فرشته خانم خوشگل همسایه

0 views
0%

سلاماسم من عرفان هست و الان 21 سالمه خاطره ای رو که می خوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سال قبلاولش قصد نداشتم خاطرم رو تعریف کنم چون هر داستانی رو که هر کسی می نویسه حالا چه دروغ و چه راست خیلیها فقط با فحش دادن خودشون رو خالی می کنن و همین باعث می شد تا من از نوشتن خاطره خودم منصرف بشم ولی خوب وقتی آمار بازدیدداستانها رو میبینه که مثلا برای یه داستان 10 هزار نفر هست و فقط 20 نفر میان نظر می دن و فحش میدن همین معلوم میکنه که یه سری آدم ……ولش کن دوست ندارم منم مثل اونا فحش بدمسال اول دانشگاه بودم تو شهر خودمون رشته حسابداری از وقتی دانشگاه می رفتم خیلی ذهنم به درس و مشق گرم شده بود و اصلا فکر سکس و دوست دختر و از این حرفها نبودم ولی خانم همسایه ما دو تا خونه از ما اون طرف تر بودن بدجوریدل منو برده بود راستش من اصلا از این جوونها نبودم که بگم باید مخشو بزنم و ….. از این حرفها ولی خوب با اینکه چادر سرش بود ( اکثر اوقات تو کوچه می دیدمش که چادر رنگی داشت) ولی لامصب کونش از زیر چادر بدجوریمیزد بیرون خودش هم خوشگل بود و سفید سفید واقعا عین برف بود اصلیت هم شمالی بودن و شوهرش هم آدم خوبی بود ولی ما کلا خیلی با همسایه ها سلام و احوال پرسی نداریم و من حتی وقتی شوهرش رو میدیدم فقط با یه سلام از کنارش رد می شدمیه دوقلو هم داشت ( پسر ) چهار ساله بودن و خیلی ناز و خوشگلوقتهایی که پشتش به من بود نمیتونستم چشمم رو از رو کونش بردارم ولی حواسم هم بود که خودش و یا کسه دیگه ای که داره از کوچمون رد میشه متوجه نگاه من نشهنزدیک به 3 ماه بود که من هر روز که دانشگاه می رفتم و گاهی که از دانشگاه بر میگشتم و میدیدمش تا شب حالم خراب بود و حتی یکی دو بار به یادش کف دستی هم زدمخانواده ما و اونا هیچ گونه رابطه ای با هم نداشتن که مثلا بیاد خونه ما با مادرم حرف بزنه و از این جور کارها هیچمنم دوست ندارم مثل خیلی ها بگم که از الان نقشه دارم که بکنمش نه تنها کاری که من میکردم در همون حد نگاه کردن به کونش تو کوچه بود اونم گاهی که می دیدمش چون شوهرش سر کار بود و بچه هاش که میومدن تو کوچه بازی کنناونم میومد و مواظب بچه هاش بود و حتی به من اصلا نگاه هم نمی کردمنم قیافم معمولی بود و هیکلم هم مثل همه . ورزشکار بودم ولی خوب ورزشکار حرفه ای باید تغذیه خوب داشته باشه و تغذیه هم خرج داره برای همین هیکلم خیلی بزرگ نبود و معمولی تیپم هم مثل همه جوونهای دانشگاهی بود ولی فرقم با اونا تو موهام بودکه همیشه بوکسوری میزدم طوری که دورش رو کامل سفید می کردمراستی مثل خیلیهای دیگه کیرم رو هم هیچ وقت اندازه نگرفتم که بگم فلان سانته ولی کیرم بد نبود نه خیلی بزرگ بود نه خیلی کوچیک ولی یه کم کلفت بوداصل ماجرا از جایی شروع شد که یه روز از دانشگاه برگشتم خونه وقتی کلید رو انداختم و وارد حیاط شدم دیدم یه کفش زنونه جلوی در خونست که من می دونستم کفش مادرم نیست ( من خواهر و برادر ندارم )رفتم تو ولی قبلش در رو محکم زدمو یه کم سروصدا کردم مثل سرفه و الکی با موبایل حرف زدن که مادرم و خانمی که نمی دونستم کیه متوجه اومدن من بشن بعد در رو باز کردم و رفتم داخل خونه که دیدم خانم همسایمون و مادرم رو مبل نشستند و دارن صحبت می کنن سلام کردم و مادرم و زنهمسایمون هم با یه سلام جوابم رو دادن و منم سرم رو انداختم پایین و از پله ها رفتم بالا سمت اتاق خودم لباسام رو عوض کردم و نشستم پشت سیستم هنوز تعجب می کردم که چرا اومده اینجا بعد از چند دقیقه صدای خداحافظی شون اومد که فهمیدم داره میرهوقتی رفت اومدم پایین و به مادرم گفتم چرا اومده بود اینجا جواب داد گفت هیچی شوهرش و بچه هاش بیرون بودند اومده بوده خونشون کسی در رو باز نکرده پشت در مونده بوده من وقتی دیدمش گفتم زشته خانم تو کوچه سرگردون باشه آواردمش خونه شوهرش بهش زنگ زد گفت اومده اونم رفتمادرم استکانهای چایی و ظرف شیرینی رو داشت بر می داشت که ببره بشوره که چشمش افتاده به یه عینک آفتابی سریع برگشت بهم گفت عرفان این برای فرشته خانومه جا گذاشته ببر بهش بدهتازه اینجا بود که فهمیدم اسمش فرشتست و واقعا هم برازندش بود . منم عینک رو گرفتم و وقتی در خونه رو باز کردم و پام رو گذاشتم تو کوچه دیدم شوهرش سوار موتور شده و رفت . یه کم خوشحال شدم گفتم الان برم در خونشون خودش میاد عینک رو بگیره . رفتم زنگ زدم- بله- ببخشید پسر همسایتونم عینکتون خونه ما جا مونده بود براتون آواردمش- اوخ ببخشید . الان میام دم دربا خودم گفتم ای پدر حداقل در رو باز نکرد خودم ببرم تو بهش بدماومد دم در- سلام ببخشید تو رو خدا اصلا حواسم نبود- خواهش می کنم . بفرمایید- ممنون لطف کردید- با اجازه- خداحافظ زحمت کشیدیدهمینکه خواست در رو ببنده یکی از پسرهاش اومد جلوی در و منو دید منم سریع باهاش سلام کردم و بهش دست دادم خیلی پسر شیرینی بود . بهش گفتم اسمت چیه؟ جواب داد نوید منم گفتم چه اسم قشنگی منم عرفانم . لبخند معصومی زد و رفت تو و من بازم از فرشته خانوم خداحافظی کردم و اومدم خونه و رفتم تو اتاقم دراز کشیدم باورم نمی شد تونسته بودم در همین حد باهاش حرف بزنم خیلی ذوق کرده بودماز اون به بعد دیگه هر وقت تو کوچه با بچه هاش می دیدمش بهش سلام می کردم و اونم خیلی مهربون جواب سلام منو می داد و گاهی که بیکار بودم وقتی از تو حیاط صدای بچه هاش رو میشنیدم می رفتم تو کوچه و باهاشون بازی می کردم و فرشته خانوم هم دور از ما تو چهار چوب در می ایستاد و ما رو تماشا می کرد یه بار داشتیم توپ بازی می کردیم که یکی از بچه هاش که اسمش سعید بود خواست توپ رو شوت بزنه که یهو خورد زمین و یه مقدار آرنجش زخمی شد فرشته خانوم هم سریع اومد سمت پسرش و اونو بغل کرد و داشت آرنجش رو نگاه می کرد و بهش دلداری می داد منم همش می گفتم ببخشید تو رو خدا تقصیر من بود بذارید من بغلش کنم بیارمش تو خونه سعید هم چون با من خیلی خوب شده بود اومد بغلم و من بردمش خونشون و فرشته خانوم و نوید هم اومدند ( تا همینجا که حتی وارد خونشون هم شده بودم هیچ فکر سکس با فرشته خانوم رو نداشتم ) سعید همین طور داشت گریه زاری می کرد و فرشته خانوم اومد اونو از بغل من گرفتم و رفت داخل اتاق و من و نوید تو حیاط بودیم خیلی ناراحت شده بودم براش بعد از چند لحظه که تو حیاط بودیم صدای گریه زاری سعید خیلی کم شده بود که فرشته خانوم اومد بیرون و گفت ببخشید تو رو خدا آقا عرفان چسب زخم نداریم میشه از خونتون یکی دو تا بیارید من گفتم ما هم فکر نکنم داشته باشیم ولی الان میرم زودی از مغازه یه بسته میگیرم میارم اجازه ندادم حرف بزنه و سریع در خونه رو باز کردم و رفتم از مغازه یه بسته چسب زخم گرفتم و اومدم در خونه باز بود برای همین سریع رفتم داخل و در رو بستم از داخل حیاط صدا زدم- فرشته خانم- بله- بفرمایید این چسب زخم- ممنون لطف کردید بفرمایید توفکر کنم از اینکه فهمیده بود اسمش رو می دونم خیلی تعجب کرده بودرفتم داخل خونشون یه راهروی کوچیک داشتند که می خورد به پذیرایی و گوشه پذیرایی یه اتاق کوچیک بود که سعید رو برده بود اونجا رفت داخل اتاق و در رو بست منم تو پذیرایی وایستاده بودمگوشه دیگه پذیرایی شون یه اتاق دیگه هم بود که توش یه تخت دو نفره داشت و آشپزخونه هم درست روبه روی من بود خداییش آشپزخونه با حالی داشتند ( منظورم به چیدمان و رنگ کاشی های قرمز هست )رو مبل نشستم و نوید اومد پیشم و کنارم نشست و داشتیم با هم حرف می زدیم که فرشته خانم اومد بیرون تا دیدمش بهش گفتم- سعید حالش خوبه- آره خداروشکر چیزی نشده خوابش برد- ببخشید تو رو خدا تقصیر من بود- نه اقا عرفان این حرفها چیه بلاخره بازی اشکنک داره- ممنون ولی بازم متاسفم- بشینید تا براتون یه شربتی بیارم- نه ممنون باید برم- نه خواهش می کنم بفرماییدمنم نشستم و فرشته خانم رفت داخل آشپرخونه و شربت البالو درست کرد و آوارد من رو یه مبل نشسته بودم و فرشته خانم روی یه مبل دیگه رو به روی منازم پرسید- شما حسابداری می خونید- آره- راستش از مادرتون شنیدم من خودم هم فوق لیسانس حسابداری دارم- واقعا- آره الان هم تو یه شرکت کار می کنم- خوبه موفق باشید- ممنون شما هم هر وقت مشکلی تو درسها داشتید می تونید بیایید من کمکتون می کنم- واقعا ممنون حتما . راستی پدر بچه ها چیکار می کنند البته اگه فضولی نباشه- نه خواهش می کنم ایشون هم حسابدار هستند- واقعا عجب . هر دو تون حسابدارید- آره ولی ایشون خیلی سرش شلوغه خیلی کم می تونه بچه ها رو ببینه- حتما باید تو کارشون خیلی خبره باشنراستش وضعیت مالیشون هم خیلی خوب بود یه تویوتا داشتن که شوهرش با اون می رفت سرکار و یه موتور هم داشتشربت رو که خوردم تشکر کردم و اومدم بیرون و رفتم خونهاز اون روز حدود یه هفته گذشت و من تو این یه هفته مدام می دیدمش و با هم سلام می کردیم و گاهی هم با بچه هاش تو کوچه بازی می کردمیه شب حدود ساعت 9 بود که من داشتم بر می گشتم خونه تا ساعت 6 دانشگاه بودم و بعد از اون با دوستام ولگردی از سر کوچه که اومدم دیدم فرشته خانوم جلوتر از من داره با یه پلاستیک تو دستاش که پر از خرت و پرت بود می رفت و براش سنگین هم بود از طرز راه رفتنش می شد اینو فهمید قدمهام رو تند کردم و رفتم کنارش و سلام کردم و ازش خواستم بذاره من پلاستیک رو براش بیارم تشکر کرد و پلاستیک رو بهم داد وقتی داشتم پلاستیک رو ازش می گرفتم یه لحظه به اندازه 2 ثانیه دستم خورد به دستش انقدر دستهاش لطیف بود که نفسم داشت حبس میشد براش تا دم در خونشون آواردم و در رو باز کرد و خواست ازم بگیره ولی گفتم میارم براتون داخل بازم تشکر کرد و وارد خونه شدیم و در رو هم پشت سرمون بست پلاستیک رو بردم گذاشتم داخل آشپزخونه توش پر بود از بسته های عدس و لوبیا و …. از این جور چیزا – بفرمایید- خیلی ممنون آقا عرفان- خواهش می کنم با اجازه- نه دیگه نمیشه باید یه چیزی بخوری- نه ممنون دیرم شده- عیب نداره زود آماده می کنممن رفتم رو مبل نشستم و اون رفت تو همون اتاقی که قبلا سعید رو برده بود ولی وقتی در رو باز کرد هیچ کس داخل نبود منم تعجب کرده بودم که چرا بچه هاش خونه نیستن رفت تا لباسهاش رو عوض کنه وقتی اومد بیرون داشت قلبم وای میستاد یه دامن پوشیده بود که یه کم چسبون بود و یه پیرهن سفید آستین بلند و یه روسری آبی هم سرش بود یه لبخند بهم زد و رفت داخل آشپزخونه آخه من تا حالا هیچ وقت با این لباسها ندیده بودمش خیلی خوشگل شده بود من همیشه با چادر دیده بودمش حتی سری قبلی که خونشون بودم همش جلوم با چادر بود وقتی داشت می رفت داخل آشپزخونه لمبرهای کونش تکون می خورد تو دلم میگفتم جووووووووون بیام گازشون بزنم سرخ شده بودماینبار برام چایی آوارد و من جای قبلی نشستم و اون هم درست رو به روی من همون جای قبلی نشست- بچه ها و آقاتون خونه نیستن؟- نه راستش امروز نادر ( شوهرش ) بعد از چند ماه سرش خلوت شده بود برای همین امروز اومد و بچه ها رو برد تهران خونه مادرش- شما نرفتید- نه راستش من یه کم تو شرکت کار دارم برای همین نتونستم برم- بله – با درسها چطوری؟- خوبم همه چیز خوبه- خودت به رشتت علاقه داری؟- آره خودم خیلی دوست دارم نمره هام هم خوبه- رشته خوبیه . بازار کار خوبی هم داره امیدوارم بتونی پیشرفت کنی- ممنون- ببخشید یادم رفت براتون یه شیرینی چیزی بیارم . الان میارموقتی بلند شد کونش با چشمهای من دو متر فاصله داشت وقتی حرکت کرد ( منم همزمان می خواستم چایی رو بخورم ) لمبرهای کونش یه تکونی خورد که یهو چایی از دهنم پرت شد بیرون و چند تا سرفه حسابی کردم سریع اومد طرف من و یه دستش رو گذاشت رو شونم و با اون دستش چند تا ضربه به پشتم زد- خدا مرگم بده چی شده آقا عرفانبعد از چندتا ضربه حالم خوب شد و گفتم- هیچی چاییش داغ بود ببخشید- آخ – شما ببخشیدهنوز باورم نمی شد که لمس کرده بود وقتی داشت می زد پشتم کیرم داشت کم کم بلند می شد- بذارید چاییتون رو عوض کنم- نه ممنون همین خوبه باقیش رو می خورم- نه این حرفها چیه الان زود بر می گردموقتی جلوم خم شد که استکان رو از روی میز برداره از یقیه لباسش چاک سینه هاش رو دیدم دیگه داشتم دیوونه می شدم کیرم قشنگ بلند شده بود . وقتی استکان رو برداشت یه لبخند مرموزی بهم زد و باز را افتاد و منم مات تماشای کونش شده بودم هر بار که لمبرهاش تکون می خورد منم آب دهنم رو قورت می دادم سریع گوشی رو از جیبم برداشتم و به مادرم یه اس دادم که من امشب یه کم دیر میام لطفا به گوشیم زنگ نزنوقتی برگشت استکان و یه مقدار شیرینی رو که تو یه ظرف گذاشته بود برام آوارد و باز هم جلوم خم شد و اینبار دیگه داشتم جدی جدی از حال می رفتم ولی این حرکتش رو دیگه باورم نمی شد روی همون مبلی که من نشسته بودم نشست فقط 4 انشگت با من فاصله داشت قلبم داشت از جاش در میومد- می تونم یکی از کتابهای درسیت رو ببینم؟- بله اتفاقا کتاب اصول حسابداریم همرامهسریع از کیفم کتاب رو در آواردم و بهش دادم یه مقدار کتاب رو زیر و رو کرد و بهم گفت تا کجا بهتون درس دادن- منم سریع کتاب رو از دستش گرفتم و داشتم مبحث تدریسی امروز رو پیدا می کردم وقتی پیدا کردم گفت اینجا اونم مثلا برای اینکه کتاب رو ببینه سرشو خم کرد و گفت کجا ؟ منم کتاب رو خواستم بدم بهش که اومد چسبید بهم بازوش قشنگ بازوی من رو لمس کرده بود ( راستی یادم رفت بگم من کیفم روگذاشته بودم رو کیرم که بر آمدگیش تابلو نشه ) وقتی بازوش بهم خورد نفسم گرفت- خوب چیزی از این یاد گرفتی ( مبحث اون روز کاربرگ بود )من اصلا تو حال خودم نبودم نمی تونستم جوابشو بدم- عرفان ( باورم نمی شد اسمم رو بدون آقا گفت )دستش رو گذاشت رو شونم . سرم رو برگردوندم و تو چشماش خیره شده بودم . بدجوری سرخ شده بودم و عرق کرده بودم- چیه حالت خوبه ؟ ( با یه لبخند اینو گفت )بعد از اینکه اون جمله رو گفت نمی دونم چند ثانیه ولی فکر کنم حدود 30 ثانیه همین طور به هم خیره موندیم که یهو دلو زدم به دریا و لبام رو چسبیدم رو لباش وایییییییییییییییییییییییی چقدر خوشمزه بود انگار خود فرشته هم منتظر همین حرکت از طرف من بودلبام رو محکم می خورد زبونش رو می کرد تو دهنم دستام رو دور کمرش حلقه زدم و بلندش کردم و نشوندمش روی پاهام که از شانس من کیفم هم رو پام بود یه کم بلندش کردم و کیفم رو با یه دستم برداشتم و گذاشتمش کنار وقتی با اون کون نرمش نشست رو کیرم انگار داشتم تو آسمونها سیر می کردم دستام رو از دور کمرش برداشتم و رو سریشو کشیدم و در اومد. وایییییییییییی خدا جون مو های زرد طلایی داشت که دیوونم می کردسه چهار دقیقه لبای هم دیگرو خوردیملبامون رو جدا کردیمفرشته با چشمای خمارش همین طور بهم نگاه می کرد و لباش رو گاز می گرفت و با صدای خمار گفت بریم تو اتاق خواباز روی پاهام بلند شد و جلوم راه افتاد منم بلند شدم و پشت سرش رفتم تو اتاق خوابدر رو بست نمی دونم چرا آخه کسی که خونه نبود ولی من به این خیلی فکر نکردم بازوهاش رو گرفتم و چسبوندمش به دیوار و مثل وحشیا شروع کردم به خوردن لباشوای خدا جون چقدر این لبها خوشمزه بودن مگه می شد ازش دل بکنی فرشته هم مثل من مست مست شده بود و داشت لبام رو می کنداز دیوار جداش کردم و همین طور لب تو لب بردمش طرف تخت و هلش دادم و افتاد رو تخت سریع دامنش رو کشیدم پایین زیر دامن یه شلوار نارنجی خیلی تنگ پوشیده بودافتادم روش و دوباره شروع کردم لب گرفتن و یه دستم هم روی سینش بود و می مالوندم . رفتم سراغ گردنش اول یه لیس جانانه زدم و بعد با لبام شروع کردم با گردنش بازی کردن گاهی با لبام گاهی هم لیس میزدم واقعا خوشمزه بود با دستهام هم یکی یکی دکمه های لباسش رو باز کردم و از تنش با کمک خودش در آواردم یه سوتین مشکی پوشیده بود که سینه هاش داشت پارش می کرد سینه هاش رو از دو طرف جمع کردم و زبونم رو گذاشتم لای چاک سینش فرشته یه آهی کشید که داشت آبم میومد چند بار چاک سینه هاش رو لیس می زدم و وقتی به صورتش نگاه می کردم می دیدم چشماش رو بسته و لباش رو گاز می گیره . نفسهاش خیلی تند شده بود بدجوری هم داشت به خودش می پیچیدطاقتم طاق شد سوتینش رو کشیدم پایین که زیر پستوناش گیر کرد و پستوناش افتاد بیرون واییییییییی خدا دو تا سینه سفید خوشگل با نوک قهوه ای رنگ حسابی سینه هاش رو مالوندم و لیسیدم فرشته داشت دیوونه می شد و دیگه قشنگ داشت آه آه می کرد همین طور صداش هم هی بلندتر می شد و جالب این بود که یه کلمه حرف هم نمی زد کاملا در اختیار من بود ولی من از سینه هاش سیر نمی شدم انقدر خورده بودم که آب دهنم خشک شده بود . بند سوتینش رو باز کردم و سوتینش رو در آواردم و انداختم اون طرف تا پستوناش کاملا ازاد بشن فکر کنم حدود 10 دقیقه ای بود که فقط داشتم پستوناش رو می خوردم دیگه حال خودم رو نمی فهمیدم کم کم اومدم پایین و زبونم رو از زیر پستوناش تا نافش کشیدم یه لحظه دیدم ای پدر من هنوز لباس دارم با یه حرکت تی شرت زردی که تنم بود رو در آواردم و از روی شلوار یه کم کسش رو مالوندم .زبونم رو از روی شلوار مالوندم رو کسش وای خدا جووووووووووون چقدر خوشمززززززه بود . آروم آروم شلوارش رو در آواردم و انداختم یه گوشه یه شرت سیاه ست با سوتینش پوشیده بود که خیس خیس شده بود . شرتش رو هم در آواردم . وای قبلم داره وایمیسته یه کس آبدار سفید جلوی روم بود البته یه کم مو داشت . آروم زبونم رو کشیدم رو خط کسش فرشته یه آهی کشید که دلم ریخت . بد جوری داشت به خودش می پیچید معلوم بود که حسابی داره حال میکنه منم خواستم برسونمش به اوج لذت و شروع کردم به خوردن کسش خیلی خوب بلد نبودم آخه یکی دو بار بیشتر این کار رو نکرده بودم ولی پایان سعیم رو کردم . زبون روی کسش می کشیدم و بوش می کردم داشتم دیوونه می شدم الان وسط بهشت بودم چوچولش رو با لبام میگرفتم و مک می زدم آخخخخخخخخخخخ چه حالی می داد حسابی از خجالت کسش در اومدم کسشو ول کردم و اومدم بالا و دوباره شروع کردم به خوردن لباش گوشتی خوشمززززش فرشته دیگه نا نداشت لبام رو بخوره ولی من از خوردن لباش مست می شدم همین طور که داشتم ازش لب می گرفتم کمربند شلوارم رو بازم کردم . لباش رو ول کردم و بلند شدم و شلوارم رو کامل با شورت در آواردم و حالا هر دومون لخت بودیم حتی تصور این لحظه رو هم هیچ وقت نمی کردم اصلا بهش نگفتم که برام ساک بزنه آخه بدجوری مست و خمار بود انگار که 100 ساله تو کفه آروم پاهاش رو گرفتم بالا و کیرمو گذاشتم دم کسش باورم نمی شد واییییی خدا دارم فرشته رو می کنم . آروم آروم کیرمو فرستادم تو اوووووووووووووف عجب حالی داشتم نفسم بالا نمیومد فرشته هم بدجوری ناله می کرد کیرم تا نصفه رفته بود توش که یهو تا ته فرستادم تو کسش فرشته گفت ووووییییییییی آروم روش دراز کشیدم و در حالی که از لبای خوشمزش می خوردم آروم آروم هم عقب جلو می کردم فرشته انقدر مست شده بود که دیگه بهم لب نمی داد فقط ناله می کرد آآآآآیییییییییی . ااااااااااوووووووووهههههههه . اووووووووووممممممممممممممم چشماش هم بسته بودیه دستم رو گذاشتم رو پستونش و با پایان قدرت فشار می دادم کم کم سرعت تلمبه زدن رو بیشتر کردم اووووووووووووفففففففففففففففف داشتم می مردم پایان بدنم خیس عرق شده بود همین طور بدن فرشته سرخ سرخ شده بودم دیگه خون به مغزم نمی رسید یه 5 دقیقه همین طوری تلمبه زدم که کشیدم بیرون و فرشته رو دمر کردم واااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییییی اون بچه کونی رو که چند ماه فقط از زیر چادر دید می زدم الان لخت جلوم بود یه دست آروم رو لمبرهای کونش کشیدم سرم رو بردم جلو و شروع کردم به بو کردن سوراخ کونش عججججججججججببببببب بویییییییییی می داد لامبرهای کونش رو باز می کردم و سرمو می ذاشتم وسطش و فقط سوراخ کونشو ماچ می کردم . آروم زبونم رو کشیدم رو سوراخ کونش چقدر خوشمزده بود نفسم بالا نمیومد ولی منظره کسش انقدر قشنگ بود که دوباره رفتم سراغ کسش پاهاش رو یه کم باز کردم و بی مقدمه گذاشتم توش فرشته کامل دراز کشیده بود با ورود کیرم به کسش اونم تو پوزیشیون مورد علاقه خودم انگار دنیا رو بهم داده بودن شروع کردم به تلمبه زدن اینبار تندتر و محکمتر می زدم دستهام رو لامبرهای کونش بود و داشتم تو کسش تلمبه می زدم فرشته دیگه داشت داد می زد و تو اوج لذت بود .کامل خوابیدم روش و با دستام از زیر پستوناش رو گرفته بودم و با سرعت پایان داشتم تلمبه می زدم یه لحظه فرشته یه جیغ خیلی بلند کشید آیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی و پایان بدنش لرزید من خودم یه لحظه ترسیدم دستاش می لرزید و نفس نفس میزد من کیرم رو تو کسش نگه داشته بودم و تکون نمی دادم فهمیدم بلاخره کار خودم رو کردم و فرشته خانوم ارضا شده خیلی خوشحال شده بودم بعد از یکی دو دقیقه دوباره شروع کردم به تلمبه زدن ولی اینبار آروم آروم شروع کردم ولی کم کم تندش کردم و فرشته هم دوباره صداش بلند شده بود واییییییییییییییییییییییییییییییییییییی اوووووووویییییییییییییییی ولی یک کلمه حرف هم نمی زد اما صداش انقدر سکسی بود که من دوست نداشتم یه لحظه هم قطع بشه کم کم داشت آبم میومد یکی دو تا تلمیه دیگه زدم و کیرم رو کشیدم بیرون و آبم رو ریختم لای پاهاش و عین جنازه افتادم کنارش انگار پایان بدنم خالی شده بود نفس نفس می زدم فرشته روش رو طرف من کرد و یه لبخندی زد و بعد یه لب مشتی ازم گرفت و بغلم کرد و هر دو خوابمون برد یهو از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 3 صبحه دلم نیومد فرشته رو بیدار کنم لباسام رو پوشیدم که دیدم فرشته دوباره بیدار شد و لخت اومد کنار من- ممنون عرفان جونیه لب حسابی ازم گرفت و من رفتم خونهاونشب بهترین شب زندگیم بود و از اون به بعد ما باز هم با هم سکس داشتیم که اونا رو هم براتون می نویسمببخشید خیلی طولانی شدامیدوارم خوشتون اومده باشهنوشته عرفان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *