با سلام اين داستان مربوطه به اولين سكس من و همسر سابقمدوستان اول كار بگم كه اين داستان اونقدرا سكسي نيست ( چون در دوران عقد توافقي طلاق گرفتيم ) مجبور نيستيد بخونيد سال 1387 مرداد ماهما يك خانواده خيلي مذهبي داريم و كلا اهل دوست پسر و دوست دختر و اين حرفا نيسيم من ورودي 85 دانشگاهها بودم سال 87 با رتبه ممتاز كارداني پيوسته رو تموم كردم كه سعيد كه يه ارتشي بود به خواستگاريم اومد ( پسر همسايه مون بود ) پدر و مامانش عاشق من بودن چون از بچگي منو مي شناختن ولي منو سعيد در واقع اصلن همو نميشناختيم چون سالها بود كه سعيد در شهر هاي مختلف يا دانشجو بود يا خدمت مي كرد ( 6 يا هفت سالي مي شد كه نديده بودمش) خلاصه بعد از يه مراسم نامزدي مفصل منو سعيد عقد كرديم بعد از اين كه بعله گفتم و خطبه عقد براي سعيد هم جاري شد پدرم و پدرش دسته حميد رو گرفتن كه بيارنش پيش عروس ( من ) من انروز موهامو باز سشوار كرده بودم يه ميكاپ ساده و يه لباس بلند آبي حرير كه روش از بالاي سينه كار شده بود پوشيده بودم (سعيد خانواده اش مثه ما مذهبي بودن ) وقتي چادر رو از روي سرم برداشت براي چند ثانيه همينطور داشت نگاه مي كرد من واقعا جلوي پدرم و باباش دلم مي خواست از اين طرز نگاه كردنش زمين دهن باز كنه برم توش سرمو انداختم پايين لبمو گاز گرفتم متوجه شد چشمشو از من كند تو اين فاصله بقيه مهمونا وارد اتاق شده بودن مراسم حلقه و عسل و كادو و….. همه اجرا شد بقيه گفتن بريم عروس و دامادو تنها بذاريم همه رفتن بيرون از اتاق ده دقيقه همينطور در سكوت مطلق گذشت روم نمي شد بهش نگاه كنم ولي اون چشم از من بر نمي داشت پرسيد چند تا شد گفتم چي گفت گلاي روي سفره (عقد )برگشتم نگاش كردم دستشو گذاشت روي گردنم يه مقدار منو كشيد سمت خودش خودش اومد جلو لبمو بوسيد من خشكم زده بود يه كمي رفت عقب گقت تو نمي خواي همكاري كني من همينجور با تعجب گفتم مــ مــ من اخه … گفت تو اخه چي گفتم من بلد نيستم خنديد گفت يادت مي دم دوباره دستشو انداخت گردنم ايندفه لبشو گذاشت روي لبم و شروع كرد به مكيدن لب پايينم منم مثه ماست همينجوري تو بهت بودم ( احمقي بودما ) باورم نمي شد هنوز يه ساعت نبود كه محرم شده بوديم يه سي ثانيه همينجور گذشت لبشو برداشت به من نگاه كرد گفت صورتم ماتيكي نشده گفتم نه خنديد گفت ولي رژ تو پاك شده من خنده ام گرفته بود گفتم سرطان ميگيريا گفت سرطانش شيرينه بذا بگيرم خلاصه اون روز همينجور با شرو رو تموم شد شب شد اون توي اتاق بود من رفتم تشك بيارم مادرم يه تشك دونفره داد گفت ببر ( خيلي سنگين بود ) يه هو ديدم سعيد پشت سرمه گفت بذار خودم ميارم من رفتم مسواك بزنم وقتي رفتم تو اتاق ديدم لباساشو در اورده يه شلوارك با يه ركابي سفيد تنشه برگشت به من گفت خب بيا ديگه گفتم من خوابم نمي بره گفت عيبي نداره با يه شيطنت خاصي گفت فكر نكنم امشب بتونيم بخوابيم (وايييييييييييييييي) مردم از خجالت زير چشمي نگاش مي كردم داشت مي خنديد گفت اگر فكر كردي از امشب مي توني بخوابي سخت در اشتباهي بلند شد چراغو خاموش كرد دسته منو گرفت برد به سمت تشك خودش دراز كشيد من همينجور ايستاده بودم نشست دسته منو كشيد يه سمت خودش گفت راحت باش ما ديگه زنو شوهريم نبايد از هم خجالت بكشيم (ديدم راست مي گه ) اون شب برخلاف گفته اش فقط منو بقل كرد و بوسيد و همينجور خوابيديم ( وقايع فردای اون روز كسل كننده اس(البته پایان روز اون حرفاي سكسي ميزد ) ) فرداشبش دوباره اومديم بخوابيم بازم اون زود تر از من رفت به رخت خواب اين دفعه من روي تشك نشسته بودم اون دراز كشيده بود يه هو منو از پشت شونه هامو كشيد عقب من رو تشك ولو شدم اروم صورتشو اورد نزديك شروع كرد لبامو به خوردن منم دستامو انداختم دور گردنش و اينبار منم لباي اونو مي خوردم ديگه ازش خجالت نمي كشيدم دودقيقه به همين منوال گذشت يه هو رفت عقب گفت ديشب كه خجالتت نذاشت نشونم بدي چي زير لباست داري امشب اجازه هست؟ من فقط لبخند زدم گفت سكوت علامت رضاست يه تاپ سبز تنم بود دستشو كرد زيز لباسم شروع كرد بدنمو به ماليدن و هي مي گفت چه نرمه بدنت چه داغه و ….. بازم چند دقيقه گذشت گفت اينجوري نمي شه بايد درش بيارم تاپمو در اورد شروع كرد سينه هامو از روي سوتين به ماليدن همينجور مي ماليد تا اينكه باز دو بعد دقيقه سوتينمو در آورد و شروع كرد به مكيدن سينه هام اولين بارم بود واي نمي دونيد چه حالي شدم براي اولين بار طعم حشري شدن واقعي رو مي چشيدم حس مي كردم پایان تنم داغ شده هي دلم مي خواست بيشترهم دست بزنه بيشتر بهم ور بره كه يه هو سينه هامو ول كردو يه وري رو به من دراز كشيد دست كرد تو شلواركش و كيرشو كشيد بيرون گفتم اين چيه گفت خب اين چيزه ديگه بدون اين كه نميشه اينقدر حشري بودم كه ناز كردن و اينحرفا اصلا حاليم نبود شورت و شلواركشو باهم در اورد منو بغل كرد گفت بسم اله و شورت و شلوارك منم در آورد منو بغل كرده بوده همينجورم كيرشو مي كشيد به بدنم( خيلي سفت بود ) واييي فقط دلم مي خواست منو بكنه ( تو شهر ما تو دوران عقد اجازه برداشتن بكارت رو نداريم ( گرچه خيليا اينكارو مي كنن ولي در نهايت هنوزم خيلي بد مي دونن اينكارو)) ولي حيف كه نمي شد منو برگردوند به پشت كيرشو گذاشت روي كونم هي مي كشيد به كونم تا گذاشتش دم سوراخ كونم ولي توش نكرد همينجور مي كشيد يه بالش گذاشت زير شكمم تا كونم بياد بالاتر همينجور خواسته يا ناخواسته سر كيرش به كسمم كشيده ميشد كسم خيس خيس شده بود همه ميگن كير خيلي داغه ولي كير سعيد گرم بود نه داغ در ضمن همه ميگن كير و خايه خيلي داغه ولي خايه هاي سعيد برعكس خيلي خيلي هم سرد بود حتي گرمم نبود همينجور كه كيرشو ميماليد به كونم كيرشو ميزد به كسم با يه دستش بيضه هاشو و ته كيرشم مي ماليد يك هو اومد روي پشتم دراز كشيد سينه هامو گرفت توي دوتا دستاش سرشو گذاشت روي شونم ام سينه هامو محكم تو دستش فشار مي داد دردم اومده بود گفتم آه ه ه ه گفت بخشيد دسته خودم نبود دوباره ماليد و اينار همزمان ابشو ريخت روي كمرم شاكي شدم گفت چرا كثافتكاري مي كني؟؟ گفت ببخشيد باور كن بيشتر از اين نمي تونستم خودمو نگه دارم بيضه هام خيلي درد گرفته بود گفت الان دستمال ميارم تميزت مي كنم همينكارم كرد لباسامونو پوشيديم و تو بقل هم خوابيديم تا صبحاين اولين خاطره سكس ناقص ما بودچند روزي گذشت من كارشناسي دانشگاه ملي قبول شدم بايد مي رفتم يه شهري كه 13 ساعت با شهر خودم راه بود و البته رفتم يك ماهي نبودم وقتي برگشتم متاسفانه سعيد با يك دختر 17 ساله جور كرد بود و خيلي سرد برخورد مي كرد و……….اين شد كه خيلي محترمانه و توافقي از هم جدا شديم ( البته فكر نكنيد به همين راحتي ها ولي خب ….)البته ما باهم چندين بار ديگه هم سكس داشتيم اگر استقبال شد بازم مي نويسمشاد باشيدنوشته nasim12
0 views
Date: November 25, 2018