فرار از شوهر

0 views
0%

سلام اين اولين داستان منهاسم من هماست 41 ساله متاهل و دو تا بچه دارم هيكلم توپر و قدم 163 وزنم حدود 70 نسبت چهره جذابي دارم با چشماي درشتمن يك روز متوجه شدم مردم با خانم يكي از دوستاش رابطه داره براي همين روزگارش را سياه كردم و از خونه انداختمش بيروناين موضوع تقريبا گذشت تا يكسال بعد دوباره روز مرد كه همين چند روز پيش بود ديدم براش يه اس ام اس اومد كه روز مرد را بهش تبريك گفته و گفته عزيزم روزت مباركبراي همين من ساعت حدود 11 شب بود از خونه زدم بيرون اومدم يك پارك كه نزديك خونه است مردم هم دنبالم اومد تا من را پيدا كنه اين پارك سه طرفش خيابون هست من هم رفتم يك طرف كنار خيابون بودم كه ديدم يه پرشيا وايساد منتظر منه من هم براي تلافي كار مردم رفتم كنار پرشيا وايسادم ديدم يه آقاي تقريبا 34 يا 35 ساله تو ماشين پشت فرمون هست گفت بفرما بريم يه دوري بزنيم من هم قبول كردم اومدم برم عقب بشينم گفت بفرماييد جلو ديدم خيلي مودبه من هم رفتم جلو نشستم اولش گفت اسمم حامده شما من هم گفتم هما هستم گفت خيلي خوشبختم و بعد راه افتاديم تو راه از من پرسيد چرا اومدم بيرون و من هم داستان را براش تعريف كردم گفت شب كجا ميري من هم گفتم ميرم خونه گفت قبل از خونه مي خواي بريم يه جاي با هم راحت صحبت كنيم من قبول كردم رفتيم دم يك خونه وايساد از ماشين پياده شد زنگ خونه را زد بعد ديدم با آيفون داره با كسي صحبت ميكنه يه كم طولاني شد بعد در پاركينگ باز شد و با ماشين رفت داخل پاركينگ بعد با هم رفتيم تو آسانسور رفتيم طبقه چهارم تو آسانسور دست من را گرفته بود و ميماليد من هم بدم نميومد ولي از يك طرف هم نگران شوهر و بچه هام بودم رسيديم طبقه چهارم زود زنگ را زد و سريع هم در بازش د وارد كه شديم ديدم هيچ كس نيست نشستيم توي هال بعد رفت تو آشپزخونه ديدم با يك سيني اومد كه توش مشروب گذاشته بود گفت مي خوري من گفتم اهلش نيستم يه كم براي خودش ريخت و خورد اومد كنار من نشست دهنش بوي خوبي مي داد حس خوبي به من مي داد بعد گفت نمي خواي راحت باشي گفتم من راحتم گفت منظورم اينه كه لباست را در بيار گفتم من اهل اين كارا نيستم بعد ديدم لبش را گذاشت رو لبم اولش يه كم ناز كردم و مقاومت كردم بعد ديگه شل شدم و داشتم لذت مي بردم كه يهو ديدم يك نفر از توي اتاق وارد شد فقط يه شورت پاش بود گفتم حامد اين كيه گفت دوستم صاحبخونه است بچه خوبيه اسمش وحيده خودم را جمع و جور كردم گفت راحت باش دوباره شروع كرد به لب گرفتن ديدم وحيد هم اومد جلو شروع كردن به ماليدن پاهام ديگه كامل اختيارم را از دست دادم وحيد سينه هام را ميماليد حامد هم لب مي گرفت و با دستش باسنم را مي ماليد بعد حامد كامل لخت شد كيرش را گرفت جلوي دهنم من هم بي اختيار كيرش را كردم تو دهنم داشتيم حال مي كرديم كه در باز شد و ديدم يك نفر وارد شد وحيد گفت راحت باشيد محسنه برادرم تا اومدم به خودم بيام ديدم محسن هم مشغول شده بعد من را بردن روي تخت محسن خوابيد روي تخت من را هم خوابوندن روي محسن كير محسن تا نيمه رفته بود توي كسم بعد حامد از پشت كرد توي كونم وحيد هم از بالا كيرش را كرده بود توي دهنم اونها مدام جاشون را عوض مي كردن يك دو ساعتي اين جوري گذشت بعد ديدم پشتم داغ شد وحيد آبش را روي كمرم خالي كرد و بعدش محسن و بعدش هم حامد ساعت سه صبح بود كه محسن با ماشين رسوند دم همون پارك كه ديدم مردم هنوز داره دنبالم مي گرده و با هم رفتيم خونهنوشته هما

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *