گذاشتم کنار گوش و گفتم آآآههه…. ، اوووووهههه بریزم ؟؟؟- آرهه….با پایان وجودم تو بقلم گرفتمش و حسااااابی نفس نفس میزدم… دیگه داشت میومد… اووووومد…. کل آبم رو توی کونش خالی کردم… ، دیگه نمیتونستم تلمبه بزنم آخه ی جوریم میشد ، دست از تلمبه زدن برداشتم و فقط دلم میخواست که ی جا لم بدم … خودم انداختم رو شهروز و خوابیدم روش (بی چاره داشت له میشد ) چند لحظه بعد ( خیلی زود ) کیرم رو از کونش در آوردم ، از روش بلند شدم ، صورتش روبا دستم برگردوندم و گونش رو ی بوس کردم کردم و گفتم مرسی…- خواهش -)شهروز شورتش رو برداشت و کونش و کیر من رو تمیز کرد ومنم دستش رو گرفت و کشیدمش طرف خودم و خوابوندمش کنار خودم و روی بازوم…. ، ی پاش رو گذاشت رو پام و محکم همدیگه رو بقل کردیم و تا صبح لخت خوابیدیم…نوشته مخلص همتون… پدرام

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *