دستمو از جیبم دراوردم و به ته مونده های پولم نگاه میکردم ..هنوز اونقدری نبود که خونه ی اجاره ایمو بخرم هنوزاونقدری نبود که گلیممو از اب بیرون بکشم …به شرکت صنعتی بزرگ روبه روم نگاه میکردم و سعی میکردم به این فکر کنم منشی بودن چقدر میتونه سخت باشه..کار قبلیمو 1 هفته ای بود از دست داده بودم و همین کارم از صدقه سریه شوهر مهنازپیدا کردم ..مصاحبه ..مصاحبه ..همیشه از این اسم بدم میومد همین مصاحبه ها باعث بود که کار نگرفتمو از دست میدادم ..از افکار درهم برهم و خط خطیم بیرون اومدم 21 سال توشون غرق بودم ..21 سال توی این افکار بی پولی درس دانشگاه شوهر غرق بودم …تو اولیش که رو دست نداشتم ..پله ی اولی و پریدم ..دومی که تا دیپلم ..سومی که خب مثلما اقام پول نداشت که بده برم …پله ی جهارمو رد کردم و به اسانسور رسیدم و توچهارمی غرق بودم..هه شوهر؟ چه واژه ی مسخره ای ..تا وقتی پول نداشته باشی تنها کسی که شوهرت میشه یا معتاد سر کوچمونه یا بقال چشم چرون سر خیابون …ادمی مثل من که نه تحصیل درست حسابی نه پول نه خانواده و اسم و رسمی نداره موقعیت هایی مثل این شرکت هم به زور گیرش میاد …به عدد هایی که تعداد طبقه های باقیمونده رو نشون میدادن چشم دوختم …3 ..2…1 ..یا خدای من ..چیزی که میدیدم خواب و رد کرده بود ..مبلای چرم کنار دیوار..مثل سالن انتظار بود اینهمه ادم چجوری دلشون اومد بذارن رو این مبلای چرم بشینن اخه این میز منشیه اصلا این میزه این کامپیوتره ..اه یعنی میشه من بیام بشینم رو این صندلی پشت میز اورد بدم ؟ قیافه منشیش چجوریه حالا ..یک قدم از اسانسور فاصله گرفتمو نزدیک به میز منشی شدم-بله ؟ امری دارید خانوم؟یا حضرت جن و پری…این کیه دیگه دماغش تو حلقم با اون چسب سفیدا انگار دست گچ گرفتن این عمل شده اینه نشده بود چی بود ..ابرو..مگه به اون دوتا نقطه ابرو میگن اگه اره پس اون دوتا خط بالا چشم من اسمشون چیهدیدم داره بد نگاه میکنه – ام راستش برای مصاحبه اومد-اسمتون پدر پرستیژ..میگن هرکی پشت میز میشینه قیافه میگیره راست میگنا-ترنم پاشا-بفرمایید بشینید تا نوبتتون شه ..خب حالا حالا موندنیم با این صف عظیمی که جلومه …به صورت افرادی که برای مصاحبه اومده بودن نگاه کردم و لباساشونو از نظر گذروندم ..این که سالن مد و با محل کار اشتباه گرفته …هرچند بعید میدونم اونو تو سالن مد راه بدن ..انگار بیشتر برای اغفال کسی اومده تا مصاحبه شایدم به به جای مصاحبه میخواد یه چیز دیگه بده ..هه اخه تو محله ما به این ادما ادم نمیگن …اسمشون..اه بازم زدم کانال 5 قرار نیست فکر کنم از کجا اومدم بذار یکبار فکر کنم منم مثل همه یه زندگیه عادی دارم ..نه پدرم مفنگیه نه مادرم مرده ..نه کل پولم 100 تومنه …بذار منم مثل ادم باشم حداقل برای این مصاحبه حداقل از خیلی از اینا بهترم ..شالم رو سرمه نه گردنم ..مانتوم دکمه هاش تا ته بستست نه مثل اینا تنگه که نوک سینه هام بزنه بیرون نه گشاده که توش گم بشم ..سرمو تکون دادم …امیدوارم همونقدر کامپیوتری که مهناز (دوست صمیمیم) یادم داده براشون بس باشه ..کار قبلیم یه پیشخدمتیه ساده بود ..همونجا با مهناز اشنا شدم وعضش از من بهتره حداقل یه کامپیوتر ویه خونه داره ..یه شوهر که شبا منتظرشه ..به زودی یه بچه البته منکه بخیل نیستم از صدقه سری اونه که امروز اینجام …-ترنم پاشا ..نوبت شماست ..وای مگه چقدر تو هپروت موندم ..اتاق تقریبا خالی بود من بودمو منشی البته اگه اون جزو ادم حساب شه … با شیک ترین حالت ممکن تقه ای به در زدم ..-بفرماییدچشمام به کف سرامیک بود کف مشکی با مبلای چرمی از همونایی که تو سالن بود ولی رنگش سفید بود جز یک قفسه ی بزرگ پر از کتاب در دور تا دور دیوار چیز دیگه ای تو اتاق نبود ..چشممو به میز روبه رو دختم به مراتب بزرگ تر و خوشرنگ تر از میز منشی بود مشکی با تراشه های قرمز..و لبتاب چشم هام بی اراده گشاد شده بودند حالا میفهمم چرا مهناز به راحتی کار پیشخدمتیو کنار انداخت ..شوهر منم اینجا کار میکرد دیگه نمیذاشت من پیشخدمت باشم …هه شوهر من-اگه سیر شدید مصاحبه رو شروع کنمابرومو بالا بردموخواستم طبق عادت دهنمو باز کنم ..که یادم افتاد اینجا اون رئیسه و من اومدم برای مصاحبه ..چشممو به سمت صاحب صدا هدایت کردم ..خشکم زد ..-پرونده ی کاری که نداشتید و تنها شناسنامه و مدرک دیپلم موجوده قبل از این شغلتون چی بوده ..چشم هاشو که بالا اورد میخکوبم کرد چشم هایی یشمی با بینی خوش فرم و لب های قلوه ای حالا میفهمم چرا اونا اینجوری لباس پوشیدن که به چشم بیان ..چقدر با منشیش فرق داره با صدای اهم گفتنش و نیمچه اخمش نگاهمو ازش گرفتم …مثل ندید بدید ها رفتار کرده بودم ..ولی مگه نبودم- تا به حال جایی کار نکردمو این اولین تجربمه-برای اولین تجربتون لقمه ی بزرگی برداشتید ..-میدونم ولی شما مدرک دیپلم میخواستید و کسی که کار با کامپیوترو بلد باشه-و کمی پایین تر نوشته بود با سابقه ی کاری..وقت تعلیم دادن کاراموز نداریم ..-ولی من زود یاد میگیرم-خیلیا با موقعیت بهتر هستند ممنون که اومدید..ممنون که اومدید یادم باشه اینم به لیست کلمه هایی که ازشون متنفرم اضافه کنم …بر عکس بقیه جاها ایندفه نمیخواستم کوتاه بیام اگه اینجا کار میگرفتم اونقدر حقوق میگرفتم که خونه بخرم محیط کارشم از رستوران بهتره …-اقای..اه فامیلیش چی بود-مجد-اقای مجد من به این کار نیاز دارم خیلی زیاد ..اگه فقط یک فرصت بهم بدید ..حاظرم یک ماه بی حقوق کار کنم تا یاد بگیرم من ..من واقعا ..نمیخواستم التماس کنم ..ولی الان داشتم همینکارو میکردم ..چشمامو روی هم فشار دادم دستام و مشت کرده بودمو به سختی نفس میکشیدم ..هنوزم سکوت بود ..چقدر خورد شدن سخته ولی من غروری نداشتم ..چون پولی نداشتم و بدون اون هر کسی میتونست لهم کنه …ولی تا الان به کسی اجازه نداده بودم ..چشمامو باز کردم ..دو قدمی من بود ..چشماش دیگه رنگ زیبای یشمی اولو نداشت ..دستش داشت به سمت بالا میومد…-نیاز نیست اینقدر سخت بگیریابروهام ناخوداگاه بالا رفتدستش به صورتم نزدیک تر شده بود و به سمت لبم در امتداد بود ..برای من صحنه ی عجیبی نبود ..یک قسمت از وجودم داد میزد قبول کن اینجوری راحت زندگی میکنی بذار لمست کنه بذار هر کاری میخواد بکنه درعوض پولدار میشی در عوض..اما مثل همیشه بخش دیگری از وجودم که میگفت ..پاکیتو نفروش تا الان نفس کشیدی ولی نفست کثیف نبود نذار کثیف شه ..نه توسط این ادما …دستشو با حرص پس زدم – گمشوحالا ابروهای اون بود که به سمت بالا در نوسان بود ..اما یک چیز با اون صورت در تضاد شدیدی بود اون لبخند عریض حرصم میداد ..وجودم داد میزد برو ..مجبور نیستی بمونی به سمت در حرکت کردمو ..با مغزم کلنجار میرفتم …اجاره خونه رو چجوری جور کنم ؟ این ماهو بدم ماه بعد چی که دستم روی دستگیره در خشک شد – فردا ساعت 7 ..یک دقیقه دیر کنی هیج دلیلی نمیپذیرم ..با تعجب به سمتش برگشتم و تو چشمای یشمیش خیره شدم گفت – اون ادما رو دیدی؟ همه اونایی که اون بیرون بودنسرمو تکون دادم ..از شدت شک هنوزم قدرت تکلم نداشتم ..-همه ی اونا خودشونو بهم باختن ..همه ی اونا برای یه شغل خیلی راحت تن فروشی میکردن ..ولی تو ..خودت گفتی به این کار نیاز داری درسته؟بازم سرموتکون دادم – تو خودتو نفروختی تو تسلیم نشدی..التماس نکردی..من فقط نمیخوام شرکتم و با ادمای کثیف پر کنم ..بهتره امروزو فراموش نکنی ..تو از همه ی اونا کم تجربه تری و قبول کردنت برای من یه نوع ریسکه ..ولی پاک تری ..یادت نره برای پاکیت این کارو گرفتی..لبخند زدم و سرمو تکون دادم ..باورم نمیشه من کارو گرفتم ..حیف موبایلی نداشتم که به مهرناز خبر بدم ولی فعلا خوشحالی خودم برام کافی بود …5 ساعت تو خیابون قدم زدن حالمو بهتر کرد اما بالاخره باید میرفتم …خونهساعت 9 شب بود و همه برای رسیدن به خونه هاشون عجله داشتن اما من …اخرین جایی که میخواستم برسم خونه بود بعد از 2 سال که اقام معتاد شد دیگه لذت خونه رسیدنم هم پر کشید ..سرمو تکون دادم امروز وقتش نبود …اتوبوس بیش از حد معمول پر بود ولی برای من اتوبوسی که کولر داره تو 12 ظهر هم غنیمت بود ..گرچه این چیزا دوامی برای من نداشت ..وایستادن در اتوبوس یکی از مزخرف ترین کارای عمرم بود جایی که …با حرکت دست های کسی روی باسنم از افکارم بیرون اومدم اول فکر کردم اشتباه کردم ..اما وقتی برگشتم دیدم پسر جوونی با لبخند مزخرفی پشتم وایستاده دهنمو بازکردم که چیزی بگم اما همون لحضه اتوبوس توی دست اندازی افتاد و ن هم تو بغل اون …جلوی دهنمو گرفته بود اشکم داشت درمیومد جلوم یه خانم چادری بود که چادرش و خودش با اون هیکلش جلوی دیدو میگرفتن و دورم اینقدر ادم بود که نمیتونستم تکون بخورم .سرش و تو گردنم فرو کرده بود مورمورم میشد ..اروم گفت ..کاریت ندارم که اروم باش و حس میکردم که دستش داره کسمو لمس میکنه یه گاز محکم از دستش گرفتم ولی نمیدونم چجوری یهو دوتا قول تشن دیگه جلوم سبز شدن ..دستامو محکم گرفته بودن و فکمو نگه داشته بودن و اون عوضی هم خودشو بهم میمالوند …که اتوبوس به ایستگاه رسید …خدارو شکر کردم چون همه داشتن پیاده میشدن .اونا یکم ازم فاصله گرفته بودن پامو به سمت خروجی گذاشتم ..تعجب کردم مانعم نشدن خدا خدا میکردم دنبالم نیان ولی خدا که صدامو نمیشنوید ..سه تاشون دنبالم راه افتاده بودن اما برای رسیدن بهم انگار هیچ عجله ای نداشتن..این اولین بار بود که محل کارم دور بود و این وقت شب از جای دور به خونه میومدم اون موقع ها که پیشخدمت بودم مهناز منو میرسوند چون خونشون نزدیک خونه من بود ..اگه به محله میرسیدم دارو دسته ی حسن اینا قلدر محلمون این سه تارو میکشن ..اخه اون رو دخترای محل حساسه گرچه خودشم عوضیه ولی تا کسی نخواد باهاش نمیخوابه به قول خودش کرم از درخته …و از این چیزا داشتم میدوییدم اما اونا یهو غیبشون زده بود سرعتمو کم کردم که نفس بگیرم اما دوتاشون جلوم سبز شدن لبخند کریهشون حالمو بهم میزد …سومی شون پشتم بود داد زدم برین گمشن اشغالا ولی خب سریع جلو دهنمو گرفت نفسم به زور بالا میومد و تموم جونم تو گفتن همون کلمه های قبلی رفته بود داشتم فاتحه ی خودمو میخوندم ..دستش روی سینه هام بود و اون دوتا ی جلویی سر کردنم بحث میکردن اون سومی هنوزم داشت دستشو رو نوک سینه هام میکشید و لاله ی گوشمو میمکید ..انگار داشتم بیهوش میشدم ..گفت..باهات خوب تا میکنیم ..دست یکی دیگشون ..دقیقا نمیدونم کی از روی شلوار لی روی کسمو میمالید..داشتم اتیش میگرفتم …-یادت نره برای پاکیت استخدام شدی..- این حرف تو کل وجودم میپیچید …اگه بهم ..اگه باهام کاری کنن …من دختر تنها ..کی باورش میشه بهم تجاوز شده ..کی باور میکنه من پاکم …دیگه کی…از تصورش تنم لرزید….خدا ..خدا مامانمو گرفتی ..بابام معتاد شد ..پولی ندارم ..ولی دلم به همین خوشه که پاکم که تن فروشی نکردم ..نذار اینجوری خورد شم خدا بهم نیرو بده ..با پایان وجودم دستی که جلوی دهنم بودو گاز گرفتم میدونستم نزدیک محلمون شدم ..میدونستم حسن اینا تا دم دمای صبح تو پارکن ..با پایان وجودم داد زدم کمکـــــــــــــــــــــــــــــــ…بعد از اون از هوش رفتم ..اگه قبول داشتید ادامشو بنویسم اگه به نظرتون شر و ور بود دیگه ادامه نمیدم ..ممنون از وقتی که گذاشتیدنوشته anid70
0 views
Date: November 25, 2018