از اونجایی که خودم از خوندن خاطرات واقعی خیلی بیشتر از خوندن داستان هاس سکسی لذت می برم، تصمیم گرفتم تنها خاطره سکسی ام رو بنویسماول یکم از خودم بگم،23 ساله- قد 180-وزن70-گندمی-طول کیرم 14 محیطش هم 14از 15 سالگی خودارضایی داشتم و اوایل دانشگاه خودم یه چیزی شبیه کس مصنوعی ساختم و خودمو باهاش ارضا می کردم(خواهشا گیر ندین که دروغ میگی،یا مثلا اگه راست میگی بگو ببینم چجوری ساختی و…) چون فکر می کنم که اگه آدم خودش عقب جلو کنه و تلمبه بزنه، لذتش خیلی بیشتر از این که دستشو دور کیرش عقب جلو کنه. 1 سال این کار رو کردم و خسته شدم و کم کم به سکسچت و سکستل رو آوردم. البته همه کارامو با یه خط ایرانسل انجام میدادم و با کسی رفاقتی نداشتم و بعد از هر سکس خطمو خاموش میکردم.قضیه بر می گرده به 2 سال و نیم پیش که از یکی از دخترای دانشگاهمون خوشم اومد، خیلی پیش میومد از دختری خوشم پیش بیاد ولی به 1 ماه نکشیده فراموش می شدن. ولی این مورد فرق داشت، روز به روز علاقه ام بهش بیشتر شد و فهمیدم واقعا عاشقش شدم.3 ترم گذشت و من در اوج علاقه داشتم در مورد دختر و خانوادش تحقیق می کردم و قصد داشتم آخر ترم(ترم آخر بودم) ازش خواستگاری کنم. میخواستم همه چیز رسمی و تر وتمیز پیش بره و خیلی عاقلانه بهش برسم، چون واقعا دوسش داشتم و به دلم نشسته بود.در حین تحقیقات متوجه شدم که نمیتونم بهش برسم(توضیحش داستان رو خیلی طولانی میکنه)سعی میکنم خلاصه کنم، آخرای ترم بود و درگیر میان ترم ها بودیم، شدیدا عصبی و کم حوصله شده بودم، طاقت نداشتم ببینمش، از طرفی ترم آخر بودم و بااااااید درس ها پاس می شد. هر روز هم یه مشکلی پیش می اومد و من داغون تر می شدم. 2 هفته گذشت و من از این رو به اون رو شدم، منی که هیچوقت به فکر رابطه با دختر نبودم تصمیم گرفتم با یه دختر دوست بشم و ازش واسه تسکین خودم استفاده(سو استفاده) کنم. واسه همین هم تصمیم گرفتم دختری پیدا کنم که خیلی راحت بهم پا بده و واسم قر نیاداول رفتم سراغ نت، چت روم های نیمباز که… واقعا باید درشون رو گل گرفت، هرچی بچه ننره ریخته توشون، بالاخره یه دختر 28 ساله پیدا کردم که خیلی فهمیده و دوس داشتنی بود و راهنماییم کرد.تو دانشگاه چندتا دختر بودن که دائم بهم پا میدادن ، تا جایی که وقتی یکم نگاهشون میکردم واسم لبخند میزدن ولی من بهشون کاری نداشتم ، اون دختر بهم گفت که اینجور دخترا واسه بدست آوردن طرفشون به هر کاری تن میدن، منم خوشحال شدم.خیلی آسون به یکیشون شماره دادم و رابطمون شروع شد. سمانه یه دختره قد بلند و خوش اندام بود و قیافه معمولی ای داشت، پوستش هم سفید بود.و در کل من از 20 بهش 10 میدادم1 ماه هرشب با سمانه حرف میزدم، خیلی تسکین ام میداد، بر خلاف هیز بازی هاش و ظاهر معمولیش آرامش فوق العاده ای داشت، حتی روزهای امتحان هم آروم میدیدمش و در کل خیلی به آدم آرامش می داد.البته یه کلمه هم از سکس نگفتیم. گذشت و گذشت تا من تونستم شکست عاطفی ام رو فراموش کنم، امتحانام رو خیلی خوب دادم و دوباره شدم آدم قوی و مغرور قبل. این هم بگم که یک بار هم حضوری جایی نرفتیم و تو دانشگاه هم باهم حرف نمی زدیم.وقتش بود که از شرش خلاص بشم، برنامه ریزی هام و دروغام همه خوب بود، از سیمکارت ایرانسل بگیرید تا این که تویه شهر دیگه درس میخوندم و ترم آخر بودم و… .شروع کردم به کم محلی و پیچوندن و … . 2 هفته گذشت ولی اون همچنان آدم قبلی بود و اصلا بهش برنمی خورد. منم تصمیم گرفتم بحث سکس رو وسط بکشم تا رابطه تموم بشه.با اس بهش گفتم که میخوام حضوری بریم بیرون وببینمش و این رابطه باید نزدیک تر بشه و…خیلی زود قبول کرد و توی یکی از پارک های ساحلی زاینده رود(دانشجوی اصفهان بودم، اونم اصفهانی بودولی من از شهر دیگه ای هستم) قرار گذاشتیم. اونجا بود که واقعا من از درون تغییر کردم. پیش خودم می گفتم یا میکنمش یا رابطه بهم می خوره، واسه خودم یه بازی برد-برد پیش بینی کرده بودم.رفتیم سر قرار و یکم حرف زدیم و جاتون خالی بستنی زدیم، شاید باورتون نشه ولی حتی نتونستم بحث رو به سکس نزدیک کنم، همین که توی ذهنم به سکس فکر می کردم بدنم سرد می شد و می لرزیدم و دهنم خشک می شد. فهمیدم این کاره نیستم.حدود 5-6 بار باهاش رفتم بیرون، به کل پروژه دک کردن رو فراموش کرده بودم و دنبال این بودم که یه بهره ای ازش ببرم. آخرین قرار رو تویه آخرین قسمت پارک ساحلی گذاشتیم، جایی که تهش منتهی می شد به جنگل های کبوده و باغ های میوه. به بهانه قدم زدن رفتیم داخل جنگل، همینطور که حرف می زدیم من دنبال یه جای محصور و پوشیده بودم، وقتی به اندازه کافی به عمق جنگل نفوذ کردیم و خیالم از آدمیزاد راحت شد، روی یک تخته سنگ نشستیم و به چرت و پرت گفتن ادامه دادیم.دیگه وقتش بود، نفسم حبس شده بود و دست و پاهام سرد. دستم رو گذاشتم روی دستش و تو چشماش نگاه کردم و سعی کردم معصومانه ترین لبخندی که بلد بودم رو بزنم. خوشبختانه چیزی نگفت. بهش گفتم سمانه جوووونم میای بغلم؟ علی رغم آرامش بی نظیرش یکم دستپاچه شد و سرش رو به نشونه رضایت تکون داد.دیگه داشت جونم به لبم می رسید، از روی تخته سنگ بلند شدیم و هم رو بغل کردیم. اولین باری بود که دستم به دختر می خورد، چه گرمایی چه لطافتی محکم دستامو دورش حلقه کرده بودم، اونم سرش رو گذاشته بود روی مرکز احساساتم(سینه ام). واقعا لحظه شیرینی بود، ناخواسته احساساتی شدم و یکم قربون صدقه اش رفتم. سمانه همش بهم می گفت خیلی بااحساسی، خیلی خوبی، راستش اگه واقعا احساساتی بشم، تو ابراز علاقه و زبون بازی هیچکس به پام نمی رسه. این قدر اون حس قشنگ بود که دلم نیومد باهاش کاری بکنم. فقط لپشو بوسیدم و از هم جدا شدیم. از اون به بعد بدجور بهش وابسته شده بودم و دائم قربون صدقه اش می رفتم. رابطه تلفنی مون هم همش شده بود بوس و بغل. هفته ای 2-3 بار می رفتیم همون جای همیشگی و باهم عشق بازی می کردیم، کم کم جرات پیدا کردم و شروع کردم به مالیدن بدنش، لب های حرفه ای می گرفتیم و واسه هم میمالیدیم. به اونجا عادت کرده بودیم و حس امنیت می کردیم، دست می کردیم زیر لباس هم و من سینه هاشو میخوردم، بعضی وقت ها هم با دست ارضائم می کرد.آخرین باری که رفتیم جنگل و مشغول بودیم یهو صدای تکون خوردن شاخ و برگ اومد، انگار کسی داشت از دور مارو می دید، جفتمون مثل بید می لرزیدیم، خودمون رو جمع و جور کردیم و جنگل رفتن رو بوسیدیم گذاشتیم کنار.مدتی گذشت و من بهش گفتم میخوام بیام خونتون. کلی اِن و مِن کرد ولی بالاخره قبول کرد. 5 روز بعد زنگ زد و گفت که فردا خونمون خالی.رفتم پیش یکی از دوستام که اهل سکس بود، بهش گفتم هرچی تاخیری داری بده، یه شیشه کوچیک بی نام و نشون داد که توش دوتا قرص آبی رنگ بود، اسمشم گفتا ولی من توجه نکردم، فکر کنم با V شروع می شد.هردوتا قرص رو خوردم و راهی شدم، ساعت 2 بعد از ظهر رسیدم خونشون، هوا خیلی گرم بود. یه شلوارک صورتی و یه تاپ زرد فسفری پوشیده بود. خیلی بهش میومد. اولین چیزی که نظرمو جلب کرد پاهاش بود، وای خدا من تا حالا پا به این قشنگی ندیده بودم، من خیلی پا دوست دارم(البته نه تا حدی که فیتیشر باشم)، پاهاش کاملا سفید و یک دست بودن، پوستش یه چروک کوچیکم نداشت، استخوان بندی پاهاش و سایز انگشتاش فوق العاده متناسب و ناز بود، ناخن هاش رو خیلی تمیز و یک دست چیده بود و لاک صورتی زده بود و دمپایی شستی مشکی پاش بود.رفتیم توی اتاقش نشستیم، من روی تخت اون روی صندلی گردانِ میز تحریرش. از موهاش واستون بگم؟ موهاش قهوه ای روشن مایل به طلایی بود و تا کمرش می رسید و واقعا قشنگ بود.خلاصه میکنم، اومد روی تخت و منم که داشتم از گرما می پختم 3 سوت همه لباسامو در آوردم، یهو شوکه شد و به کیرم خیر شد، دیگه تاب و تحمل نداشتم خوابوندمش روی تخت و لباساشو در آوردم، سوتین نداشت، سایز سینه هاشو قبلا پرسیده بودم گفته بود 70. من کلا کاری به سینه ندارم و زیادم واسم سایزش مهم نیست. بدنش خیلی روی فرم وسفید و یک دست بود، سفید سفید بدون یه خال یا کک مک. کسش زیاد تعریفی نداشت، یه چوچول بزرگ و آویزون داشت، خط وسطش هم چیندار بود و قرینه نبود و یه تیکه گوشت کوچیکم از کنار سوراخش زده بود بیرون، اینقد بد بود که به نظر میومد سال هاست از کس، کیر خورده. سریع افتادم روش و کیرمو گذاشتم لای پاهاش و افتادم روش. جوووون الان وقت رسیدن به همه فانتزی ها بود. من عاشق اینم که بخوابم روی طرف و لهش کنم، از این که می دیدم سینه هاش توی بغلم له شدن خیلی لذت میبردم، گاهی هم به رون هاش و کونش که پهن شده بود روی تخت نگاه میکردم و خودم رو بیشتر روش فشار میدادم.شروع کردم تلمبه زدن، رون هاش خیلی گوشتی نبود که کیرم رو در بر بگیره ولی نرمی و داغی کسش فوق العاده بود. وحشیانه تلمبه می زدم، خودم رو تا جایی که کیرم از لای پاهاش در نیاد بلند می کردم و یهو خودم رو ول می کردم روش، خیلی قشنگ آه و اوه می کرد. حس کردم دارم ارضا میشم، خوابیدم روش و شروع کردم لباشو خوردن و آروم تلمبه زدن، نمیدونم چی شد یهو حس ارضا شدن پرید نمیدونستم اون قرصا چطور اثر میکنن. از روش بلند شدم، وای جان چی می دیدم سینه هاش و رون هاش و کسش قرمز شده بود، بدن سفید که با وحشی بازی قرمز میشه ارزشش از طلا هم بیشتره. برش گردوندم که از کون بکنمش، وای خدا چه کون نازی، چقدر نرم بود، اینقدر تمیز بود که نگو، حتی خط های سفیدی که توی کمر و اطراف زانوها هستش رو نداشت(تو سن بلوغ به وجود میان)، یکم مالیدم، داشتم می ترکیدم، سر کیر رو با زور و بدبختی کردم تو، خیلی تنگ بود، شروع کردم فشار دادن، سمانه جیغ می کشید، بهش گفتم دهنت رو ببند، اونم با دهن بسته می گفتم اوووووم اوووووم، وای که چقدر تنگ بود از طرفی کیرم داشت خم میشد از طرفی هم حس می کردم سوراخ کیرم داره جر میخوره، تف کردن و انگشت کردن هم به ذهنم نرسید واسه همین بیخیال شدم و سرش رو در آوردم، خواستم بذارم لای کونش و بخوابم روش ولی کیرم آنچنان سیخ شده بود که چسبیده بود به شکمم، مثل سنگ شده بود، با زور کشیدمش پایین، درد داشت، گذاشتم لای کونش و افتادم روش، وای جان، کون که نبود طلا بود، با پایان وجود تلمبه میزدم و میکوبیدم روی کونش، چندبار صدای تاپ تاپ تولید شد ولی هرکاری کردم متوجه نشدم باید چجوری بزنی که این صدا ایجاد بشه. بد جور اووم اووم می کرد، یهو دهنشو باز کرد و شروع کرد آه و ناله کردن، خیلی لذت بخش بود، اینقدر بلند آه و اوه می کرد که اصلا نمیشد فهمید کی میخواد ارضا بشه، من فقط منتظر بودم صداش خیلی بره بالا. از روی کونش پاشدم، قرمز شده بود، منم چندتا سیلی نثارش کردم.دوباره برش گردوندم، نشستم روی شکمش و کیرم رو به سینه هاش نزدیک کردم و گفتم بگیر بمال سر سینه هات، یهو نفسش که حبس شده بود رو داد بیرون که خورد به کیرم و آتیشش زد، به کیرم زل زده بود ولی دست نمی زد، منم که صبرم تموم شد خودم سینه هاشو گرفتم و شروع کردم با سر کیرم مالیدن، آن چنان آه و اوه می کرد که بیا و ببین، زانوهامو محکم گرفته بود و فشار می داد، سینه هاش خیلی نرم بود، منم از این که انزال زودرس نداشتم خیلی خوشحال بودم و لذت میبردم، کم کم حس کردم داره میخوابه، سریع گذاشتمش لای کسش و افتادم روش و با پایان وجود تلمبه می زدم. لباشو، بهتره بگم کل صورتش رو کشیده بودم توی دهنم و تلمبه می زدم، دیگه آه و اوه نمی کرد و فقط تند تند نفس می کشید، حس انزال بهم دست داد، بهش گفتم مچ پاهاشو بذاره روی هم تا لای پاش تنگ تر بشه، حسابی عرق کرده بودیم و چسبیده بودیم بهم، ناخودآگاه شروع کردم قربون صدقه اش رفتن و بوسیدنش، خیلی احساساتی شده بودم، دستاشو دور گردنم حلقه کرد و توی چشمام زل زد، کم کم داشتم ارضا می شدم، اول کمرم بعد رون هام و کل ستون فقراتم منقبض شد، چشمام داشت سیاهی می رفت، سرم رو گذاشتم بغل سرش، هرچی تلمبه می زدم آبم نمیومد، دیگه سست سست شده بودم، یهو کمرم منقبض شد و درد گرفت، آبم پاشید لای پاهاش، قبلا موقع خودارضایی نهایت 4-5 بار منقبض می شدم و آبم می پاشید ولی این بار، اگه بگم 20 بار اغراق نکردم. حس می کردم دارن جونم رو از کیرم میکشن بیرون.نمیدونم چند دقیقه گذشت، وقتی به خودم اومدم اولین چیزی که حس کردم گرمای بدنش بود، سرم رو بلند کردم دیدم داره گریه زاری می کنه، تعجبی نداشت آخر همه سکستل هامون کارش همین بود،خوبیش این بود که فهمیدم ارضا شده، چشمام تار می دید، دهنم خشک شده بود، چندبار بوسیدمش ولی مثل این که فایده نداشت، بعد از کلی قربون صدقه رفتم و ناز کردن موهاش از روش پاشدم، چون سمانه دوست داشت بعد از ارضا شدن بغلش کنی، لای پاهاشو نگاه کردم دیدم به اندازه 5 بار جلق آب هست.الان 1 سال گذشته، خونشون از اصفهان منتقل شد به یه شهر خیلی دور، کل جریان رو واسش تعریف کردم، خیلی گریه زاری کرد و در نهایت گفت که دوسم داره و ما مال هم هستیم ولی بهش گفتم که دوستش ندارم. بعد از کلی دعوا و مرافعه الان باهم رابطه تلفنی داریم، نمیدونم آخرش میخواد چی بشه.بعد از اون نه دیگه دوست دختر داشتم نه سکس نه هیچی.ممنونم که وقت گذاشتید داستانم رو خوندین.نوشته فروهر
0 views
Date: November 25, 2018