فضولی تو خونه مادربزرگ

0 views
0%

شب رویایی تو خونه مادربزرگسلام من یه بار قبل ازاین داستان نوشتم که چون واقعی بود خیلی ها تشکرکردند اون داستان کردن یه پسر خوشکل بود کلا من بیشتر پسرکردم تا دختر ولی قصد دارم دو سه باری که بادختر حال کرم را بنویسم اینم به خاطر اینه که حس میکم داستانهای سایت خیلی تخیلی شده و قبلا واقعی تر به نظر میومد.این داستان واقعی من و پسرخاله بزرگتر ازخودم و دختر خالمه تو خونه مادربزرگم اونم تو تابستون.قبلش یه اطلاعاتی درباره دخترخالم میدم که داستان اون شب براتون عجیب نباشه.دختر خاله ما نهال است و من سهیل و پسرخالم امیرهستیم.ما از بچگی یعنی موقعی که مدرسه نمیرفتیم اکثرا پیش هم بودیم و نهال خیلی دختر حشری بود الانم که با امیر صحبت میکنم نمیدونیم چرا تو اون سن که کلاس سوم ابتدایی بود اینجوری بود کار ما از خاله بازی و یواشکی تو زیرزمین خونه شروع شد و همه کارها را هم نهال که بزرگتر بود انجام میداد مثلا میگفت بکش پایین تا دودولتا ببینم یا دست ما را میکرد تو شلوارش و میگفت اینجارا دستمالی کن خلاصه تا کلاس پنجم من همین برنامه بود و تنها فرصتی که گیر میاوردیم نهال از ما استفاده میکرد.ما خانواده مذهبی هستیم و پدر و مادرامون خیلی گیر میدادند مخصوصا وقتی بزرگتر شدیم درسته به سن تکلیف نبودیم و لی نمیذاشتند ما تنهایی تو اتاق بریم و درا ببندیم به خاطر همین نهال از کوچکترین فرصت برای حال کردن از ما استفاده میکرد تا اینکه ما بزرگتر شدیم و بیشتر راغب بودیم که دیگه ماشروع کننده باشیم نه نهال ولی درهرصورت نهال بزرگتر بود و کاربلدتر وبه خاطر خانوادمون اکثرا کارهامونا تو عید یا تابستون که میرفتیم شهرستان خونه مادربزرگم انجام میدادیم.اون هم نه تو روز و شب موقع خواب که همه زنها تواتاق میخوابیدند و مردها تو حال ولی من و امیر به خاطر نهال باید تو اتاق میخوابیدیم و اکثرا به خاطر تلویزیون تو اتاق میرفتیم و خودمونا میزدیم به خواب و دیگه مارا صدا نمیزدند و همونجا میخوابیدیم بعد تو نصفه های شب میرفتیم سروقتش و اونم از خدا خواسته زیر پتو لخت میشد.یه بارم که خوابمون برده بود نهال خودش امیرا بیدار کرده بود و وقتی امیر رفته زیر پتو دیده نهال لخته البته اینا بگم کار ما بیشتر درحد دست زدن به کس و کون و مخصوصا سینه های خیلی بزرگ نهال بود واقعا سینه هاش نقطه عطف نهال بود چون ائن هم پرده داشت و ما هم دودول داشتیم نه کیراین قضایابود تا وقتی که من رفتم کلاس سوم و امیر هم کلاس اول دبیرستان بود حالا دیگه مرد شده بودیم و در ضمن کنتور ابمون هم وصل شده بود ولی کمتر یا اصلا دیگه فرصت نشد تو اون دوسال بانهال کاری کنیم همین باعث شد که یه حیای نصفه و نیمه بین ما 3تا پیدا بشه و با ازدواج نهال همه چی برای ما تموم شده بود. من و امیر هم تقریبا بیخیال شده بودیم.داستان اصلی اینجاست که نهال عقد کرده بود و تابستون اون شب رویایی فرارسید مابه دنبال بچگی ها بودیم ولی فاصله افتادن بین آخرین بار حال کردن و ازدواج نهال مارا ناامید کرده بود.ولی من و امیر به شدت دنبال روزنه ای بودیم برای استفاده از نهال که حالا دیگه سینه هایی در سایز 90 یا بیشتر هم داشت.بعد اینکه همه فک و فامیل اومدند خونه مادربزرگ عملا دیگه فرصت انجام عملیات از ما سلب شد در ضمن دیگه مارا تو اتاق هم راه نمیدادند چون بزرگ شده بودیم و کلی ضدحال خورده بودیم.تا اینکه خاله ها و شوهراشون برگشتند شهرشون که برند سرکار و فقط مادر من و امیر موندند با نهال که قرار بود شوهرش چند روز دیگه بیاد اونجا.من و امیر دنبال فرصت بودیم تا ازخلوتی خونه استفاده کنیم ولی مادر من و امیر مثل نگهبان حضور داشتند و ما اعصابمون خورد شده بود تا اینکه من و امیر رفته بودیم توشهر دور بزنیم وقتی برگشتیم دیدیم نهال و مادربزرگم تنها تو خونه اند پرسیدم که مادر اینا کجاند که نهال گفت مادر تو رفته شام خونه عموت و گفت توهم بری وموقع خواب هم اونجا میمونه و مادر امیرم خونه اون مادربزرگته وشب نمیاد و ما خودمون تنهاییم که یه لحن خاصی توی این جملش بود من و امیرکه دیدیم موقعیت به این خوبی هست نقشه را از طریق اشاره کشیدیم ومن هم رفتن خونه عمورا کنسل کردم حالا من بودم و امیر و نهال و پدربزرگ و مادربزرگم بعد خوردن شام نقشه را با امیر مرور کردیم وقرار شد موقع خواب به یاد گذشته عملیات کنیم اما دوتا مشکل بود یکی مادربزرگم که بانهال تویه اتاق بودند و دوم نهال که نمیدونستیم مثل قبل هست یا نه.پدربزرگم که توی اتاق دیگه ای میخوابید ومن و امیر باید توی حال میخوابیدیم. واین کاررا دشوار میکردقرار شد من یه جوری تو اتاق نهال و مادربزرگ بخوابم چون زیاد به من گیر نمیدادند جشن تکلیف نگرفته بودم و عقل ادما به چشمشمون بود ولی امیر نمیتونست بیاد تو اتاق مادربزرگمم خیلی روی این مسائل حساس بود. خلاصه رختخواب ها را انداختیم ومن بین نهال و مادربزگ خوابیدم. مادربزرگ و بابابزرگم که خوابیدند نهال هم رفت خوابید انگار اونم اماده عملیات بود وزود خوابید که ماشروع کنیم ولی نمیدونم چرا اونشب استرس داشتیم.قرار شدمن برم بعدنیم ساعت پتو راازروی نهال بردارم و شلوارشم بکشم پایین تا امیر وارد عملیات بشه رفتم تو اتاق کنار نهال خوابیدم با اینکه بارها اینکارا کرده بودم استرس خاصی داشتم و بادیدن صحنه ای استرسم بیشتر شده بود. نهال با اون گرمای تابستون پتورا داده بو زیر خودش و اصلا نمیشد پتورا بکشی مثل اینکه اونم ترسیده بود که ما دخلشا بیاریم بالاخره اون ازدواج کرده بود و ماهم دیگه بچه نبودیم خلاصه منم میخواستم طوری پتو را بکشم که نهال نفهمه که وقتم پایان شد و امیر وارد شد دید من کاری نکردم اونم اومد به کمک من و به هر زحمتی پتو را از روش کشیدیم نهال با یه بلوز استین کوتاه بود و یک دامن که زیر دامن شلوار بود حالا مرحله دوم کار بود من یه طرف شلوارا گرفتم و امیر هم طرف دیگه ولی نمیشد بکشیم پائین فکرکنم نهال فهمیده بود.ما میترسیدیم نهال بدار بشه و ازترسش داد بزنه و مادربزگم بیدار بشه و ابروریزی بشه.پس خیلی احتیاط کرده بود ریحانم که دید ما این کاره نیستیم و حسابی حشرش زده بود بالا و از نعمت شوهر یک هفته ای محروم بود یه دفعه تکون خورد و من و امیر هم شیرجه زدیم سرجامون که نهال بلند شد نشست و باصدایی که مابشنویم گفت امشب چقدر گرمه و بلندشد رفت توحیاط ماهم ازپشت پنجره نگاه کردیم. نهال شلوارشا تو حیاط در اورد و خیس کرد و انداخت روبند و دامنشا پوشید.وای چه پاهای سفید و خوش تراشی داشت اومد به سمت خونه بعد من و امیر دوباره خودمونا به خواب زدیم نهال رفت سرجاش خوابید اینبار پتو را روی خودش ننداخت. کار ما راحت تر شد.بعد یک ربع که خوابش سنگین شد رفتیم سراغ دامنش و سریع اونا تا شکمش دادیم بالا واز نزدیک داشتیم رونهاشا میدیدم میخواستیم دست بزنیم که ترسیدیم و دو لبه شورت نهال راگرفتیم و تا زانئش کشیدیم پایین کم کم ترسمون ریخت و یه جورایی فهمیدیم اون بیداره ولی خودشا زده به خواب که ما کارمونا انجام بدیم.من شورتشا در اوردم و با کمک امیر بلوزشا دادیم تازیر گردنش بالا و سوتینش را درآوردیم وای چه سینه هایی داشت خیلی بزرگ بود یواش یواش شروع کردیم با احتیاط دست زدن به سینه هاش و تقریبا از بیدار نشدنش مطمئن دیگه من با شهوت زیاد سینه هاشا میمکیدم مه اونم حال میکرد وهی میگفت جون ولی چشماش بسته بود امیر هم مشغول لاس زدن باسینه هاش بود و ما نیم نگاهی به مادربزرگم داشتیم که بیدار نشه.من رفتم سراغ کسش واونا میمالیدم اب کسش راه گرفته بود و من شروع به لیسیدن کردم که اونم شروع کرد به جون گفتن و هی میگفت بکن توش و من انگشت میکردم ولی میترسیدیم پرده داشته باشه چون تازه عقد کرده بودند کامل روی نهال دراز کشیده بودم و کلی باهاش لاس زدم.پاهاشا جمع کردم وپتو را انداختم روی جفتمون چون سه تامون وضیعت خوبی نداشتیم و نهال هم که لخت بود وهر لحظه امکان بیدار شدن مادربزرگم بود من دیگه باتمام ولع کسشا میخوردم و اونهم به اوج لذت رسیده بود امیر هم مشغول سینه خوردن بود. اون زیر خیلی گرم بود حس کردم امیر نیست یه نگاه به عق انداختم دیدم یه سایه ای پشت سرمه که دقت کردم دیدم بابابزرگم اومده تو اتاق دیگه تکون نخوردم یه نگاهی انداخت و چون پتو روی نهال بود متوجه لختی اون نشد اتاقم تاریک بود قلبم تو دهنم بود بعد 2دقیقه رفت بیرون نگاه کردم دیدم امیر خودشا زده به خواب.بهش گفتم چرا نگفتی اونم گفت دیگه وقت نشد.حالا نوبت امیر بود رفت و مشغول بازی باکسش بود من هم روسینش بودم و حسابی میخوردم که نهال میگفت توروخدا بکن توش که ما گوش نمیکردیم دیدم داره حرف میزنه و چشماش بسته رفتم کیرما گذاشتم دم دهنش گفتم نهال میخوری که گفت نه و هرکاری کردم قبول نکرد که فهمیدیم بیداره ولی یه لحظه هم چشاش باز نبود دیگه وقت نداشتیم یک ساعت به اذان صبح بود خیلی وقت تلف کرده بودیم.سریع نهال را به دست راست خوابوندیم و امیر رفت پشتش با یه تف کیرشا کرد تو کون نهال و شروع به تلمبه زدن کرد بعد چند دقیق امیر ابش اومد و ریخت توی کون نهال و شروع کرد به پاک کردن بعد من نهال را به کمر خوابوندم طوری که صورتش به طرف سقف اتاق بود و با اب کسش کیرما خیس کردم و گذاشتم رو کسش و به درش میمالیدم بعد گذاشتم لای پاش طوری که به کسش برخورد میکرد اونم دیگه داشت حال میکرد بعد شروع کردم آروم تلمیه زدن وای که چه حالی میداد بعد چند دقیقه ابم بافشار اومد بعد چنتا گاز سینش گرفتم و تمیزش کردم بعد سریع شورتشو پوشوندیم بعد سوتینشا بستیم و لباسشا دادیم پایین و دامنشا دادیم پائین و من رفتم توی رختخوابم و امیر هم رفت توی حال بعد بیست دقیقه مادربزرگم بلند شد برانماز نهال را بیدار کرد و نهال هم مار بیدار کرد انگار کس کش نمیخواست به روش بیاره که متوجه کردن بوده.این بود سکس رویایی من و امیر و نهال تو خونه مادربزرگ.هنوزم که هشت سال از اون موضوع میگذره نهال به روی من و امیر هم نیاورده. لطفا نظراتون رابدید تا 2تا داستان دیگه هم براتون بزارم.فقط لطف کنید همه چی را اونچور که اتفاق افتاده بنویسید و تخیل خوتون را وارد داستان نکنید.این دومین داستان کاملا واقعی من بود. مرسی سهیل

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *