من 30 سالمه و ازدواج نکردم. من بعد از گذشت 6 سال از زمانی که لیسانس گرفتم بخاطر شرایط کاری مجبورم درسمو ادامه بدم واسه همین 2 سال پیش کنکور شرکت کردمو کارشناسی ارشد قبول شدم.توی کلاس بغیر از من یه نفر تو حدود سنه من بود و با مابقی بچه های کلاس بین 4 تا 8 سال اختلاف سنی داشتم. با چندتا از پسرای کلاسمون خیلی شیش شدم ولی دخترا که همشون جزء اون 7 8 سال کوچیکترا بودن احترامه خاصی واسم قائل بودن تو کلاس ما فقط یه دختر بود که واقعا خوشگل و سکسی بود و بچه شهر ماهم نبود. من دوس داشتم که باهاش دوس بشم البته نه بخاطر رابطه عاطفی بلکه فقظ بخاطر سکس.یه ترم که گذشت و شدیدا با همه دخترا بخاطر سنم و البته درسم، صمیمی شده بودم و می خواستم کم کم برم تو کار صفورا که یروز دمه دکه سیگار فروشی ایستاده بودیم و با اکیپ دوستای پسرم داشتیم سیگار می کشیدیم فهمیدم که عمار (یکی از دوستای صمیمیم که تو کلاسمون بود و من خیلی دوسش داشتم) صفورا رو توی مایه های love دوس داره و تو کارشه که باهاش دوس بشه. منم واسه همین بخاطر عمار از صفورا کشیدم بیرون و بعد چند هفته عمار با صفورا دوس شد و رابطه شونم بسیار صمیمی شد و تریپ ازدواج رفتن. من ته دلم دوس داشت صفورا رو بکنم و احساسه خوبی نسبت به توع رفتار، نگاها و لباس پوشیدن صفورا نداشتم و حس می کردم که به جنده لاشی بلفطره هستش ولی بخاطر عمار چیزی نمی گفتم ولی سعی می کردم که اگر صحبتی با عمار میشه ،خلال اون بطور غیر مستقیم حرفایی رو بزنم که از صفورا دوری کنه ولی این برادر عمار ما روز با روز مسخ تر می شد و تایمی رو که با صفورا می گذروند، بیشتر می شد. اینا گذشت تا یه سال بعد که عمار یه روز اومدو گفت که صفورا عروس شده و کلی دپرس بود و رابطشو تا مدتی با صفورا قطع کرد. صفورا هم که هر روزی که کلاس میومد کلی عشوه و اطفار می ریخت و دل منو بیشتر می سوزوند تا اینکه بعد از 2 3 ماهی بازم رابطش با عمار خوب شد و با منم صمیمی تر و از اونجایی که ترم آخر بود و درسا و پروژه ها زیاد و سخت بودن وقت امتحانای پایان ترم دوستام همون اکیپه که 5 نفر بودیم بعلاوه صفورا و زهره(دوست شیش صفورا) واسه درس خونمدن میومدن دفتر من(اینو بگم که علاوه بر کار دولتی، شرکت خصوصی ام داشتم ) تا اینکه آخرین امتحانانو دادیمو و عمار از صفورا خدافظی کرد و به قولی پرشو باز کرد(یه نکته رو بگم که من از توضیح 2 سال ربطه صفورا و عمار صرف نظر کردم فقط به صورت خلاصه بگم که بعد از ازدواج صفورا عمار همش صفورا رو کیر می کرد و صفورا یه جورایی آویزون بود ) بعد از خدافظی اون دو تا با عمار رفتیم 2 تایی دختر بازیو کلی حال کردیم.چند روزی گذشتو صفورا رو موبایلم زنگید و گفت اومده از شهرشون و دنبال استاد راهنمای پروژشه و چون من اونو خوب میشناختم اطلاعاتی ازم می خواست، منم فرصتو مغتنم دیدم و با اینکه سرم شلوغ بود تو اداره 10 دقیقه ای رو پیچیدمو شروع کردم به لاسیدن و آخرش گفتم اینجا تنهایی بیام دنبالت ناهار بریم بیرون که گفت مادرم هست(اینا تو شهر ما هم یه خونه داشتن که تو این 2 سال دسته صفورا بوده) . بعد از اینکه دیدم که صفورا توی لاسیدن تلفنی بدش نیومده و پایه است، عصر همون روز بهش اس دادم ازین اسمسای عشقولانه و بعد مدتی جواب دادو اونم یه اس داد و به این منوال بود که 3 4 تایی اس اون روز ردو بدل شد. فردای اون روز حدود ظهر بهش اس دادم که بیداری یا نه که گفت تو رختخوابم منم شرو کردم به کس تف دادن اسمسی اونم کمو بیش جواب می داد. این اسمسا گذشت تا فردای اون روز حدود 10 اس اومد که بی معرفت شدیا چرا بهم دیگه اس قشنگ نمی دی منم جلسه داشتم و حدود 12 جواب دادم.(این جزنیاتو کامل یادمه چون فوق العاده هیجان داشتم. تو جمع خودمون با بچه های دانشگاه می گفتیم ای عمار رید تو یه دونه کسه کلاسمون نه خودش کرد نه ما تونستیم بخاطر اون کاری کنیم) بعد یدونه اس رومانتیک که ترکوندم کس لیسیو بهش گفتم که ناهار برم دنباش که دبعد کمی فکر گفت بیا و منم مرخصی گرفتم آخر وقتو و رفتم . حدود 130 بود که رسیدم و بهش گفتم بیاد بیرون با هم رفتیم ناهارو یه رستورانه ییلاقی.وقتی ناهار اوردن، من اولین قاشقو کردم دهن صفورا که مثل خر کیف کردو اونم مقداری یخش باز شدو یکم صمیمی تر نشست بعد ناهار قلیون گفتم بیاره که وقت قلیون کشیدن دستشو بی مقدمه گرفتم و مشیدم تو بغلم این روزم در همین حد گذشتو و ما هیچ حرفی از همسرامون به میون نیاوردیم و رابطه اسمسی خیلی بیشتر شد، فردا با هم رفتیم کافی شاپ سر شب و رابطه کم کم رنگ رومانتیک گرفت از او روز تقریبا هر روز عصری صفورا رو می دیدم و قضیه شوهرشم گفت برام که یه بچه مایه کسخوله و خیلی هم ننره و مشغول خدمت مقدس سربازی توی شهره ما بود و شنبه و سه شنبه از شب تا صبح روزه پادگان بود مابقی روزا رو هم تا 4 پادگان و وقتی میومده آقا خسته می شدن و می خوابیدن تا 4 صبح فرداش. دقیقا 4 روز گذشت تا با صفورا ظهر ناهار اومدم دفتر ناهارو خوردیم، کارمندام اومدن و شلوغ شد رفتیم بیرون کافی شاپو بعدش تو ماشین کس چرخ زدن که صفورا گفت خیلی شلوغه شرکتت و بهش گفتم فردا یه جای خلوت می ریم. شبش زنگید و گفت من دارم می رم شهرمون چند روزیو به مردم بر می گردم و ارتباطمون تو اون چند روز فقط یه صحبت چند دقیقه ای بود. تا اینکه روز شنبه اومد و ظهر بازم ناهار دفترم بودیم، من به ملیحه یکی از دوستام گفتم کلید خونتو می خوام و اونم گفت بیا بگیر(ملیحه دوست 6 7 سالمه که تنها زندگی می کنه و مغازه داره) کارمندای دفتر که اومدن و باز طبق معمول شلوغ شد ما زیدم بیرون و من یه راس رفتم سمت مغازه ملیحه، صفورا گفت که کجا می ریم گفتم همونجایی که می خواستیم با هم بریم ولی تو رفتی کوچه بغل مغازه ملیحه پارک کردم و رفتم کلیدو گرفتم. خونه ملیحه کوچه روبروی مغازش بود، رفتیم تو خونه، صفورا دید شورتو سوتین عکس ملیحه و…. وسط خونه است که گفت مگه دوستت دختره، گفتم آره . بست گرفت نشست با لباساش و باد کرد که گفتم چته گفت چرا اومدیم اینجا؟ گفتم که یه جای خلوت می خواستیم دیگه، اینجا هم خلوته گفت خودم خونه داشتم میرفتیم همون جا. منم گفتم تو که تعارف نزدی. گفت بلند شو بریم.(دوباره به توضیح مختصر من به صفورا همون اوایل رابطمون گقته بودم کلی دوست دختر دارم و یه موبایل کس بازی محفی داشتم که بهش نشون دادم با تمومه شماره هاش اونم همشو دیلت کرد و گفت وقتی با من دوستی، اینا نباید باشن) رفتیم بیرون تو ماشین و کلیدو رفتم دادم به ملیحه و… اومدم تو ماشین دیدم اخم کرده منم واسه اینکه از دلش در بیارم، دمه گل فروشی واستادمو یه شاخه گا خریدم واسش اونم نیشش باز شد رفتیم سمت خونه که گفت من می رم بالا هر وفت تک زدم، بیا. آدرس اسانسورو و سفارشای امنیتی رو کردو رفت. منم تو ماشین منتظر موندم تا بعد 15 دقیقه تک زد و منم مثل آدمای خیره پررو رفتم(اون روز شنبه بودو شوهرش پادگان) رفتم بالا پرید تو بغلم و بوسش کردم و بدون معطلی گفتم که نمی خوای اتاق خوابتو بهم نشون بدی با هم رفتیم رو تختش که من پلیورمو در آوردم گفتم بو عرق گرفته و اسپری رو از رو میز توالتش برداشتم و بخودم زدم بهم گفت تو راحت باش منم گفتم راحتم گفتم صفورا من خوابم میاد همش تو راه بودیم امروزو ولی دوس دارم تو بغلتو بخوابم و رفتم رو تخت و اونم کشیدم تو بغلم. تختش یه نقره بود و کوچیک. گفتم پس شوهرت کجا می خوابه که گفت جدا می خوابیم، اون تو هال می خوابه. گفتم برقو خاموش کن بیا که اینکارو کرد و اومد بغلم. و معاشقه ما شروع شد. اول لب، حدلقل 30 دقیقه طول کشید که رسیدم به سینه هاش چون هم فوق العاده لباش خشگل بود هم خوردنی و هم بد قلق بود و نمی زاشت سینه هاشو بمالم تا اینه با هزار کس کلک بازی سینه هم اوکی شد. سینه هاشو در اوردم برقش چشمو گرفت فوق العاده می زون بود. اونارو خوردم که اهو نالش هوا رفت دستم سمت کسش کار می کرد از رو شلوار ولی پاهای تپلشیو مثل سگ چسبونده بود به هم و نمی ذاشت هیچ کاری کنم شهوت از سر و روش می بارید ولی نمی زاشت راحت کارمو کنم کم کم سوتینو و تاپشو در آوردم و مشغوله لیسیدن ، مدتی به صحبت کردنو مالوندنو خوردن گذروندم که موبایلم زنگ خورد، جواب که دادم اونم مثل برق سوتینشو و تاپشو پوشید و برقو روشن کرد بعد از صحبتم گفت بیا بریم تو حال بشینیم و چیزی بخوریم. از اونجایی که خسته شده بودم اینقد باهاش کلنجار رفته بودم قبول کردم و رفتیم تو حال رفت میوه اورد و یه دونه پرتغالو برداشت به پوست کردن ساعت حدود 10 شده بود پرتغالو دونه دونه گذاشت دهنم بعدش گفت مب رم دستشویی، خیلی طول کشید تا بیاد وقتی اومده بود، شلوار لیشو در آورده بود و یه شلوار پارچه ای پاش کرده بود و سوتین هم نداشت و یه 2 بنده تنش کرده بود. اومد بغلم و شروع کرد به لب گرفتن، زیپ شلوارش خراب بود و باز می شد خودش متم دستمو از جای زیپش می کردم تو و روی کسشو از رو شرت می مالیدم. ساعت دیواری رو نیگاه کردم دیدم نزدیک 11 شده، گفتم صفورا جون دیر وقته باید برم، دستشو دور گردنم حلقه کرده بود و لبامو بشدت می مکید، با دست حولش دادم گفتم دیونه می خوای کبودم کنی، گفت آره ، نمی خوام از پیشم بری، شبو پیشم باید بمونی، ولی من قبول نکردم، بزور از زیرش اومدم بیرونو رفتم تو اتاقش دنبال پلوورم برش داشتم که اومد تو اتاق و شروع کرد به ناز و عشوه که تروخدا نرو شب تنهام، تازه اون چیزیم که می خواستی بهت می دم(کسشو می گفت). گفتم نمیشه باید برم خونه خانمم منتظره و لباسمو پوشیدم، یه بوسه از لباش گرفتم .اومدم توحال اونم وضعیت راهرو رو یه بر انداز کرد و من اومدم بیرون از خونه، اونم تریپ شاکی داشت. تو راه خونه بهش اس دادم که شب خوبی بود، جواب داد می تونست بهترم باشه ولی تو زنتو ترجیح دادی، جوابشو دادم صبح باید برم اداره، و از طرفی 3 4 ساعت پیشت بودم می خواستی این هامه اذیت نکنی. فردای اون روز نزدیک ظهر بود اس داد که من دارم می رم شهرمون چند روزیو . اون رفت و تماس اس ام اسی داشتیم و گاهی هم صحبت می کردیم با هم، که دو سه روز بعد بهش اس دادمو یه ساعتی جواب نداد، بعدش اس داد که مردم اس تورو خونده کلی دعوامون شده و یه جورایی اس ام اس منو طبیعی کرده، گفت تا من نزنگیدم تو نه اس بده نه زنگ بزن. منم کلی رفتم تو لک و ناراحت شدم. 10 روزی گذشتو خبری ازش نشد. توی چت چندتایی پیام گذاشتم ولی جوابی نیومد بعد حدوده ده روز آف گذاشت که چند روز دیگه می اد مشهد منم مثل خر، خوشحال شدم. به 15 روز آخر اسفند 89 رسیده بودیم. و خانمم داشت کار اشو می کرد که بره شهرشون پیش مامانش اینا تا اینکه واسه عید همشون با هم بیان خونه من. بعد آف صفورا هر روز از کله کیر صبح که می رفتم اداره، منتظره صفورا بودم مثله منگلا، خانمم هم فردای اون روز رفت شمال، روزی که رفت، عصرش زنگ زدم به ساغیم و یه ده لیتری عرق گرفتم و بساط الواتی بر پا شد، 3 روز گذشت و من هر روز ، از عصر تا صبح فردای اون روز مهمونی ، زنبازیو سکس داشتم. تا شد روز شنبه هفته آخر سال، صبح حدود 11 صفورا اومد تو چت منم خوشحال که اومده ولی منتظر موندم که خودش پیام بده که نداد 10 دقیقه ای گذشتو بهش پیام دادم که خیلی معمولی جواب داد و گفت تو فیس داره کس چرخ می زنه منم بهم بر خورد، ولی بروی خودم نیاوردم. ازش پرسیدم کجایی گفت مشهد و 2 روز که اومده، بهش گفتم چرا خبر ندادی جواب داد که گرفتار بودم منم ازاین بی تفاوتیش آتیش گرفتم گفتم که کار دارم و صفحه مسنجرو بستم، بعد نیم ساعتی که فکرو خیال کردم و کارمو به تخمم حواله داده بودم، حس کردم دارم خفه می شم و تصمیم گرفتم بزنگم بهش و از در کس لیسی وارد بشم چون منتظر یه فرصت طلایی بودم و اونروزم شنبه بود و تا فردای اون روز تنها بود صفورا و خونه منم که اوکی بود، زنگیدم جوواب نداد، 2 دقیقه بعد دوباره زنگیدمو جواب داد منم خودمو خیلی خوشحال گرفتم که دارم صداتو می شنوممو و پرسیدم چرا جواب گوشیتو ندادی گفت یه بچه خرگوش خریدم، داشتم با اون بازی می کردم. اینم نشنیده گرفتم و به زبون ریختنام ادامه دادم تا این که گفت ناهار میام دنبالت که گفت، نمیشه خرگوشم تنهای ، مادر جنده لاشی کس کش ولی بازم به کس لیسیم ادامه دادم که گفت عصر اگه وقت شد، هماهنگ می کنم ببینمت، (کلی اخلاقش فرق کرده بود ولی من هدفم کردنش بود فقط.) عصر ساعت پنج زنگ زدم پرسیدم کجایی گفت خونه، منم الکی گفتم کوچه پایینی واستادم، آماده شو بیا، که اول گفت نه زوده الان تا آماده شم یه ساعتی طول می کشه، گفتم ایرادی نداره البته من شرکتم بودم 45 دقیقه گذشت دوباره زنگیدم و گفتم فسیل شدم تو ماشین گفت دارم موهامو خشک می کنم یه نیم ساعتی طول می کشه که بیام منم جواب دادم خرابتم تا صبح هم که شده منتظر تو می مومنم. اونم خندیدو قطع کرد یه ربع بعد راه افتادم و بیست دقیقه ای طول کشید که برسم و اونم همون موقغ آماده شده بود و تازه اومده بود بیرون. وقتی رسید و نشست تو ماشین بهش گفتم یه ساعتو نیمه که اینجا منتظر شازده خانومم که گفت خوب خانومه خوشگلی مثه من که آسون بدست نمی یاد(تو دلم گفتم جاکش تورو بکنم بعد بهت می گم چه خبره) جواب دادم تا آخرش غلامتم خوشگه، مثه خر کیف کرد. یه کمی کس چرخ زدیمو رفتم سمت خونه، پرسید کجا می ری جواب دادم خونم گفت شجاع شدی، زنت کجاست؟ گفتم شهرستانه نیست چند روزی، تو که امشب تنهایی گفت آره، رسیدم خونه لباساشو درآورد نشست رو مبل، منم کتریو گذاشتم رو گاز، اومدم پیشش تلویزونو هم روشن کردم زدم MC و شروع کردیم به صحبت از مدتی که نبوده و قضیه شوهرش که دیده اس ام اسمو و اونم یک سری خزعبلات سر هم کردو جواب داد بعد از اینکه یه نسکافه با هم خوردیم نشستم پهلوش گرفتمش بغلم یه لب داغ گرفتم ازش و پرسیدم مشروب می خوری بیارم که جواب داد نخوردم و تازه گناهم داره گفتم تا بحال امتحان نکردی و شروع کردم رو مخش راه رفتی که چند پکی بخوره، بالاخره راضی شد و بساط مشروب آوردم، پیک اولو ریختم بوش کرد، گفت عمران دهن به این نمی خانمم خیلی بد بوی و ازین کس شرا که بهش گفتم بینی تو بگیر بخور پیک اولو با کلی آب انبه دادم خورد باز فیلمش شرو شد که بد مزه است خلاصه به 1000 زحمت 2 تا پیک خورد منم 5 6 تایی زدم. اومدم روش و شروع کردم به لب گرفتن، یکمی گرم شده بود فقط، بغلش کردم بردمش تو اتاق خواب بازم فیلمو سیانسای دفعه قبل شروع شد، تا بالا تنه رو لخت کردمو ساعتی مشغول لاس خشکه بودم موقع شام شده بود گفت گشنمه ، زنگیدم 2 تا پیتزا بیارن و من یکمی با آهنگا رقصیدمو و دلقک بازی در آوردم ، شامم رسید . شام خوردیم بعد شام من 2 تا پیک دیگه خوردم . کم کم داشت وقت کردن می شد. به صفورا گفتم بیا بریم تو اتاق بخوابیم گفت خوابم نمی یاد، جواب دادم تا وقت خواب اصلی برسه کلی طول می کشه که گفت نمی خوام بازم بزور بغلش کردم و انداختمش رو تخت، دوباره بالا تنشو لخت کردم و خودمم تی شرتمو در آوردم شروع کردم به خوردن سینه های سفتش، اومدم بالا بغلش، و لاله گوششو گرفتم تو دهنم، دستمو از رو شلوار گذاشتم رو کسش، پاهاشو بارم بهم فضار دادم منم دیدم این طوریه، دستمو آوردم بالا گذاشتم زیر کمر شلوارش و کم کم کردم تو، اومدم روش، لباشو خوردم پدر سگ بازم گاز گرفت و منم وحشیانه می خوردم لباشو بو یک حرکت انتحاری دکمه شلوار لیشو باز کردم دستشو آورد بالا گذاش رو زیپش و محکم چسبید، دوباره رفتم بغلشم و سینشو میلیسیدم که بی هوا دستو بزور کردم تو شرتش، پاهاشو سفت تر کرد، از اونجایی که رونای خیلی تپلی داشت، جای دستم خیلی تنگ شد و فقط سر اتنگشتام لای پاش موند با کمی فشار بیشتر، انگشت وسطیم به شکاف کسش رسید ولی اون دیگه ریده بود چون کسش خیس خیس بود و وقتی انگشتم به شکافش رسید، براحتی سر خورد و رفت روی سوراخش یکمی با همون یک انگشت روی سوراخشو مالیدم، که کم کم شل شد، گفتم صفورا جون باز کن دیگه پاتو و اونم یکمی شل کرد و 2 تا انگشتم تقریبا راحت می تونست رو کسش کار کنه شروع کردم به مالیدن کسش و مخصوصا چوچولش، چشاش شهلای شهلا شده بود و داشت مچسبید به بالا ، منم هم گردشو می خوردم هم کسشو می مالیدم که پاهاشو کامل باز کرد. و با آزادی عمل کسشو ماساژ می دادم اومدم پایین زیپ شلوارشو باز کردم و با شورتش کشیدم پایین و در آوردم، نشستم لای پاهاش و شروع کردم به کس خوری که تبحرم تو همینه، مدت نسبتا طولانی کسشو خوردم و اونم واقعا تو این دنیا نبود، بلند شدم شلوارکمو درآوردم و کاندوم کشیدم رو کیرم ، پاهاشو باز کردم، کیرمو می کشیدم رو کسش، که کردم تو ، سرش رفت تو ، یه سوال احمقانه پرسید که تو از کجا فهمیدی پرده ندارم؟ گفتم بعد این همه تجربه دیگه می فهمم که پرده نداری و کیرو تا ته کردم تو، کسش واقعا عالی بود یه جور لزجی خاص که بو نداشت، تنگ و نسبتا داغ، کیر من معمولیه ولی تا ته که رفت تو کسش واقعا حس می کردم که یه راه بسته داره شکافته می شه، انگار تا بحال کس نداده (اما تو ادامه ماجرا می بینید که صفورا یه جنده لاشی حرفه ای بوده و فقط جنس کسش فوق العاده عالی بوده و ماهیچه هاش خوب عمل می کردن) از تلمبه زدن تو کس صفورا واقعا داشتم لذت می بردم، وفتی حین کردن داشت ااعمار می شد، بخاطره ماهیچه هاش نتونستم حرکت بکنم یکمی که آروم شد و کسش خیس تر، راحت تر می تونستم بکنمش، برش گردوندم و سگی نشوندمش و از عقب شروع کردم به گاییدن، تو ذهنم داشتم زمانایی که کیر می زد بهمو مرور می کردم و همین طور تلمبه می زدم، نوعی حس خالی شدن داشتم، و همینا باعث می شد که آبم به تاخیر بیوفته اونم صداش خیلی رفته بود بالا و شدیدا آه می کشید. چشمم به سوراخ کونش افتاد که عمقش زیاد بود و نسبتا باز بود، برش گردوندمو رفتم از تو پاتختی ژل بی حسی simlex آوردم ریختم رو دستم مالیدم به سوراخ کونش گفت مگه می خوای از عقب بکنی گفتم آره، گفت درد دار ه، جواب دادم با این درد نداره، کاندوم اولی معمولی بود، اونم عوض کردم و یک بی حسی اناری گذاشتم، یکم دیگه با سرعت زیاد که صدای شالاپ شولوپ بده از کس کردمش، و کیرم حسابی استوار شد و تا قبل اینکه تاثیر بی حسی شلش کنده گذاشتم دم سوراخ کونش فشار دادم خشک بود تقریبا، یکم از اون ژل با تف قاطی کردمو مالیدم رو کیرم، مقداری هم رو سوراخ اون، ایندفعه سرش رفت تو صبر کردم در حد 2 3 ثانیه، خودمو انداختم روش و با دستام لپای کونشو باز کردم، و فشار دادم که یه ضرب بره تو اونم یه جیغ نسبتا بلند کشید گفت چه خبره دیونه، گفتم یه دفعه بهتر از یواش یواش(دوس داشتم درد بکشه یکمی زیرم)دستامو اوردم بالا و از روش بلند شدم، انگشتمو کردم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن به دلیل اینکه بچه کونی تشریف داشتن خانم خیلی زود صداش بلند شد و می گفت جون دوست دارم 2 تا سوراخم پره(تا بحال حرف سکسی خاصی رد بدل نشده بود ولی واقعا داشت حال می کرد) یه چندتایی تلمبه زدم، گفتم بر گرد یه بالش گذاشتم زیرش و کپلشو باز کرد و منم گذاشتم تو کونش، دستم از زیرش رد کردم و رسوندم به چوچولش، خیلی عمقی و با آرامش داشتم کونشو می گاییدم که آب کیرم رسید به نوکش، شونه صفورا رو کرده بودم بو دهنم، چوجولشو می مالیدم و کیرمو تقریبا تا یرش می کشیدم بیرون و دوباره می دادم تو، فهمیه دوباره اعمار شد. کشیدم بیرون، کاندومو در آوردم گفتم بخورش،- خورد، گفت دهنم کرخ شد- ایرادی نداره بخور داره آبم میاد- نریزی تو دهنم- نه بخورش، دستشو دوره کیرم حلقه کرد، و می خورد سرشو- بخواب پاهاتو بده بالاکیرمو بدون کاندوم مالیدم لای شکافش، کردمش تو کسش خیلی داغ شده بود تا ته رفت تو، حس کردم دارم میام تا کشیدم بیرون آبم فواره زد،یکی دو قطره تا رو صورتش رفت ، بی حس به پشت افتادم رو تخت دستمال دادم بهش، خودشو تمیز کرد.رفتم بغلش شروع کردم به لب گرفتن. بلند شدم شلوارکو پوشیدم، صفورا گفت کجا، گفتم می رم دستشویی، یه راست رفتم رو بالکن و یه سیگار روشن کردم، صفورا بدش میاد از سیگر، بعدش رفتم مسواک زدمو یه شاش ، اومدم تو اتاق شلوارکو در آوردم اونم لخت بود-چرا سیگار کشیدی؟- سیگار لازم بودم- قهرم باهاتاز پشت چسبیدم بهش شروع کردم پشت گردنشو خوردن- قهر نباش جوجو- میدونی که بدم میاد از بوش- مسواک زدم ، اینم ادکلن، یه دوشه نصفه نیمه باهاش گرفتم- بوی خوبی میده ادکلنت- واسه تو زدم عشقمنقطه ضعف صفورا دستم اومده بود، پشت گردنش بود. من چند سال که کیرم بیشتر از یه بار تو هر سکس بلند نمیشه. داشتم میخوردمش، دستشو آورد با ناحوناش شروع کرد به کشیدن روی بیضم و اطراف کیرم. نمیدونم که چرا ولی حس کردم داره نیرو می گیره کیرم و می تونه بلند شه دوباره . سینه هاشو گرفته بودم تو دستم و می مالیدم. حالت خاصی داشت مثه اسفنج شده بود، انگار یه اسفنجی که فشارش می دی متراکم می شه و وقتی فشارش نمی دی بر می گرده به حالت اولش. کیرم دیگه بلند شده بود. چرخیدمو اومدم روش بدون کاندوم کردم تو کسش ،چشاش گرد شد، بکی دو تا تلمبه زدم انگار حشر رو ریختن تو وجودش دوباره، چشاش پت شد، و تقریبا سفیدیه چشاش دیده میشد از لای یه زره ای که باز مونده بود. صفورا واقعا دادنو دوست داشت و الانم داشت کس می داد. حال منم عوض شد. حس می کردم کیرم بطور غیر عادی ورم کرده. حدود 10 دقیقه ای بدون مکث، عمقی و نسبتا سریع تلمبه زدم تا اینکه حس کردم آبم داره میاد، کشیدم بیرون کاندوم گذاشتم و دوباره تو همون پوزیشن قبلی شروع کردم به گاییدن، صفورا داشت اعمار می شد، حین کردنم چوچولشو هم می مالیدم تا اینکه با یه نعره اعمار شد منم بعد اعمار شدنش بدون توقف خوابیدم روشو محکم بغلش کردم، چند تلمبه محکم زدم، آبم اومد. بعد چند ثانیه ای بلند شدم از روش رفتم دستشوی و یک سیگار دیگه ساعتو نیگاه کردم نزدیک 3 صبح بود، و ماتم اداره رو گرفتم، رفتم تو اتاق ، صفورا شرتشو پاش کرده بود پرسیدم- خوش گذشت عزیزم؟- آره، خیلی- می دونی ساعت چنده- نه- 3 صبحه- وای حمید حدود 10 میاد- حمیدو بی خیال منو بگو که 7 باید سر کار باشم- اوه ه ه عمرا من 7 بیدار بشم- چاره ای نیستف نهایتا می تونم 8 اونجا باشم ولی حدوده 730 دیگه باید بریم، حالا بخوابیم، خواستیم بیدار بشیم راجعش کل کل می کننیمبوسش کردم، گرفتمش تو بغلم و دیگه نفهمیدم کی خوابم برد……….، با صدای ونگ گوشیم که معلوم بود مدت زیادیه داره خودشو جر می ده، از خواب پریدم. با خودم گفتم کیر تو این زندگی که مجبورم الان بیدار شم ولی چاره ای نبود، خفه کردم صدای زنگو یکمی با خودم کلنجار رفتم ،بالاخره بلند شدم، تا صفورا رو دیدم که لخت با یه شرت خوابیده، هوس کردم دوباره بکنمش ولی نه حالش بود و نه وقتش، بوسش کردم و دستمو گذاشتم رو سینش و صداش زدم، انگار نه انگار، نوک سنشو گرفتم و نیشگون نسبتا محکم گرفتم ازش، یه تکون خورد و گفت آیف خندم گرفت، رفتم موهاشو نازی کردم، گفتم عزیزم صبح شده باید بریم. تو حالت منگی بود ظاهرا یادش نمی یومد کجاست،- گفت کجا بریم- خونه مادر شوهرت- هاااااا بره گوشو بخوره- بلند شو دیگه باید برم اداره تازه تورو هم باید بزارم خونه- نه ه ه میخوام بخوابم- باشه پس من میرم تو بمون- نه ه تو هم نرو- نمیشه، نرم بگا میرم. بعدشم مگه حمید نمی اد- بره به درک،- حالا اونم به درک بره، من باید برم یا میای باهام یا می مونی- نه میامبالاخره با کونده بازی راضی شد بیاد، رسوندمشو رفتم اداره. کارم با صفورا تموم شده بود و می خواستم کم کم پرشو باز کنم ولی گفتم 3 شنبه آخر سالم هست بزار اون روز بکنمش بعدش که واسه عید میره شوهرش، به بعدش پرشو باز می کنم. صبح سه شنبه بهش اس دادم گفتم امروز نهار درست کن، میخوام دست پختتو بخورم، بعد کمی غر غر- چی دوست داری،- تو هر چی خوشمزه تر درست می کنیو همونو درست کن.- ام م م قرمه سبزی درست می کنم- کی بیام دنبالت؟- با ماشینم میام ولی یه جایی بیا با هم بریم،- پس 230 میام فلان جا تو هم بیا، با هم بریمادامه دارد …
0 views
Date: November 25, 2018