غارتگر (۱)

0 views
0%

من هميشه عاشق فيلم غارتگر 1 هستم و خود را مديون آرنولد ميدانمداستان من را بخوانيد تا بفهميد چرا؟برادر و پدرم به خاطر سرمايه گذاري كه تو بابلسر انجام داده بودند هفته اي 2يا 3روز به شمال ميرفتند و برادرم همان جا با دختري ازدواج كرد كه البته 12سال از خودش كوچكتر است و همسن من ميباشدمعمولا مادرم نيز با آنان به شمال ميرفتخونه برادرم فقط 10 خانه با ما فاصله داشت و زنداداشم به همراه دختر8ساله شان بخاطر تنهايي و غريبي 24 ساعت خونه ما بودوشام و نهار مارا در نبود پدر ومادر تدارك ميديدو بالعكس من 24 ساعت خونه آنها بودم بخاطر مكان خالي و كشيدن ترياكترياك كشيدن من را فقط زنداداشم ميدانست و بستا اينكه يكشب كه زنداداشم خونه ما خوابيده بود، نصفه شب بلند شدم بروم دستشوئی كه زنداداشم را كه خواب بود ديدمشب با دامن خوابيده بود و در هنگام خواب دامنش تا بالاي شرتش رفته بود و تمامي ران و شرتش كاملا معلوم بوديك نيم ساعتي فقط و فقط مشغول تماشا كردن بودمبعدش تو رختخواب تا صبح هزار فكرو خيال و نقشه براي زنداداشم بودمدخترشان مدرسه ميرفتهميشه وقتي زنداداش ميآمد خونه ما كليدشان را ميگرفتم و ميرفتم اونجااما از فرداي آن شب قبل از اينكه زنداداش بياد خونه مون رفتم خونه شون و در نبود دخترشان كه مدرسه بود شروع به خوش و بش كردن و اين حرفها كه خيلي سرتري و خيلي خوشگلي ….دو سه دفعه سي دي فيلم گرفتم و دو تايي تماشا كرديم ( معمولا زنداداش موقع تماشاي تلوبزیون دراز ميكشيد و از مبل استفاده نميكرد)روز سوم نقشه وقتي سي دي را گذاشتم براي خودم عمدا متكا براي زير سر گذاشتن نياوردمزنداداش چند بار هي گفت براي خودت متكا بيار ولي گفتم نميخواد راحتمولي در وسط فيلم و هنگام هيجان فيلم ، غلتي روي زمين زدم و سرم را روي متكاي زنداداش گذاشتم(فيلم غارتگر1)تو يك صحنه مثلا ترسناك فيلم ناگهان مثلا خيلي ترسيده بودم يكهو چرخيدم و مثلا از ترس زنداداش را سفت بغل كردم، بيچاره اون هم ترسيده بود و سفت منو بغل كرددر حاليكه بقيه فيلم را بغل كرده ميديديم، شروع كردم با نيم تنه پايين بدنم باهاش ور رفتنزنداداش اولش خودش را به اون راه زد اما يواش يواش من را جدي تر ديد و بخصوص كه سفتي و فشار معامله را بر روي ران هاش حس ميكردهي شروع كرد به گفتن برو عقب، اه كنه نشو …تا اينكه دستم را كه پشت شانه اش بود، آهسته آهسته پايين آوردم و ابتدا روي كمر و سپس روي كونش گذاشتم و با پایان قوا بدنش را به سمت كيرم فشار دادمچشم غره اي كرد و يك سيلي الكي بهم زدبجاي اينكه بترسم كاملا خودم را روش انداختم و زير گردن و گوشش را شروع به خوردن كردمبا اينكه آخ و اوخش را به زور كنترل ميكرد الكي هي ميگفت پاشو. .. نكن … بسهيواش شلوارش را خودم پايين كشيدم و سرش را گذاشتم توش كه يهو گفتآبت را توش نريزيمن كه اين جمله را چراغ سبز دانستمآرام شروع به تلمبه زدن كردم اولش صورتش را با دست پوشانده بود ولي هي آمپرش بالاتر ميرفت كه يهو ازم پرسيد چرا آبت نمياد؟گفتم ارضا شدي؟ آبم بياد؟گفت نه نه بكن فقط چرا آبت نمياد؟گفتم چطور مگه؟گفت آخه داداشت 10 ثانيه اي آبش ميادفهميدم نميداند بخاطر نشئگي آبم دير ميادهمش ميگفت آبت نياد آبت زود نياد، تمامش نكنيآقا خلاصه بعد از يك ساعت تلمبه زدن، گفتم سميرا آبم دارد مياد و الان دخترت هم تعطیل ميشود و بايد تمامش كنيمقبول كردمن هميشه سكس كون را به كس ترجيح ميدمگفتم برميگردي؟گفت براي چي برگردم؟گفتم مگر نگفتي آب توش نريزم ، خب برگرد بريزم تو كونت ديگهگفت يكبار به داداشت كون دادم براي هفت پشتم بسهگفتم اوستا نبوده ، اگر اذيت شدي نميكنمسوراخ كونش را با روغن مارگارين چرب كردم و خيلي آرام سرش را گذاشتم تو كون داغش و حدود نيم ساعت طول كشيد تا كاملا دخول كنم و روي كمرش دراز بكشم كه ديدم كل بدنش غرق در عرق بسيار سردي استنگاهي به صورتش انداختم ديدم لحاف را گاز گرفتهباديدن اين صحنه آبم درجا آمدو اين سكس طولانی مدت شديدا زير زبان زنداداش مزه داد و هفته اي دو الي سه بار تا هفت سال به همين حالت كس و كون تداوم پيدا كند و باعث عملي ماندن من شودهيچ وقت هم برايم قبول نكرد كه ساك بزندتا اينكه دو سه سال آخر چون ازدواج كردم رفت و آمدم كمتر شد و از طرفي برادر هم ديگه شمال نرفت و دو دختر برادر هم بزرگ شده بودند و هميشه يكيشون تو خونه بود و باعث شد يواش يواش رابطه مون كمرنگ تر و نهايتا كلا پایان بشودهميشه وقتي دري بسته شود در ديگري باز ميشودبهمين خاطر متوجه كيس جديد و استثنايي و دست نخورده اي شدم كه بايد روش كار ميكردمكه در غارتگر2 برايتان خواهم گفت كي بود و چطور رابطه را برقرار كردم و چطور رابطه پایان شدنوشته هادی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *