فرزندان دلبندم -۱

0 views
0%

کارمند یکی از ادارات دولتی هستم داستانی که می خوام براتون بگم یکی از واقعی ترین داستانهاست و تخیلی نیستبعد از ازدواجم با رویا همسرم زندگی خوبی داشتیم روزگار به همین منوال گذشت و من صاحب یه دختر به اسم مریم و یه پسر به نام مهران شدم تا اینکه دست سرنوشت همسرم را از ما جدا نمود و همسرم بر اثر بیماری فوت کرد و من موندم وبچه ها .بعد از فوت همسرم واقعا تنهای تنها شدم وافسرده تر چون هم تنها که شده بودم نیازی جنسی هم داشتم که باید تخلیه می شدم ولی نمی شد .دخترم که مریم بود 13 سالش بود و مهران 11 ساله مدتی گذشت به همین منوال ومن کم کم به خاطر تجربه و سابقه کاریم به پستهای بالاتری ارتقا درجه یافتم واین ارتقا درجه باعث مشغولیت بیشتر من می شد و این امر هم باعث غافل شدن از بچه ها شد ونهاتیاً بعداز مدتی من متوجه بزرگی مریم و مهران شدم وگلایه های اونها در مورد اینکه وقتی برای بچه ها ندارم دیگه مریم 17 ساله شده بود ومهران هم 15 سالهبعد از فوت رویا مریم تقریبا یه خانم کد بانوی کامل شده بود وهمه کارهای خونه وغذا وهمرا انجام می داد واز نظر قیافه و هیکل کاملاً شبیه رویا شده بود وگاهاً هم به اشتباه وقتی رویا صداش می کردم اون هم اوایل بی تفاوت بود ولی بعداها خوشش می اومد و می خندید.در ضمن متوجه کون مریم شدم خیلی بزرگتراز سنش و رویا بود و حشر کنده تر .مهران پسرم 1 سال بود پروش اندام کار می کرد و هیکلش بزرگ تر و مردونتر شده بوددر این چهار سال مریم مثل مادر برای مهران شده بود و همه کار براش می کرد حتی یادمه که بعد فوت رویا در اون اوایل مریم مهران را با خوش به حموم می برد . بگذریم یه روز صبح وقتی تو راه اداره بودم تماسی داشتم از هیئت مدیره که باید یه سفر سه روزه فوری می رفیتم به اصفهان وباید تا ساعت 3010 صبح فروردگاه بودم سرع برگشتم به خونه یه نامه نوشتم وکه سه روز دیگه می ایم و رفتیم به اصفهان .اونجا چون من یه آشنا داشتم کارا خیلی سریع حل شد و دو روز ه برگشتیم خونه وقتی رسیدم خونهکسی نبود مریم ومهران مدرسه بودند خسته بودم رفتم که بخوابم گفتم یه دوش بگیرم راحت بخوابمرفتم حموم دوشا باز ش کردم که خیس بشم که یه چیزی نظرم را جلب کرد دوتا شورت بودند یکی زنانه یکی مردانه تعجب کرد وقتی تکونشون دادم دیدم لاش منی داره خلاصه دوشم را گرفتم وامدم بیرون وهمش فکرم تو شورتهای منی داری بود که تو حموم بودند فکرم درست کار نمی کرد ولی حدس زدم که مریم و مهران حموم بودن یعنی باهم سکس داشتن فکرشم عذابم میداد خلاصه رفتم تو اتاق خوابم واقعا شاخ در اوردم اتاقم کاملا زیرو رو شده بود رو ی تختم به هم ریخته بود کاملا صحنه صحنه سکس بود دور بر اتاقم چندتا شورت سینه بند بود یه لحظه به سطل اشغال هم نگاه کردم که چند تا کاندم داشت…افکارام کاملاً مشغول بود ومی دونستم چی شده و لی چی باید می کردم خلاصه تا یک ساعت درگیر مسئله بودم وبلاخره تصمیم گرفتم بدون اینکه اثری از خودم بگذارم از خونه برم بیرون همین طور توی خیابونها می گشتم وگیچ بود ناگهان وقتی به خود اومدم ساعت 9 شب شده بود ومن بر روی یه نیمکت صندلی پارک کس کرده وگریه می کردم درآنه لحظه فکری به ذهنم رسید گفتم باید این مسئله برام کاملا مشهود بشه برای همین تصمیم گرفتم برم خونه ، به طرف خونه حرکت کردم درست یک خیابان مانده به خونه زنگی زدم مریم گوشی را برداشت وسلام علیک و چه خبر پدر ؟مریم- خوبیم شما چطورین خوش می گذرهمن- ممنون خیلی نگرانتون بودم، وسعی می کنم هر چه زودتر بیام خونه .مریم – نگران ما نباشید ما خوبیم الان کجایند پدر ؟من- دوست داشتی الان کجا بودم ؟ مریم – خوب معلوم خونه پیش مامن – اگه الان پشت در باشم چی ( می خواستم غافل گیرشون کنم )مریم – گفت شوخی می کنیمن- 5 دقیقه ای می رسم خونهکمتر از 5 دقیقه به خونه رسیدم و جلوی درب منزل زنگ زدم اما کسی در وا نمی کرد تا این که بعد از پنج شش دقیقه در وا شد ومن رفتم خونهبا تعجب پرسیدم چرا دیر باز کردین با من و من جواب دادن که صدای زنگ را نمی شیندن وغیر. من هم زیاد گیر ندادم وسریع بغلشون کردم وقتی که مریم را بغلش کرد حس کردم که قلبش تندتند می زنه مهران را که بغلش کردم اون هم همین طور از مهران هم بوی مریم می اومد خلاصه مشغول صحبت شدیم می پرسیدن چه خبراز اصفهان و غیر و سوغات بهشون دادم و شام خوردیم وگفتم خیلی خوابم می اید بدنم درد می کنه ومن گفتم بچه ها من خیلی خسته ام می روم که بخوابم عمدی رفتم سراغ یخچال وگفتم مریم این قرص خوابا کجاست مریم هم امد و یکی داد بهم وگفت مگه خوابتون نمی آید گفتم می خوام اصلا چیزی نفهم وصبح بیدارشمدیدم مریم و مهران به هم نگاهی کوتاه کردند ویه نیش خند هم روی لب مریم دیدم گفتم شب بخیر اونها هم گفتن شب بخیر ساعت 3011 شب بود رفتم توی اتاقم مرتب و تمیز شده بود سطل آشغال هم تمیزوچیزی داخلش نبود اول دارا کشیدم روی تختم وبه فکر فرو رفتم یه 20 دقیقه ای گذشت حس کردم که یکی پشت دره برای همین خودما سریع زدم بخواب سنگین ، حس کردم مریمه .بله مریم بود فکر کنم توی اتاق علکی می گشت ولی من می دونستم برای چی می خواست مطمئن بشه که من خوابه یا نه بعداز چند لحظه بررسی رفت بیرون صداش را شنیدم که به مهران می گفت خوابه خوابه بیابریم دیگه … ادامه دارد…نوشته ارسلان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *