فصل بهار و دختران مسکو

0 views
0%

سلام دوستان عزیز سایت شهوانیما ایرونیها ، چندتا چیز داریم که تو دنیا تکه واقعن باید بهش افتخار کنیم … مثلا کس و شعر فارسی ، جک های فارسی و … اما به عنوانه کسی که ۵ تا زبان دنیا رو بلده باید بگم که داستان های سکسی ایرانی هم تک هستند.بخاطر همین تصمیم گرفتم یه داستان از خودم رو براتون بنویسم، امیدوارم خوشتون بیاد. حتما کامنت بزارید . در ضمن داستان کاملا واقعی هست و برای خودم اتفاق افتاده.فصل بهار تازه فرا رسیده بود و بوی شکوفه ها پایان شهر مسکو رو فرا گرفته بود ، و این طراوت بهاری وقتی با پرتو های خورشید و زیبایی دخترهای روس همراه میشد، آدم روچنان مست خودش میکرد که هوش رو از سر آدم میبرد. دختر های مسکو هم که با آمدن بهار همین حس رو داران، انگار تو خون همه هورمونه سکس تزریق کردن . حسو حالی بسیار زیبائی بود. تو همین حین ، من که داشتم دندانپزشکی میخوندم باید از صبح تا ۴-۵ بعد از ظهر میرفتم بیمارستان و لحظه شماری میکردم که تعطیل بشیم و برام عشقو حال. بلاخره ساعت شد ۵ و فوری با همه خدافظی کردم و ماشینو سوار شدم ، که برام خونه آماده شم واسه یه آخره هفته درست حسابی .اونروز جمعه بود و قرار بود شب رو دوست دخترم بریم سینما و فردای اون روز با دوستان بریم پیکی بزنیم و کبابی درست کنیم… ترافیک تو مسیر خونه خسته کننده بود ولی وقتی این دخترا رو میدیدم که همه مثله ماشین های که کرک میشن و سقفشونو باز میکنن ، اونا هم ، همه یه دامن کوتاه که اگه دقت میکردی از زیرش دمو دستگاشون معلوم بود، پوشیده بودن ، و من فقط داشتم به این فکر میکردم که ….امشب چه شبیست ، شب مراد است امشب …. تو همین افکار بودم که یه دفع موبایل زنگ خورد، دیدم امیره ، گفتم سلام دوکی ، گفت، حاجی کسکش حروم زاده آب دستته بذر زمین ، باشو بیا پیشه من ، گفتم چی شده، گفت، بز کوهی رو با دوستاش دعوت کردم بد از دانشگاه خونم ، اونا هم قبول کردن گفتم الان پرواز میکنن به سمتت ……بز کوهی رو ما به یه دختر تو دانشگاه میگفتیم. این فرشته به قدری خوشگل بود که یقین دارم ، کمتر کسی دختری به زیبائی این دیده باشه، واقعن نمیدونم چجوری توصیفش کنم…از امریکا عمده بودن دنبالش واسه اینکه مدل بشه اما قبول نکرده بود، چون دوست دشت داندونپزشک بشه.مسیرو کج کردم و زنگ زدم به دوست دخترم ، به هزار بدبختی پیچوندامش و سره راه هم رفتم یه بطری کنیاک گرفتم، ولی لامصب ۲ ساعت طول کشید تا رسیدم خونه امیر، بس ترافیک سنگین بود . رفتم تو دیدم ، بله ، جمع همه جمه… سلام کردم وامیر گفت پدر چرا اینقدر دیر آمدی و رفتیم به پیک زدن …بز کوهی رو که دیدم اصلان دیگه هیچ چیز حالیم نبود، پیش خودم داشتم نقشه میکشیدم که چجوری مخشو بزنم که یه نیم ساعت گذشت ، موبایل یکیشون زنگ خورد …رفت صحبت کرد و آمد گفت که مامانش زنگ زاده و باید بره خونه، تا اینو گفت همه پا شدن که ما هم دیگه باید بریم، دیر وقت شده، من و میگی انگار ، یه سطل آب یاخ روم ریختن ، هر کار کردیم، نتونستیم دیگه متقاادشون کنیم که بمونن، ولی وگفتن که فردا میام باهامون شیشلیک ، اما من میخواستم همون شب کلاکشونو بکنم، خلاصه رفتن و من و امیر موندیم تنها….عصابم خورد بود، دوست دخترمو پیشونده بودم ، حالا امشب که همه رو کاران ، من باید تنها باشم، گفتم امیر کونی، حالا یه فکری بکن ، من حالیم نیست، امشب باید کس بکنم ، واگر نه خودتو میکنم ))))) گفت حالا بیا بشین بقیه کنیاک رو بخوریم، آقا ۳ تا بطری کنیاک بود، که ۱ بطری رو دخترا خورده بودن ، من و امیر هم ۲ تا دیگرو خوردیم…. خوب گرفته بود، و میشه گفت که مست شده بودیم، چون شام هم نخورده بودیم، حسابی گرفته بود….امیر گفت ، آقا اینجا یه کلاب هست، بهش میگن (Z club ) بیا بریم اونجا. منم که دیگه واسم مهم نبود که کجا بریم، گفتم بریم…اونجا که رسیدیم، امیر رفت ۴ تا کوکتل گرفت از اینا که روشون آتیش داره، گفتم چرا ۴ تا، گفت میخایم امشب بترکونیم …آتیششو فوت کردیم و رفتیم بالا، یه نگا کردم به دورو برام دیدم که وااای چقدر شلوغ پلوغه ، دیسکو شده ، پراز کس ….امیر گفت ، بیا یه دست سنوکر بزنیم ، خیلی هوس کردم ، گفتم چرا کس میگی ، تو مستی کی تاحالا سنوکر بازی کرده که من دومش باشم، گفت من بازی کردم ، از خنده میمیری ، بیا بریم بخندیم )))) گفتم کس خولی تو امیر، رفتیم دیدم امیر، به جای اینکه توپ رو بزنه داره، سایه توپ رو میزنه ، هی هم میگه خار کوسه ، چوبش کجه دلمو گرفته بودم میخندیدم ، یه چندتا روس هم اونجا داشتن میخندیدن ….خلاصه گفتم امیر بیا بریم یه دوری بزنیم …داشتیم میگشتیم که دیدم یکی بهم چشمک زاد، همونجا دستشو گرفتم و شروع کردیم رقصیدن ، مست بودم اصلان واسم مهم نبود که که، خوشگله یا نیست، اما یه نگا کردم، دیدم ای بدک نیست، یه ۵ دقیقه رقصیدیم ، یدفه آهنگ متوقف شد، گفتن که وسطو خالی کنین ، میخایم مسابقه بزاریم …۱۰ نفرو انتخاب میکنیم ، ۵ تا پسر ، ۵ تا دختر ، هر کی بهتر برقصه یه بطری شامپاین بهش جایزه میدیم ….داشتن ۱۰ نفر رو تو جمع انتخاب میکردن که یه دفع دیدم نور پروژکتور اومد رو من….آقا گفتم امیر گاومون زاید…آقا من انتخاب شد، گفتم امیر من تو این مستی نمیتونم برقصم، بیا تو برو، گفت نه پدر من روم نمیشه ، هیچ آقا ، خودم رفتم و مسابقه شورو شد، من دنیا دشت دوره سرم میچرخید، بعد یکی اومد هر پسر رو با یه دختر انتخاب کرد ، گفت باید ۲ به ۲ باهم برقصید….تو همون مستی یه نگا کردم ، دیدم وااااااااای خدای من …..عجب کسی این پارتنر ما شروع کردیم رقصیدن ، دیدم انصافان داره قشنگ میرقصه ، منم گفتم کم نیارم ، دیگه سنگ تموم گذاشتم ، مسابقه که تموم شد، منو این دختره رو برنده مسابقه ایلام کردن …..یهو دیدم امیر عینه مسابقه فوتبال پرید روم ، که هوراااا تو بردی …..یه چندتا کس خوله دیگه هم پریده رو سره من بدبخت ….قبلش تو این فکر بودم که چجوری بعد این مسابقه مخه دختررو بزنم ….گفتم امیر، کیرم دهنت ، دختر رو پروندی….بدو بریم پیداش کنیم تا گم نشده….یه دور زدیم ، دیدیم نیست، هر چی فحش بود، حواله امیر کردم… گفتم دختر هم چه نامردی بود، نگفت بیا بگه شامپاین ماله تو … خلاصه دیدم امیر باز از این کوکتل ها گرفته، کوکتله یه جوری بود، همون لحظه که میزدی، انگار مخت ، همون جا یه دور تو جومجومت میزد…. خلاصه با اصرار امیر 2ta دیگه زدم، و دیگه واقعا مست بودم…. رو بار نشانسته بودم و سرمو گرفته بودم تو دستم ،دنیا داشت دمیچرخید که یهو دیدم یه دختر داره از پشت میزنه به شونم ….نگا کردم ، دیدم همونی که داشتیم میرقصیدیم….خودمو زدم به اون راه ، گفتم ببخشید شما قیافتون آشناست ، کجا من شما رو دیدم ….بعد یه چشمک بهش زدم….زد زیره خنده ، گفت من مارینا هستم ، میخواستم بگم که خیلی قشنگ میرقصی ، کجا رقصیدن یاد گرفتی ….شروع کردم به تعریف کردن ….گفت ببخشید شما کجائی هستید، ترک هستید؟ گفتم نه من ایرانی هستیم. گفت اوه، من شنیدم که ایرانیها خیلی هات هستن… گفتم اره، میخای بکشم پایین ، هات بودنشو همین جا حس کنی، که زد زیره خنده، گفت دارم میمیرم از خنده، تو خیلی آدم فانی هستی …گفت میشه تورو با دوستآم آشنا کنم ، گفتم چرا که نه …. رفتیم پیشه دوستان که ۲-۳ تا دختر دیگه بودن ، گفت بیا بشین سره میزه ما ….نشستم ، رفت بار ، دیدم یا خدا ….داره با مشروب میاد….تو دلم گفتم، انا لله ، و انا الهه راجعون …. یه چیزی آورد داد من خوردم که فقط یادمه وقتی داشتم میدادمش پایین ، قلومو دشت میسوزوند، یه جور مشروبه گاز دار بود…. اما شامپاین نبود …مشروب که رفت پایین، دیگه هیچ چی یادم نیست….ادامه ماجرا رو دیگه فقط از انجا یادمه که یهو دیدم یجائی هستم انگار پشت دیسکو بود….دیدم دختر شلوارم رو کشید پایین و داره میخوره واسم، گفت که راست میگفتی خیلی داغه ، کم کم داشتم به هوش میومدم که گفتم هنوز داغ تر هم میشه بچرخ که باید حسابی ترتیبتو بدم….دست کردم تو کیفه پولم ببینم کاندوم دارم ،که دیدم خوارشو گایدم کاندوم نیست ، ازش پرسیدم تو کاندوم نداری، گفت وااااا از دختر کاندوم میخای؟؟؟؟ گفتم، مجبورم بدونه کاندوم بکنمت….گفت که نه نمیشه، گفتم کس و شعر رو ور نگو …منو آوردی پشت دیسکو ، کیرمو بلند کردی ، بعد میگی نمیشه؟؟؟ گفت اصلان راه نداره. گفتم الان میرم ، از امیر بگیرم، گفتم بشین من الان میام، رفتم هر چی گشتم امیر پیدا نکردم ، امدم گفتم ، پیدا نکردم ، گفت، من واست ساک میزنم ، منم گفتم ….بابا با مرااااام )))) شرو کرد به ساک زدن ….یه ۱۰ – ۱۵ دقیقه دشت میزد، اما آب من نمیومد ، مست هم که بودم ، دیگه بعد تر شده بود، گفتم مارینا، این حالت طبیعی دیر میاد آبش، دیگه الان واویلا….گفت فکم درد گرفته، بیا بکن ….گفتم پدر من دندانپزشکم، هیچ مشکلی ندارم …گفتم اونی که باید نگران باشه منم…..گفت میکنی یا نه ؟ هنوز نه نگفته بود که دید کیرم رفته تو کسش…. چنان اخ و اوخ میکرد که نگو و نپرس، یه ۳۰ دقیقه تلمبه زدم، دیگه دیدم داره شلوغ پلوغ میشه ، گفتم اینجا تابلوئه بیا بریم، پشته این دیواره…گفت تمومش کن دیگه…گفتم اگه بزاری تو دهنت تموم کنم، تمومش میکنم….گفت عمرا ، من واسه هیچ کس این کارو نکردم…. گفتم خود دانی….ادامه دادم یه ۵ دقیقه دیگه ، گفت که باشه بیا تو دهانم خالی کن، منم که عاشقه این حرکت بودم، تا این حرفو زد، حشری تر شدم ، تمرکز کردم، گفتم بچرخ بیا ….چرخید آمد ، رو زمین جلوم نشست، منم سره کیرمو گذاشتم تو دهنش و با دست شرو کردم به جق زدن ، تا ابم بیاد، یکم زدم تا دیدم داره ابم میاد….گفتم آماده باش ….یهو آنچنان ابی از کیرم فوران کرد که ناخاسته یه مقدار آبمو مجبور شد قورت بده…کلی فحشم داد ))))منم میخندیدم….نوشته fuckinggoodlooking

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *