فرار از خاطرات

0 views
0%

سلام30 ساله بودم تازه مهندس شده بودم ( تازه هم رفته بودم سر کار بعد کلی علافی و بی پولی )خیلی بده جیب آدم خالی باشه واقعا فقر مالی باعث انواع انحرافات در جامعه میشه . ولی خقوقم از کارگرای افغانستانی کمتر بود و منم باز دنبال کار بهتر بودم .و تو هر آزمونی شرکت میکردمجمعه ساعت 11 بود آزمون استخدامی بانک تموم شد و به طرف درب خروجی میرفتم که فاطمه رو دیدم فاطمه همکلاسیم بود و خیلی محجبه و خشک و مذهبی بود رفتم جلو احوال پرسی کردم کلی با هم حرف زدیماز بیکاری ودانشگاه رفتنی که به هیچ دردمون نخورد . از بچه های کلاسمون ….. صحبت به درزا کشید و قرار شد برسونمش خونه ی خواهرش . اخه پدر مامانش کرمان نبودن . رسوندمش ( راستی بگم تو دانشگاه با هم رابطه درسی داشتیم ) یه مدت گذشت به من پیام داد که اگر ازمون استخدامی بود همدیگرو خبر کنیم و منم قبول کردماینجا شد شروع داستان .پیام دادنها و تماس های گاه بی گاه و دیدار های دیر به دیر واسه ازمون ها دیگه نه فاطمه اون دختر خشک مذهبی بود برام نه من واسه اون موقع صحبت با هاش سرمو پایین میگرفتم .رابطه نزدیک و نزدیک تر میشد تا جایی با هم بیرون شام می خوردیم و پیام های رومانتیک میفرستادیم و میگذشت ……دوباره ازمون و دوباره جمعه . ولی این بار 2 تا ازمون که از هر دوتا مردود شدمبعد ازمون مثل همیشه با ماشین پدرم رفتم که برسونمش و به بهونه رسوندن با هم تو خیابون های خلوت کرمون تو روز جمعه یه چرخی بزنیمحرفو به اونجا کشوندم که بریم یه جا بشینیم صحبت کنیم یه جا که سقف داشته باشه و منم حواسم به اون باشه به جای رانندگی که اونم قبول کرد و گفت که تنهاست و خواهرش رفته شهرستان ؛ اینو که گفت اسرار کردم بریم خونه خواهرش ؛ اول قبول نکرد ولی بعد به کم صحبت کردن قبول کردرفتیم تو یه آپارتمان وسط شهر و نشستیم روی مبل ، تلویزیونو روشن کرد و شروع به حرف زدن کردیم اون فقط چادرشو در آورد و با فاصله از هم بودیم من از مبل خوشم نمیاد گفتم واسه همین نشستم روی زمین و فاطمه رو اورم کنار خودم نشوندم البته با کلی ناز و…. هوا گرم بود ار دوتامون گرم بازی بودیم مثل بچه ها نون بیار کباب ببر ، اینقدر پشت دستاش زده بودم که دستاش سرخ شده بود با صدای لرزون گفت آقای ….. دستام داره میسوزه دیگه بسه و منم قبول کردم دیگه یادم نیست نهار چیکار کردیم ولی گرمی هوا به اوج رسیده بود اسرار کردم مقنعه رو در بیاره تا موهاشو ببینم ولی قبول نکرد، خودمو بهش چسبیدم و مقنعشو در اوردم یه کم مقاوت داشت نه به خاطر شرم حیا ، بیشتر ناز کردن بود ، موهای مشکی و نرمشو دیدم بوسیدمش ، صدای منم این بار مثل فاطمه میلرزید ، از سکس گفتم و ….. نمیدونم چی شد که فاطمه رو روبروم ایستاده دیدم بوسیدمش و مانتوشو در اوردم ، لباسهاش نو نبود ولی تمیز ( وضع مالی خوبی نداشتن ) با تک پوش و شلوار نشوندمش کنار خودم از سکس میترسید و قصد انجامشو نداشت و من برعکس اون هدفم شده بود سکس باهاش گفت که تا حالا سکس نکرده به کم با هم صحبت کردیم فهمیدم خیلی دوست داره بامن سکس کنه ولی میترسه ، میترسه حامله بشه و… اصلا به مسائل سکسی آگاهی نداشت منم از همین موضوع سوء استفاده کردم شروع کردم به لمس کردن بدنش شاید باور نکنین بدنش با شاکیرا خواننده مشهور هیچ فرقی نداشت وزنش 50 کیلو هم نبود دستمو از روی شلوارش رسوندم به کسش و یه کم با دست تحریکش کردم دیگه فاطمه رفت منم رفتم ، بدنش به سرعت اروم شده دیگه حرف نمیزد . اروم لباسشو در اوردم وای چه بدنی داشت . خوابوندمش روی زمین و پیرهن خودمو هم در اوردم شروع کردم به لیس زدن بدنش تا رسیدم به کسش ، خوب صورتشو نمیدیدم و لی چشماشو بسته بودو اروم اه ناله میکرد یه کم که گذشت حس کردم که ارضا شد ازش پرسیدم ولی نمیفهمید چی دارم میگم (((( وای خدای من من تو بغل دختری بودم که تا اون سن حتی ارضا نشده بود یه گلوله اتشی از حس و شهوت )))) براش توضیح دادم ارضا شدن یعنی چی ( واسه من و شما دختر 28 ساله به نظر غیر ممکنه که نه تنها سکس نکرده باشه بلکه ندونه سکس چیه ولی واقعا بود و من داشتم با اون سکس میکردم ) بهش گفتم حالا نوبت من گفتم باید منو ارضا کنی گفت چه جوری ؟ پردمو پاره نکنی. گفتم نه از عقب و اونم سریع قبول کرد چرخوندمش دو سه بار انگشت کردم وای چه تنگ و داغ بود طاقت نداشتم و کیرمو یه دفعه کردم تو کونش دادش در اومد ولی تکون نخورد منم از شدت شهوت فقط ضربه میزدم و اون اه ناله میکرد داشتم ارضا میشدم واقعا بد جور بهش ضربه میزدم که این دفعه اون تحمل نکرد و رفت جلو منم همون موقع ارضا شدم ابم ریختم روی پهلوش و کمرش ، بعد سکس کنارش خوابیدم کلی باهاش حرف زدم تو بغلم گریه زاری کرد مهرش رفت تودلماون زمان بود که فهمیدم واقعا این کاره نبود و من احمق هم فکر میکردم قله اورستو فتح کرم و خوشحال راضی …….یه مدت بعد اومد کرمون سر کار و برنامه ماهم شده بود سکس با اون هر بار که باهم بودیم 3 – 4 بار ارضا میشدیم و جالبه اون بعضی وتها پیشنهاد سکس میداد – هرشب میگفت تلفنی برام از سکس بگو روزگار میگذشت و……منم بهش پول میدادم و کمکش میکردم اخه واقعا بی پول بود – پول دادم صورتشو لیزر کرد ، واقعا به هم وابسته بودیمداشتم راضی میشدم که با اون ازدواج کنم که یه دفعه یه موضوع خیلی مهم رو ازش در اوردم دائیش وقتی راهنمایی بوده بهش تجاوز میکرده اونم از جلو برام عجیب بود اخه من خودم که باهاس سکس داشتم و مطمئن بودم که دختره بردمش پزشک زنان معاینش کرد و دکتر بهش گفه بود چون بچه بودی تکرار نشده زیاد پرد دوباره جوش خورده و…..با این حال به هم وابسته بودیم یه شب مادرم رو با هاش روبرو کردم بی تردید و بدون گذشت بهم گفت نه ( دهاتیه ـ زشته – دوست دخترت هم هست ) مخالفتش شدید بود .منم به شدت از مادرم حساب میبردم و سعی کردم از فاطمه جدا شدم ولی اون حاضر بود به هر قیمتی با من کنار بیاد و رابطه ما مجهول شده شده بود میدونستیم اخر داستان جدایی هست ولی باز با هم بودیم .همیشه خونه خواهرش بودیم اخه اونجا خالی بود ، واشه جدا شدن ازش به هر دری میزدم و نمیشد ، اونم واسه با من بودن به هر دری میزد ، حتی خانم دوستمو واسطه میکرد ، ……سخت بود برا هر دوتامون . بعضی وقتا از فشاری که به من وارد میکرد گریه زاری میکردم ولی راهی نبود . یه بن بستناراحت اون بودم . گناه بزرگی مرتکب شده بودم . از من ضربه خورده بود خیلی بیپناه بود – خیلی بی ازار بود – یه دختر هرجایی نبود- بار اولش بود که رابطه عاطفی برقرار میکرد–تو خونه هم زیر فشار بودم که ازدواج کنم اخه از موضوع بو برده بودن و هر روز یکی رو به من معرفی میکردنمن به سطحی رسیده بودم تو اون سن که هیچ احساسی نداشتمرابطه های قبلیم و رابطه اخرم با فاطمه احساسات منو خوب سوزونده بود دیگه احساسی فکر نمیکردمدنبال یکی میگشتم که زندگی کنم با هاش ،‌پیداش کرده بودم یه دختر شهرستانی و لی خوب و تحصیل کرده ،‌با هم خیلی صحبت کردیم و کلاس و مشاوره و…..رفتیم خونشون به بهونه ی اشنایی خیلی ساده و سطح پایین بودن ولی بی فرهنگ نبودن (‌ به نسبت خونواده خودم خیلی پایین بودن ) این دفعه جلوی همه ایستادم – خاله خاله مادر پدر همه گفتن نه ولی من به اون دختر ایمان داشتم بعد یک سال باباش تونست جهیزیه دخترشو جور کنه با هم ازدواج کردیم – الان با هم زندگی میکنیم و خیلی راضی هستیمولی یه مشکل دارم و اون فکر فاطمه که همش منو آزار میدهبه غیر فاطمه هم سکس داشتم با چند نفری ولی فکر فاطمه منو ول نمیکنه و شب روز با منهتنها که میشم به فکر اون روزها میرمنمیخوام زندگیم خراب شه اخه خانمم به من دل بسته و من دوستش دارم – کاش اون روز ندیده بودمشکاش میشد گذشته رو خذف کرد .و هزار تا ای کاش دیگهتونستم بعد چند سال مشروب خوردن و دود دم همه رو کنار بگذارم( 3 ساله پسر خوبیم ) ولی این فکرای لعنتی رو نمیتونم از خودم دور کنمحالا داره زندگیم واسه خودم مجهول میشهداره ذهن منو فاسد میکنه فکر سکس – حریص شدم به سکس با غریبهاین داستانو نوشتم با جزئیات به امید اینکه از ذهنم بره بیرون و من و رها کنه .ازتون خواهش میکنم هر کاری که انجام میدین با فکر باشهسکس خوبه با هر کی که اهلش باشه خاله و خانم دایی ،خواهر خانم نداره به شرطی که دو طرف کشش فکری و عاطفی رو داشته باشن و مثل من به هم نریزن و داغون نشندعا کنید فکرم ازاد شهممنون که داستانمو خوندین .نوشته امان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *