فارغ التحصیلی من و باغ آقای ناصری

0 views
0%

جشن فارغ التحصیلیم رو تو خونه یا بهتره بگم باغ دوست پدرم گرفتم اونم توخونه ای که من حتی اعضای خانوادشم نمیشناختم و به رسم ادب پدرم خانواده اقای ناصری رو هم دعوت کرد من که تا حالا حتی سیبیلمم نزده بودم و ابروهام رنگ و روی موچین رو هم به خودش ندیده بود،صورتمو اصلاح کرده بودم و ابروهامو تمیز کرده بودمو ومامان برای کادو یه ست کامل لوازم ارایش داده بودو پدر هم یه ایفون واسم خریده بودخلاصه که کلی نونوار شده بودم ناگفته نماند که تا حالا یه دوست پسرم نداشتم یعنی اصلا تو قید و بندش نبودم خالمم که خیاط بود یه لباس سفید و صوتی برام دوخته بود که شبیه پرنسس ها بود چونکه روی سینه اش کلی با سنگ های شیک کار شده بودو دامنش کلی تور توری بود البته چون مجلس مختلط بود یه کت هم روش پوشیده بودم…ازاونجایی که کلی تغییر کرده بودم دوست نداشتم کسی بیادو امادم کنه ترجیح دادم خودم همه کارامو بکنم تا یهو همه ببیننازخانم ناصری ادرس اتاق خواب رو گرفتم و با چنان ذوقی از پله ها دویدم که بیا و بببین اخرین اتاق خوابو انتخاب کردم و وقتی داخل شدم 10 دقیقه داشتم دکوراسیون اتاقو با تعجب نگاه میکردم یه ست سفید سورمه ای که واقعا اسپورت و شیک بودیه تخت دونفره که به نظرم بعید اومد مال یه خانم و شوهر باشه و یه میز دستشویی که روش پر بود از اسپری و ادکلن و…یه بالکن با پرده سفید یکدست که باد به رقص دراورده بودش حس خیلی خوبی بهم داد .موهامو که فر ریز و بانمک بود از بالا مدل جمع درست کردم یه ارایش دخترونه ناز کرده بودمو لباسمو داشتم تنم میکردم درگیر بستن زیپ پشتم بودم که بوی ادکلن لاگوست بد جور مشاممو قلقلک داد و سنگینی نگاهی رو رو خودم حس کردم صورتمو برگردوندم یه پسر چشمو ابروی مشکی با یه لباس سفید مردونه وشلوار پارچه ای با یه کراوات مشکی پررنگ که با چشاش ست بود دیدم که تو تاریکی اتاق چشماش برق عجیبی داشت همون جا دلم هرررررری ریخت…سریع معذرت خواهی کرد و رفت تو بالکن و گفت وقتی کارتون تموم شد صدام کنید منم که به سختی خودمو جمو جور کرده بودم گفتم بله چشم…زود زیپمو کشیدم بالا و کتمو تنم کردم گفتم بفرمایید اقا معذرت میخوام اومد تو با صدای لرزون گفتم من ساحله هستم، ساحله ناجیان …سرتاپامو کاوید و و مانتو شلوارمو گرفت و اویزون کرد از اونهمه نظم چشمام داشت از حدقه میزد بیرون با اون چشای سیاهش گفت این چه حرفیه ساحله خانوم … ناصری هستم…امیرحسین ناصری خوشحالم از اشناییتون تبریک میگم فارغ التحصیلیتون رو تشکر کردمو و زود از پله ها رفتم پاییناحساس میکردم بدنمو گر گرفته تا گوشامم داغ داغ شده بود…ولی یه نیم ساعت بعد با رقص و کیک و اینا سرگرم شدم تا اخر شب که یکی از پسرای فامیل با هیزی پایان داشت منو نگاه میکرد متوجه نگاه های وقت و بی وقت امیر حسین هم شده بودم اومد به مرده گفت برادر یه دودیقه وقتتو بگیرم؟نگرانتم میترسم چشات چپ شه هااااااا…جفتی یه نیشخنی بهم زدیم که من دلم اب شد اخه کاملا جدی و مودب و مردونه بود و خندش برام جذاب…چند بار چشم تو چشم شدیم که جفتمون زود نگاهامونومی دزدیدیم تا زمانی که اهنگ ترکی شد وهمه رفتن کنار من موندمو امیرحسین خااان بیا ببین چه ترکی میرقصید با اجبار هم رقصش شدم البته ناگفته نماند که با اون همه تمرین از منم قشنگتر میرقصید ولی نگاهاش عرقمو در میورد از خجالت…اخر شب که همه مهمونا رفتن ما تا4 صبح خونرو مرتب کردیم که نذاشتن من دست به سیاهو سفید بزنم رو مبل دراز کشیدم تا بلند شدم نشستم امیر حسین گفت بیاااااا مردم فارغ التحصیل میشن ما باید کاراشو کنیم …تمام سعیمو کردم که جلو خندمو بگیرم گفت خسته میشی ساحله انقدر زور نزن لبتو گاز نگیرراحت باش…یهو صدای پدر اومد که گفت دختر پدر پاشو که دیره …دویدم حاضر شدم چونکه دیگه واقعا کفرم دراومده بود ،کلی دنبال گوشیم گشتم دیدم اقا امیرحسین گوشی به دست از پله ها داره میاد پایین گوشیمو داد دستم و با یه لحن جدی گفت بقیه وسیله هاتم بالاست برو خودت بردار رفتم بالا وبا کلی خجالت برگشتم پایین سوتین مشکیمو از کنارتختش برداشتمویاد لحن جدیش افتادم سرمو انداختم پایین دیدم اصلا خودشم رفته، نبود که خدافظی کنم خداروشکر کردم که قرار نبود دوباره چشم تو چشم بشم باهاش…شب از خستگی جنازم خونه بود تا ظهر فردای اون روز خوابیدم شبش داغ بودم ولی من بعد چند روز فهمیدم دلمو تو خونه اقای ناصری جاگذاشتم اونم چه جوووووووورررررررم….جمعه بعدش یه شماره غریبه بود که بهم زنگ زد وای خداااای من امیر بود کلی ذوق کردم خودشو معرفی کرد و گفت شمارمو از تو گوشیم برداشته منم به جبران اذیت هاش با بدجنسی پایان گفتم یادم باشه از این به بعد رو گوشیم رمز بزارم گفت نه شما یادت باشه گوشیتو از این به بعد جا نزاری من خودم رمزشو میزارم برات .چه معنی میده ادم همینجوری گوشیشو ول کنه همه که مثل من نیستن …اون همینجوری داشت حرف میزدو من فقط به صداش گوش میدادم از اون به بعد خیلی خانواده هامون با هم صمیمی شدن و تقریبا همه جا باهم میرفتیم تا من دیگه کم کم داشت باورم میشد که فقط مثل یه خواهر دوسم داره…یه روز دوتایی رفته بودیم دربند برگشتنی رفت بستنی بگیره یه مرده هم گیر داده بود اومد واایساد تو فاصله یه قدمی من که یهو امیر حسین اومد اعصاب معصابم که نداشت بچم …مرده داشت میگفت بخووورمت که امیرحسن یه دونه زد رو شونش یه دونه هم خوابوند تو گوش یارو اونقدر محکم زد که جای 5تا انگشتش دقیقا موند گفت خوردی حالااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟اگه بازم میخوای بخورونمت؟؟؟؟؟تمام مردم جمع شده بودن که به مرده گفتن برو…منم فقط خشکم زده بود فقط رسوندم دم خونه بدون هیچ حرفی با یه خدافظی که منتظر شنیدن جواب هم نشدم رفتم حس کردم دارم منفجر میشم از بغض از عشقی که نمیتونستم بهش بگم…همه چی تموم شد تا هفته بعد مادر و پدر واسه خرید ویلا رفته بودن شمال امیر حسین بعد یه هفته زنگ زد گفت حاضر شو دارم میام دنبالت ببرمت خونمون بابات زنگ زد گفت شب نمیان و میام دنبالت ، منم گفتم لازم نکرده تو بیای قراره با دوستم برم بیرون گفت کدوم دوستت؟امیرحسن فضولی مگه؟ساحله میگی یا نه با یه نه محکم تلفونو روش قطع کردم…دیگه خستم کرده بود …دیگه نمیتونستم تو اون چشمای مشکی و سرتقش نگاه کنم یه مرد بی احسااس و تحمل کنم همچین باهام حرف میزد انگار از یه دوست معمولی هم معمولی تر بودم روی تخت بی حوصله دراز کشیدمو با خودم گفتم تو که از خدات بود باهاش بری بدبخت…تو این فکرا بودم که خوابم برد. باصدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم و دیدم مادر امیرحسینه گفت ساحله مامانی اقا احسان (بابای امیر) داره برات غذا میاره تشکر کردمو رفتم فیلم ببینم که امیرحسین زنگ زد گفت کجایی تو گفتم بیرونم با دوستم گفت بیرونی؟ گفتم اره صدای فیلم هم داشت میومد که یهو مررررده داد زد گفت عاشقتمممممممم…منم از فرصت استفاده کردم گفتم منم عزیزززززم…پارسا نکن قلقلکم میاد بعد معذرت خواهی کردمو هی گفتم امیر حسین؟؟؟؟؟؟؟؟امیییییییییررررر؟کسی جوابمو نداد یه لحظه حالم از خودم بهم خورد بعد زنگ در و زدن گفتم کیه گفت عمویی احسانم. درو باز کردم رفتم موهامو بستم اومد جلوی در دیدم امیر حسین با دوتا چشم که مثل گرگ خونی و عصبی بود وایساد روبه روم سینه هاشو سپر کرد و گفت ساحله برووووووووو اونور…بی هیچ حرفی رفتم رفت تو اتاق خواب منم پشت سرش رفتم گفتم دنبال چیزی میگردی ؟اومد روبروم نیم وجب باهام فاصله داشت اب دهنمو قورت دادم و عقبی رفتم افتادم رو تخت زل زد تو چشمام اومد روم دم گوشم گفت اره دنبال پارسای عزیزززت…سرشو اورد بالای سرم خندم گرفت از این کارش باورم نمیشد این همون ادم چند دیقه پیشه گفت که حالا قلقلکت میاد اره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ساحل یه قلقلکی نشونت بدم ساحل میکشمت….بعد در گوشم گفت ساحل من که از صبح جلوی این در خونتونم چرا خالی میبندی؟؟؟؟یه کاری کنم هم دروغ یادت بره هم قلقلک…نرمی گوشمو کرد تو دهنشو میییییییییییک زد وای که با این حرکتش حس کردم ابم اومد پایان گوشمو میخورد من از لذت زیا دفقط صداش میکردم ….امیررررررررررررررررر… امییییر حسسسسسسسسسسین…اومد سمت گردنم گفتم امیر حسین نههههههههههه خواهش میکنم میدونستم به گردنم حساسسم بدون توجه به حرفتم پایان گردنمو لیس زد انقدر گردنمو میک زد که من کمرو اوردم بالا و از رو لباس کمرشو یه چنگ محکم انداختم در گوشم گفت ساحل من از همون نگاه اول که تو منو ندیدی و من از تو بالکن داشتم نگات میرکم دیووووووونت شدم…با این حرفش از خوشحالی گریم گرفت و گفتم امیر حسین خیلی دوست دارم…گوشمو ول کرد اومد سمت صورتم اشکمو که دید چشماش برق زدو با ولع پایان اشکو از رو صورتم لیس زد میمیرم اگه گریه زاری کنی پیشونیمو بوس کردو لب پایینمو تو دهنش گرفت چنان با ولع میک میزد که نگو پایان زبونشو تو دهنم چرخوند دیگه منم داشتم همکاری میکردم انقدر لبمو خورد که مهلت نفس کشیدن نداشتم یه لحظه ولم کرد و گفت تا من باشم نمیزارم گریه زاری کنی فهمیدی؟ من در جوابش لبشو گرفتم و خوردم نمیخواستم ولم کنه حس میکردم تو خواب و رویام …لب گرفتمون که تموم شد …یه نگا بهم کرد و گفت حالا جرئت داری یه بار دیگه اون حرفو بزنی ؟گفتم اره پس چی؟گفت جرئت داری بگو …منم گفتم امیر حسیییییییییییین نکن عزیززززززززم قلقلکم میاد…گفت اهان حالا شد حتما باید خشونت نشونت بدم؟حالا الان پاشو بریم خونه…منم پایین تو ماشین منتظرتم.دلیل کارشو فهمیدم یه جورایی خواست خودشو جمو جور کنه و ازاین که کاری باهام نکرد خیلی ازش خوشم اومد یه ماه بعد نامزد کردیم که رابطمون فقط در حد لبو اینا بود…و من در تعجب که چرا در این حد ؟؟؟؟صبح عروسی از ارایشاه اومد دنبالم برق تو چشماش میکشت منووخدااااااااااااااااا…اومدیم تو ماشین نشستیم گفت واییییییییی ساحل ماه شدی میترسم نگات کنم نتونم تا شب تحمل کنم…راستم میگفت قشنگ معلوم بود دیگه صبرش لبریز شده فقط جلو مردم خودشو کنترل کرد تا شب 3بار به من گفت ساحل چرا نمیرن این مردمممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفتم امیر حسین زشته …زشت اینکه الان طاقتم تموم بشه و بیام سراغت دوباره دلم هرررری ریخت ولی هیچی نگفتم.خلاصه مراسم تموم شد تو ماشین بهم فرصت داد ارمشمو که ترسیده بودم و گریه زاری کرده بودم به دست بیارم ولی وقتی رسیدیم خونه درو بست و سریع دستمو محکم گرفت گفت کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟منو محکم کشوند سمتش و گفت دیگه مال خودمی ساحلم…دم گوشش جیغ زدم گفتم امیر حسین عاااااشققتم…لبشو گذاشت رو لبم و نرمیشو لمس کرد همزمان بغلم کرد و از پله ها برد بالا برد تو اتاق خوابی که به یاد اتاق خودش و اولین ملاقاتمون سفید سرمه ای چیده بودمش…دستمو بوسید و درو بست…کتشو پرت کرد یه طرف اتاق اومد سمتم…گفتم امیر حسین امشب نه…لباشو گذاشت رو لبمو مهلت حرف زدن نداد پایان اب دهنمومیک میزد انگار اولین بارش بود که ازم لب میگرفت، گذاشتم روی تخت و گفت بشین که امیرت داره میادگفتم امیر ببین من خستم امشب بدون اعتنا به حرفم اومد سمت گرنم میدونست که بعد اون تو اسمونام و هیچی حالیم نمیشه انقدر محکم میک میزد که کمرو برده بودم بالا و چشبونده بودم به خودش با این کارم زیپ لباسمو باز کرد و خیلی حرفه ای درش اورد گردنمو میخورد و گردنبندمو دراورد یه نگاه تو چشمام کرد و گفت خواهش میکنم خانووومم…دیگه میخوامت…اصلا مال خودمییی…ایندفعه من ازش لب گرفتم و لباسشو با کراواتشو دراوردم همزمان با لب گرفتن من یه چرخش کرد و منو انداخت رو خودش بند سوتیمنو باز کرد و سینم لخت رو سینه های محکمش بود تا حالا این اتفاق نیوفتاده بود منو برگردوند روی تختو و چشماش یه برقی میزد که باعث خجالتم شد متوجه خجالتم شد گفت وای که مال خودمی ساحل افتاد به جون سینه هااااااااااام انقدر محکم میخورد که همراه لذت دردمم میومد یکیشو میخور و اون یکی رو انقدر محکم میمالید بااون دستای محکمش که جیغم در اومد اااااااااااااااااااااای امیییییییییییییییییییییرحسین یواششششششتر مررررررردم…با جیغم حشری تر شدو محکم تر میک میزد سینمو عوض کرد اون یکی رو خورد و اون یکی رو مالید و انگشت کرد و منم که دیگه خونرو گذاشته بودم رو سرم امیرررر مرررررررررردم وااااااااااااااای …چی میگی؟؟؟؟؟؟؟؟نمیشنووووووووووووووم…بلندتر ساحلم… دستشو کرد تو شورتم که کمرمو یه لحظه گرفتم بالا پایان خیس شده بودم دم گوشم گفت وای که چه خانووووم داااااااااااااااااغی دارم من….زود شورتمو دراورد و پرت کرد اونوراتاق…زل زد بهم ساحل تو که منو میکشی دختر…یه لحظه حواسم رفت به سینه هاش و موهای وسطش وااای خدا من از اول میمردم واسه یه همچین سینه هاییی…که امیر یهو پایان کسموووووو کرد تو دهنش وااااااااااااااااااااااای امیرررر امیییییییییییر داشت میک میزد که داشتم میمردم…امییییییر امییییییییییییییییییییییییییییییرم دارم میمیرم…خدانکنه باربی من….فهمید دارم ارضا میشم اجازه نداد زود ولم کرد یه لیس محکم زد و زبونشو توش چرخوند و اومد بالا یه لب محکم ازم گرفت و گفت ساحل میمیرم برات بخداااا خلی دوست دارم خانوومم مال خودمی نگاه ملتمسشو اول نفهمیدم بعد فهمیدم که منتظره من شلوارشو دربیارم شلوارو شورتشو دراوردم وای خدای من چی میدیدم ؟یه لحظه ترس همه جونمو فرا گرفت…چی شدی خانومم؟امیرحسین این خیلی بزرگه تو مال من جا نمیشه …یه نگاه همراه با یه خشم مردونه ای بهم کردو رفت کرم لوازم اریشمو برداشت و به منو خودش مالید و انگشت کرد یکم کیرشو با کسم بازی بازی داد که اذیت می شدم وموهاشو میکشیدم داشتم از لذت میمردم که یهمو دم گوشم زمزمه کزد ساحل میخوامت عاشقتم بخداااااا که یهووووووووو کرد تو دیگه رفتم تو اسموناااااااااااااا امیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییررررررررررررررررر… محکم پشتشو یه چنگ انداختم که هنوزم جاش هست…ای جووووووونم خانووووووووووووومممممممممممممم مال خودم شدی زندگیم ….مال خود خودم فقط خودم…زنم شدی عزیزم…دیدی درد نداشت یه لبخند مردونه زد که لبخندو رو لبم اورد با یه دستمال خونوپاک کرد و یه لب ازم گرفت و شروع کرد به کمر زدن انقدر محکم میزد که دستشو گرفته بود به تخت وکلی عرق کرده بود… منم ایندفعه جای درد فقط لذت میبردم محکم تختو از لذت چنگ میزدم که یه دفعه کمرمو محکم کشیدم سمت تنش…واااااااااااای حس عجیبی داشتم دستشو گرفتم اونم تو حال خودش نبود که جفتی ارضا شدیم وقتی ابش ریخت توم بهترین حس دنیا بهم دست داده بود حسی که تو زمستون سرد بری زیر دوش اب گرم…وای که خیلی دوسش داشتم…واسه چند لحظه بدنم لرزید بعدش خودشو انداخت روی من…وقتی متوجه وزن زیادش شد اومد رو تخت و منو خوابوند رو خودش از تماس بدن ورزیدش با بدنم خیلی لذت میبردم گریم گرفت از این همه خوشحالی محکم بغلم کرد و گفت بخدا خوشبختت میکنم خانومم تا اخرش باهاتم باربی من…یه لب ازم گرفت و بلندم کرد برد حموم غسل کردیم حوله رو پیچید دورم خشکم کرد یه لب ازم گرفت اومد بیاد سمت گردنم گفتنم امیر دوباره غسل لازم میشیما همون جوری لب تو لب بغلم کرد گذاشت رو تخت بغلم کرد گفتم بزار لباس تنم کنم امیرگفت نه فقط خودت …فقط خودتو میخوام…خالصه خالص…پریدم تو بغلش و سرمو گذاشتم روسینه های مردونش…و به یه خواب عمیق رفتم…کاشکی هیچوت از اون خواب بیدار نمیشدم هیچوقت…نوشته servina

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *