…قسمت قبلبا اینکه متین خیلی اصرار کرده بود که خودش بیاد دنبالم اما قبول نکرده بودم و گفته بودم خودم میام. شایدم می خواستم تا می رسم اونجا، یه کم به خودم مسلط بشم و خودمو ذهنمو برای اتفاقات احتمالی آماده کنم وقتی از ماشین پیاده شدم و رفتم طرف در خونه اش دیگه هوا تاریک شده بود. اواسط اسفند ماه بود و هنوز هوا سوز داشت. یه چند تا نفس عمیق کشیدم و زنگو فشار دادم و دستمو گذاشتم جلوی دوربین آیفون که نتونه ببینتم. – جون دلم؟- منم متین، باز کن.- سلام نازی جان، بیا توبا جیغ گفتم – زهرمار، نازی کیه؟؟؟- ئــــــــه ببخشید شعله جون، تویی؟؟ شرمنده اشتباه گرفتم بیا تو عزیزم.با عصبانیت دستمو از جلوی دوربین برداشتمو صورتمو بردم نزدیک که ببینمتم و با حرص گفتم – حتما باید صورتمو ببینی تا بشناسی؟؟؟ جرات داری وا کن تا بیام بالا حسابتو برسمخیر سرم مثلا داشتم کلی جذبه خرج می کردم که دیگه ازین شوخیا نکنه که جدیتر از قبل گفت – اااااای وای، اقدس خانم شمایی؟؟؟ اومدی سبزیا رو ببری پاک کنی؟؟ بفرمایید بالا، ببخشید نشناختمادیگه اینو که گفت تکیه دادم به دیوار و غش کردم از خنده. اون دیونه هم هی می گفت – قربون این خنده هات بشم اقدس خانم جون- کوفت، متین باز کن بابا، همسایه ها می بینن زشته.دیدم دیگه جواب نمی ده که یهو درو باز کردو با خنده جلوم وایساد. – به به، عشق خودم، سلام عزیزم.بدون اینکه جوابشو بدم سرمو به علامت قهر تکون دادم و زدمش کنار و رفتم از پله ها بالا. زود درو بست و دوید بالا و از پشت سر کمرمو گرفت کشید عقب که یهو ترسیدم و گفتم الانه که از پشت چفتمون با مخ بخوریم زمین اما یه دستشو به نرده های راه پله گرفته بود و یه دستشم دور کمر من حلقه کرده بود و همچین سفت گرفته بود که نمی توستم جم بخورم. با دلخوری و حرص گفتم – ولم کن، لهم کردی.سرشو از پشت چسبوند به کنار گردن و بغل گوشم و آروم گفت – جواب سلاممو نمی دی؟- نه خیر. برو از اقدس خانم جواب سلامتو بگیر- یا همین الان جوابمو می دی یا همچین فشارت می دم که ازینی که هستی نازکتر و کاغذ تر بشی خانم کوچولو- خب بابا، دیونه سلام.خندید و گفت – حالا شد. بعدم همونجوری که یه دستش دور کمرم بود اون یکی دستشم انداخت زیر زانوهامو عین پرکاه بغلم کرد. تو چشام نگاه کرد – سلام به روی ماهت عزیزم.- متین الان می خوری زمین پدر بذار….دیگه نذاشت غرغرامو تموم کنم و سرشو اورد پایین و لباشو گذاشت رو لبام. همچین فشار می داد که می گفتم الان از دستش ول می شم و می خورم زمین مثل دفعه های قبل هم فقط رو لبمو یه کم مکید و فشار داد. وقتی رسیدیم بالای پله ها دم در خونه گذاشتم زمین و گفت – بفرمایید تو بانو.از رفتارش هم خنده ام می گرفت هم غرق لذت می شدم. همیشه غافلگیرم می کرد با کاراش و حرفاش. خونه رو حسابی تمیز و جمع و جور کرده بود، یه دسته گل خوشگل روی میز نهار خوری گذاشته بود، عین خانمهای خانه دار برنجشم دم کرده بود و جوجه کبابهای سیخ شده رو هم آماده گذاشته بود رو اپن آشپزخونه. با خنده گفتم – به به، برنج دم کردنم بلدی؟؟؟- دیگه به پای اساتیدی مثل شما نمی رسیم که، اما خوب زندگیه مجردی این مزایارم داره دیگه.- آفرین خوبه، سعی کن مزایاشو بیشترم کنی. چون من همین دم کردن برنجم بلد نیستمبا ناباوری نگام کرد و گفت – شوخی می کنی؟؟؟با قیافه ی حق به جانب گفتم – نه مگه خانمها هم باید ازین کارا بلد باشن؟- من از همون روزای اول یه حس ه ناشناخته بهم می گفت بدبخت شدما اما باور نمی کردماینو که گفت از رو میز یه نارنگی برداشتمو پرت کردم طرفش و گفتم – شما غلط کردی با اون حسه. اونم فوری یه کوسن از رو مبل برداشت و انداخت طرف من یه ده دقیقه ای به هم چیز پرتاب می کردیم تا اینقدر خندیدیم و اشک از چشمامون روون شد تا آتش بس اعلام کردیم نیم ساعت بعد متین رفت تو بالکن و جوجه هارو کباب کرد و منم خیلی زحمت کشیدم و میزو چیدم برنجش که واقعا قد کشیده بود و خوب شده بود. جوجه کبابشم خیلی خوشمزه بود و خودشم اینقدر خندوند منو که هرچی می خوردم انگا فوری هضم می شد و باز یه پرس دیگه می خوردم خودمم مونده بودم که این همه غذا رو کجام جا می دم بعد از شام هم ظرفارو گذاشت تو ماشین ظرفشویی کوچولوش و منو از فکر اینکه حالا کی باید ظرفارو بشوره خلاص کرد رفتیم نشستیم و یه کم صحبتای معمولی کردیم که برگشت با خنده ی شیطانی گفت – حالا چی کار کنیم؟- من چمیدونم تو صاحبخونه ای مهمون دعوت کردی باید برنامه ریزی می کردی که چیکار کنی بهش خوش بگذرهبا خنده گفت – قربونت بشم که اینقدر روت زیاده ملوسکم حالا نه که تا حالا بهت بد گذشته، بقیه اشم یه فکرایی دارم برات….. این حرفو که زد یهو دلشوره گرفتم باز تو خل شدی دختر؟ اما سعی کردم به روی خودم نیارم و به جاش به متین خیره شدم. وقتی دید هیچی نمی گم صداش مهربون تر از همیشه شد و دستاشو باز کرد گفت – بیا اینجا ببینم.پاشدم رفتم نشستم تو بغلش و خودمو مچاله کردم و صورتمو چسبیدم زیر گردنش. بوی خوب ادکلنش همراه با یه عالمه حس خوب، همه اش باهم قاطی شده بود و یه حس ه سبکی و بی وزنی بهم داده بود. اونم هر لحظه منو بیشتر می چلوند و به خودش فشار می داد.- متین جان، راحتی؟؟ می خوای یه کم بیشتر فشار بده که کامل استخونام خورد بشهخندید و یه کم دستاشو شل کرد و منو برگردوند طرف خودش – مال خودمه، به تو چه؟صورتمو بردم جلوتر طوری که دیگه نفسامون به هم می خورد. گفتم – ازکی تاحالا؟؟؟- خیلی وقته. البته هنوز یه مقدار کوچولوی تصاحب نشده تو دلت هست اما اونم به زودی مال خودم می کنم.مثل همیشه از تک تک ه احساسایی که داشت تو وجودم شکل می گرفت یا از بین می رفت خبر داشت- کتایون؟- جونم؟- می تونم اونجوری که خودم دلم می خواد ببوسمت؟پس درست فکر کرده بود. تاحالا به خاطر من خیلی آروم و سطحی فقط روی لبامو می بوسیدبهش لبخند زدم و اونم انگار خیلی راحت جواب سوالشو تو چشام خونده باشه صورتشو اورد جلو و لباشو گذاشت رو لبام. مثل همیشه اول یه کم رو لبامو مک زد و برای اولین بار زبونشو کرد تو دهنم. یهو یه حس خاص و دوگانه بهم دست داد. داشتم می رفتم که خل بشم و خودمو بکشم عقب که هرجوری بود سعی کردم به اعصابم مسلط بشم و بذارم لذتشو ببره. دستامو بردم پشت گردنشو و منم شروع کردم به بوسیدن و خوردن لباش. اونم با سرعت بیشتری لباشو و زبونشو می چرخوند تو دهنم و دیگه آخراش رسیده بود به گاز گرفتن همینجوری که باز سرعت لباشو آروم کرده بود با دستش کمرمم می مالید و انگشت کرد و اونیکی دستشو کرده بود لابه لای موهامو بازی می کرد. اینقدر لبای همو خوردیم که دیگه نفسمون بالا نمیومد. صورتشو برد عقب و یه کم نگام کرد و دوباره اومد جلو. ایندفعه دور لبمو و چونه امو کوچولو کوچولو می بوسید و زبون می زد تا اینکه رسید به گردنم. منم دستمو گذاشته بودم پشت سرشو آروم نوازشش می کردم. کم کم داشت میومد پایین و دیگه رسیده بود به بالای سینه ام. لباشو می چسبوند و بر می داشت و زبونشو آروم می کشید رو پوستم. کاملا می فهمیدم دیگه از حال خودش خارج شده ولی برای رعایت حال ه من نرم و آروم ادامه میده.یه رکابیه یقه هفت تنم بود که از یقه اش می تونست سوتین و سینه هامو ببینه. وقتی سرشو برد جلو و دید، انگار دیگه طاقت نیورد و گفت- کتی؟ می تونم لباساتو در بیارم؟با سر بهش اشاره کردم و اونم فوری دست به کار شد. دستامو داد بالا و تاپمو دراورد و دوباره منو نشوند رو پاش. یه سوتین سبز یشمی ه براق تنم بود که با پوست سفیدم خیلی تضاد داشت. متینم ماتش برده بود و فقط داشت نگاهشو رو بدنم حرکت می داد. کم کم دستشو برد پشتمو شروع کرد به نوازش بدن لختم. صورتشو اورد جلو و لباشو کشید بالای سینه ام. کم کم سرشو برد پایین تر و زبونشو زد به سینه ی چپم. منم دیگه داغ شده بودم و نفسهای عمیق می کشیدم. همونجوری که دستش پشتم بود بند سوتینمو باز کرد و یهو سوتینم ول شد و افتاد پایین. منو یه کم داد عقب که بهتر بتونه ببینه. باز ماتش برده بود ولی ایندفعه حالت چشماش از شدت شهوت عوض شده بودن. دستشو اورد بالا و انگار که می خواد به یه چیز شکستنی دست بزنه کشید رو یکی از سینه هام. دستاش اینقدر داغ بود که نا خوداگاه یه آه کشیدم که با شنیدنش از خود بی خود شد و سرشو اورد جلو و نوک سینمو گذاشت تو دهنش. از دهنش حرارت می زد بیرون چند لحظه آروم مک زد و یهو سرعت لباشو تند کرد و با اون یکی دستشم اون یکی سینمو چنگ می زد. کیرشو از پایین قشنگ حس می کردم که بزرگ شده. بعد از چند لحظه شروع کرد از پایینم خودشو به من مالیدن. دیگه داشتم از خود بی خود می شدم. اولین بارم بود و متینم اینقدر ماهر و نرم عمل می کرد که بدتر تحریک می شدم و دلم می خواست سریعتر و محکمتر ادامه بده. اونم انگار فهمیده بود که کیرشو از پایین با سرعت بیشتری میمالید بهم و از بالا هم تندتر می خورد و لیس می زد. یه لحظه دستشو از رو اون یکی سینه ام برداشت و برد پایین وسط پام گذاشت رو کسم و تند تند شروع کرد به مالیدن و از بالا هم سرعت مکیدنشو تندتر کرد که یهو حس کردم ول شدم تو هوا و با یه آه بلند شل شدم اتفادم تو بغلش. بعد از چند لحظه که از منگی دراومدم و چشمامو باز کردم دیدم صورتشو اورده جلو و داره با مهربونی و لذت نگام می کنه. وقتی دوباره نفسم جا اومد به شلوارم اشاره کرد و با چشمک گفت – اجازه هست؟خنده ام گرفته بود که با اون حالشم هی برای هرکاری اجازه اشو می گیره گفتم آره و اونم باز دست به کار شد. اول منو تو بغلش جابه جا کرد و طوری تنظیم کرد که بالا تنم تو بغلش بود و پاهام دراز شده بود رو کاناپه ای که نشسته بودیم. دکمه های شلوار جینمو باز کرد و دستشو برد تو و گذاشت بالای کسم. اینقدر داغ شده بودم و از دفعه ی قبل شرتم خیس شده بود که بی اختیار یه آه کشیدم و اسمشو صدا کردم. همونجوری که دستش تو شلوارم بود شروع کرد به آروم حرکت دادنش و سرشو اورد پایین و دوباره لبمو بوسید. ایندفعه منم سعی می کردم بیشتر زبونو لبشو مک بزنم و وقتی سرشو یه کم برد عقب به جای لبش چونه و زیر گردنشو لیس می زدم و بوس می کردم. ازون ور هم متین دستشو برده بود پایین تر اما هنوز داشت از رو شرت می مالید. یهو با نوک انگشتاش چوچولمو گرفت و فشار داد که جیغم دراومد و گردنشو ول کردم. دیگه به نفس نفس افتاده بودم. خودشو از زیر من کشید بیرون و کامل خوابوندم رو کاناپه و نشست کنارم. صورتشو برد پایین و دماغشو از رو شرت می کشید روم. دستشو از زیر شرتم رد کرد و رسوند به کسم،.تا دستش خورد بهم یه لحظه لرزیدم و اونم شروع کرد به مالیدن. حسابی خیس شده بودم و دیگه صدام بلند شده بود. اونم آروم آروم شرتمو کشید پایین. نمی دونم چی دیده بود که اینقدر تعجب کرده بود اما اون لحظه تو هال و هوای این نبودم که بخوام ازش سوال کنم. شرتمو کامل دراورد و با اون یکی دستش شروع کرد به ماساژ دادن رون و کشاله ی پام. بعد از چند لحظه دولا شد و یه دستشو گذاشت رو کسم و شروع کرد به مالیدن و با زبونشم رو و داخل پامو لیس می زد و بوس می کرد. دیگه داشتم به خودم می پیچیدم و نفسهام تند شده بود. هی زبونشو از پایین ه پام می برد نزدیک کسم و دوباره برمیگشت پایین. داشتم دیونه می شدم که دفعه ی آخری که برگشت بالا دیگه نرفت پایین. اول سرشو برد عقب و بالای کسمو یه بوس کرد و لباشو چسبوند رو چوچولم و یهو یه مک محکم زد که جیغم دراومد. اونم زبونشو تا ته می کرد تو و با دستشم پایین کسمو می مالید. منم فقط ناله می کردم و می گفتم آروم تر که بدتر می کرد چند لحظه که گذشت دوباره زبونشو رسوند به نقطه ی حساسم و محکم چند تا ضربه زد و تند تند هم با دستش سینه هامو چنگ می زد که یهو پایان عضلات بدنم سفت شد و با فشار ارضا شدم. دوباره بی حال افتادم و متین هم پاشد اومد بالا و سرمو گرفت تو بغلش. با موهامو بازی می کرد و منم انگار که کوه کنده باشم ولو شده بودم و چشامو بسته بودم. آروم پیشونیمو بوس کرد و گفت – خوب بود عروسکم؟یه اوهوم زیر لب گفتم و همینجور که سرم تو بغلش بود و اونم دولا شده بود روم، دستامو بردم بالا و پشت گردنش قفل کردم و گردنشو کشیدم پایین. دلم می خواست ایندفعه لباشو از جا بکنم. اونم لب بالامو گرفت تو دهنشو شروع کرد به مک زدن.هی زبونمو می کشید تو دهنشو ول می کرد که دیگه حس کردم گردنش خسته شد و ولش کردم.بعد از این لب گرفتن طولانی تازه حواسم اومده بود سرجاش که من هنوز برای متین هیچ کاری نکردم ساک زدن یه کم برام سخت بود، تازه من پرده ام داشتم و همین یه کم کارو سخت تر می کرد برای سکس. تو همین فکرا بودم که گفت – خانمی، اگه می خوای اول پاشو برو دستشویی بعد بیا خودم لباساتو تنت کنم.یهو با تعجب و چشمای گرد شده پرسیدم – متین پس تو چی؟؟؟یه نگاه عمیق تو چشمام کرد گفت – کتایون، بهت گفتم که؛ هنوز یه مقداره تصاحب نشده داری. باید اول اونم به دست بیارم، بعد. نمی خوام تا اون موقع باهات سکس کنم. الان اگه بخوای منو ارضا کنی فقط به خاطره اینه که جبران کنی، من اینو نمی خوام. دوست دارم همین قدری که من الان از ارضا کردن ه تو لذت بردم توام وقتی منو ارضا می کنی همین احساسو داشته باشی.- اما من دوست…انگشتشو گذاشت رو لبم و گفت – می دونم عزیزکم. می دونم توام دوسم داری و دلت می خواد منو ارضا کنی. اما دوست دارم اونقدر دلتو تصاحب کرده باشم که حتی با کمال میل حاضر بشی با هم یه سکس کامل کنیم و ازینکه دیگه دختر نباشی نترسی ، نری تو فکر. امیدوارم اینم درک کنی که تو این شرایط چقدر کنترل کردن ه خودم سخته و ازم ناراحت نشی.هیچی نتونستم جوابشو بدم. یعنی در مقابل این همه صداقت و احساس، هیچی نه داشتم که بگم نه می تونستم. سرمو انداختم پایین که نفهمه بغض کردم. ولی مگه می شد اون چیزی رو در مورد من نفهمه؟ صورتمو اورد بالا و سرمو گرفت تو بغلش و فشارم داد به خودش. یهو بغضم ترکید و زدم زیر گریه. خودمم تعجب کرده بودم منی که تاحالا سابقه نداشت جلوی مادر پدرم گریه زاری کنم، تو بغل متین قایم شده بودم و داشتم عین یه بچه گریه زاری می کردم. اما از ریختن اون اشکا نه تنها ناراحت نبومدم، بلکه یه حس عالی و بی نظیر هم داشتم. درک ه خوبی و عشق ه پاک و روح ه بزرگش، منو به اون حال انداخته بود.متین ه من، تو فکر کرده بودی باید مدتی وقت صرف کنی برای به دست اوردن ه اون یه قسمت ه تصاحب نشده، اما نفهمیدی که با همون رفتار و برخوردت همه ی وجود منو تصاحب کرد و ازون به بعد به معنای واقعی حس کردم دوست دارم.ادامه دارد… نوشته faramush shode
0 views
Date: November 25, 2018