دانلود

فیلم جنده وحشی کوس تپل که هم با دوست دخترش میخابه هم با پسر همسایه

0 views
0%

 

فیلم جنده وحشی کوس تپل که هم با دوست دخترش میخابه هم با پسر همسایه

 

این ماجرا مربوط میشه به چندسال پیش ول

ی

هنوز هم یادآوریش باعث میشه راست کنم.
من و آرمین دوستم که همسایه هم بودیم و در یک آپارتمان زندگی میکردیم 5 سال اختلاف سنی

داشتیم. من 31 سالم بود و اون 26. اونها طبقه پنجم زندگی میکردن و ما طبقه چهارم. رفت

و آمد خانوادگی داشتیم و مادرامون خیلی صمیمی بودن.
مادر آرمین یک زن تحصیلکرده و خوشگل و جا افتاده بود بنام فاطمه که اندام واقعاً خوبی هم

داشت. پوست سفید با موهای مش کرده باعث میشد نتونم خودمو کنترل کنم و از هر فرصتی برای دید زدن استفاده میکردم. ولی چیز زیادی نصیبم نمیشد.

آرمین تک فرزند بود و بچه خو

شگل و مامانی بود که باهم صمیمی بودیم.
از خودم بگم که من یه پسر عادی هستم با قد متوسط حدود 180 ولی اندامم بدنیست چون ا

ز بچگی ورزش رزمی میرفتم و کلاً ژنتیکی همیشه وزنم ثابته. چهره ام از نظر خودم معمولی

ه ولی بیشتر رفقا بهم میگن چهره ات بانمکه.
پوستمم سبزه و بدنم پرمو هستش.
من از سن 18 سالگی که دانشگاه رفتم و یکم به دخترا از نزدیک برخورد داشتم فهمیدم که

زیاد نمیتونم با دخترا باشم چون واقعاً اهل ناز کشیدن نبودم و بعد از دانشگاه با چندتا دخت

ر دوست شده بودم و همیشه سعی میکردم در همون برخوردهای اولیه بحث رو به سک

د تو سکس رمانتیک باشم و دوسداشتم لذت رو تو چشم طرفم ببینم. اما چون دخترا میخواستن آویزون بشن و درخواست ازدواج میکردن منم یجوری رابطه رو بهم میزدم چون تو فکر ازدواج نبودم. خلاصه من سکسم از خوردن کس و سینه
و مالیدن کیرم به کس فراتر نرفته بود و با جلق زدن خودمو خالی میکردم. یکی دوبار میخواستم دوس دخترامو از کون بکنم که چون میدیدم طرفم خیلی درد میکشه منصرف شده بودم.
داستانهای سکسی زیاد میخوندم و اینجا بود که من یه علاقه عجیبی به زنهای جا افتاده و سن بالاتر از خودم پیدا کردم. و روز بروز افکارم بیشتر به سکس فانتزی میرفت. این اوخر دیگه سکس با زن شوهر دار و مادر و خواهر و غیره رو تصور میکردم و همچنان جلق میزدم. دیگه هر زنی رو میدیدم که ازش خوشم میومد فوراً لخت تصورش میکردم که مثلاً دارم تو خونه خودش وقتی شوهرش نیست میکنمش و ازش میپرسم کیر من بزرگتره یا مال شوهرت و اونم میگه مال تو عزیزم… شوهر کسکشم نمیتونه بکنه… من جنده توام و من محکمتر و خشن تر تلمبه میزنم و آبمو تو کس زن مردم خالی میکنم و از من حامله میشه. زهی خیال باطل
البته خیلی وقتام سکس چت میکردم و اگه شانس باهام یار بود زنها و دخترای حشری به تورم میخورد همه چیزو درباره افکار و طرز مخ زدن میپرسیدم و تا حدی زیادی میدونستم چجوری باید بحث رو به سکس بکشونم. و میدونستم اگه یک زن با یه مرد بگو بخند کنه و زیاد حرف بزنه به احتمال زیاد از اون مرد خوشش اومده و اگه مرد حرفه ای باشه میتونه راحت به مراد دلش برسه.
اتفاقاً فاطمه خانوم با من خیلی گرم میگرفت و حتی مواقعی که من میرفتم خونشون پیش آرمین با من زیاد بگو بخند میکرد. خوشبختانه آرمینم از اونایی نبود که برداشت بد داشته باشه و حتی وقتی ماهواره میدیدیم و صحنه دار پخش میشد مشکلی نداشتیم و من با زیرکی ماجرای سریالو ازش میپرسیدم و اونم توضیح میداد که مثلاً فلانی زن فلانیه اما با دوست شوهرش رابطه داره و ازش حامله شده. منم که شهوتی بودم سعی میکردم کیرم که شق شده رو یجوری مخفی کنم و با اشتیاق تو چشمای فاطمه نگاه میکردم تا برام تعریف کنه. اونم یه چادر رنگی که مشخص بود زیرش لباس باز پوشیده جلوی من میگشت که باعث میشد
من بیشتر تو کف بمونم.
خوشبختانه بیشتر اوقات شوهرش خونه نبود و چون مهندس راه بود زیاد سفر میرفت و گاهی 1 ماه خونه نمیومد. این ماجرا گذشت تا آرمین فوق لیسانس گرفت تو شرکت باباش مشغول شد و اونم گاهی مأموریت میرفت و مادرش تنها میشد. دیگه من بهانه ای نداشتم که خونشون برم. خودمم بخاطر کارم کمتر میدیدمش و فقط گاهی موقع جلق زدن تصور میکردم که با مادر آرمین میخوابم. چون فانتزی رو دوسداشتم وقتی که فکر میکردم اون مادر آرمین دوستمه و یه زن شوهردار زود آبم میومد.
از کارم بگم که من فروشنده لوازم آرایش هستم و اون زمان تازه شروع کرده بودم یعنی از کار قبلیم که تو شهرداری بود استعفا دادم و مغازه با یکی از دوستان شریک شدم و این اتفاق مصادف شد با دوره ای که آرمین و پدرش هردو برای یکماه رفتن مأموریت.
یک روز فاطمه اومد خونه ما و منم که اومدم چشمم به جمالش روشن شد. تا منو دید گفت آرش خان مبارک باشه. گفتم چی مبارکه؟ گفت مادرت الان گفت مغازه باز کردین. گفتم آها بله با دوستم مغازه لوازم آرایشی شریک شدیم. گفت مبارکه شیرینیش یادت نره. گفتم چشم حتماً.
فرداش یه جعبه شیرینی تر گرفتم بردم در خونشون. در زدم فاطمه خانوم اومد از لای در نگاه کرد. منو دید گفت ای وای آرش خان شرمنده کردی اجازه بده چادر سرم کنم الان میام. رفت و زود اومد و شیرینی رو دادم بهش. وقتی میخواست بگیره چادرش باز شد و دیدم یه تاپ زرد و شلوارک سفید پوشیده که یه لحظه دیوونم کرد. برجستگی کسشو از رو شلوارک دیدم بدنم داغ شد. اما سعی کردم نفهمه که دیدم. و زود سرمو بالا آوردم و گفتم قابلی نداره. اونم زود سعی کرد لای چادرشو ببنده. و لی چون دستش بیرون بود میتونستم زیر چشمی چاک سینشو ببینم. وای خدا کیرم داشت راست میشد. بوی تنشو حس میکردم. اگه برجستگی جلومو میدید آبروم میرفت. خوشبختانه جعبه شیرینی مانع میشد که پایینو نگاه کنه. دعوتم کرد برم خونه من بهانه آوردم که نه دیگه برم خونه ایشالا یه وقت دیگه مزاحم میشم.
گفت کسی خونتون نیست. مادرت گفت میرن خونه خاله ات شب اونجا دعوت دارن. فعلاً بیا یه چایی چیزی بخور خستگیت دربره. منم تنهام حوصله ام سر رفته.
دیدم همه چی داره جور میشه گفتم آخه نمیخوام مزاحم بشم.
گفت این حرفا چیه بیا تو آرش خان.
گفتم چشم من رو حرف شما نمیتونم حرف بزنم. و داخل شدم. برا اینکه کیرمو نبینه زود رفتم تو سالن و نشستم رو مبل. فاطمه شیرینی رو برد تو آشپزخونه و گفت بشین آرش جان الان برات چایی میارم. گفتم راضی به زحمت نیستم فاطمه خانوم. گفت چه زحمتی عزیزم راحت باش خونه خودته.
این طرز حرف زدن بین ما عادی بود بنابراین کیرم یواش یواش داشت میخوابید. اما واسه اطمینان سرشو دادم بالا که اگه راست شد دیده نشه. چایی آورد با شیرینی گذاشت رو میز و نشست روبروم. ماهواره هم داشت سریال نشون میداد.
گفتم شرمنده باعث زحمت شدم. گفت آرش جان نگو تورو خدا ما که این حرفا رو نداریم.
بلند شد استکان چای رو گذاشت جلوم. بازوی سفید و کلفتش تا چاک سینش اومد جلوی چشمم. وای دوباره راست کردم. خودمو زدم به بیخیالی یه لحظه به تلویزیون نگاه کردم دیدم زن و مرده لب تو لب شدن و ول کن نیستن. همه چیز شهوتناک شده بود. احساس میکردم از فاصله دومتری گرمای تن فاطمه رو حس میکنم. اونم مثل من به تلویزیون خیره شده بود.
گفتم سریال چیه؟ اسمشو گفت اما من انگار نمیشنیدم. فقط میخواستم سر حرفو باز کنم. تا جو عوض بشه. میتونستم تصور کنم که مخ فاطمه رو میشه زد اما راستش ترس داشتم که مبادا اهلش نباشه. واسه همین احتیاط میکردم.
گفتم بنظر قشنگ میاد. گفت آره خیلی قشنگه. همش عاشقانست. درحالیکه چای رو میچشیدم گفتم ماشالا شما خانوما همتون سریال عاشقانه دوسدارین. با لبخند گفت آره دیگه چکار کنیم. گفتم اما اینا واقعی نیست خیلی بزرگش میکنن تو واقعیت نمیشه که همش آدم بیکار باشه و بتونه از این کارا بکنه. گفت آره خب اینا وقتشون خیلی آزاده. ما که از این عشقا محرومیم.
این حرفش همون چیزی بود که میخواستم بشنوم. گفتم چرا؟ شما که ماشالا جوون هستین و وقتتون آزاده.
گفت ای بابا شوهر من که همش کار داره کجا وقتمون آزاده؟ وقتیم که میاد همش کارداره. دوباره سریال رفت تو بخش لب گرفتن. گفتم اینام که ماشالا ول کن نیستن. کیرم داشت میترکید.
گفت آرش خان شما نمیخوای زن بگیری؟ با خنده گفتم چرا اتفاقاً اگه اون چیزی که من میخوام پیدا بشه. گفت چرا پیدا نشه این همه دختر. با لحن شوخی گفتم بله دختر زیاده اما من سلیقه من جور نیستن. من یچیز آس میخوام.
بلند شد بره چای دوم بیاره باز بازو و چاک سینشو زیرچشمی دیدم که متوجه شد. منم زود تو چشاش نگاه کردم گفتم توروخدا زحمت نکشید. گفت وای باز این بچه تعارف کرد. هردو خودمونو زدیم به اون راه. اونم سعی کرد خودشو بیشتر بپوشونه.
با خودم گفتم وای خراب کردم حتماً ناراحت شده. تو فکر بودم که از تو آشپزخونه گفت مثلاً سلیقه ات چجوره؟ بگو تا برات پیدا کنم.
گفتم یکم عجیب غریبه پیدا نمیشه. گفت حالا تو بگو شاید پیدا شد.
دوباره امیدوار شدم که متوجه هیزبازی من نشده و میخواد ادامه بده.
گفتم من دوسدارم طرفم یکم ازم بزرگتر باشه و جا افتاده.
گفت ای بابا جوونای الان عجیب غریب شدن قدیما میگفتن دختر 14 ساله میخوایم الان میگن 40 ساله
خندیدم گفتم شایدم 45 ساله اونم بلند خندید و با خنده گفت وااااا جدی میگی؟
گفتم آره والا دخترای الان خیلی ناز دارن و پرتوقع هستن. مام که دهه 60 هستیم و یکم جدی. بنظرم با جا افتاده ها بهتر کنار میام.
چایی دوم رو آورد باز نشست که دوباره همون حالت چادرش باز شد ولی اینبار نگاه نکردم. گفت خب حالا شاید پیدا کنم برات.
گفتم البته یکی هست که واقعاً میخوامش ولی دور از دسترسه.
گفت چرا؟
گفتم خب شرایطش خاصه. نمیشه مطرح کرد.
گفت بگو من برات جورش کنم.
با چرب زبونی گفتم نمیشه گفت باید سوخت و ساخت.
گفت حالا تو بگو فضولیم گل کرده.
گفتم آخه ناراحت میشی گفت واااا چرا ناراحت بشم؟ بگو
دلمو زدم به دریا با خنده گفتم تورو میخوام
گفت آرش ازت توقع نداشتم من شوهردارم این حرفا چیه میزنی؟
سعی کردم جو جدی نشه باز با خنده در حالی که چای میخوردم گفتم خب من که گفتم نمیشه خودت اصرار کردی بگم. ولی اگه میشد فقط تورو میخواستم و بس.
اونم در حالیکه سعی میکرد جدی باشه اما نمیتونست گفت عجب بچه پررویی بودی من نمیدونستم. باز با خنده گفتم دیگه چه کنم باید پررو باشم ناسلامتی قراره فروشنده لوازم آرایش باشم.
گفت خب حالا پررو نشو بگو ببینم کرم روشن کننده پوست چی دارید.
گفتم من که فعلاً چیزی نمیدونم فردا برات میپرسم. روشن کننده برا چی میخوای؟ مگه از این سفیدترم میشه؟
گفت عجب هیزی هستی تو. گفتم خب مشخصه دیگه چه سفید برفی ای هستی.
خودم تازه متوجه شدم دیگه رسمی حرف نمیزدم. تا حدی خودمونی شده بودیم.
گفت لازم دارم برام یه خوبشو بیار. گفتم چشم میارم ولی آخه برا چیته؟ تو به این سفیدی
گفت فضول خان یه جاهایی هست که سفید نیست میخوام سفید بشه.
گفتم آها فهمیدم چی میخوای. باید بگی روشن کننده آلت تناسلی میخوای چون اون نوع کرمش فرق داره.
گفت پررو استادم که هستی الکی میگی تازه کارم.
گفتم خب یه چیزایی میدونم. چقد تیرگی داره؟ اگه زیاد باشه نمیشه کاریش کرد. راستش خودمم نمیدونستم فقط الکی خواستم ازش حرف بکشم.
گفت نخیر پررو زیاد نیست
یه لکه هم پشت بازوم دارم یه کرم ضد لک هم برا اون بیار
گفتم تو و لکه؟ غیر ممکنه. میشه ببینم؟
بازوشو از زیر چادر دراورد گفت اینجاست گفتم میشه از نزدیک ببینم؟ گفت مگه از اونجا نمیبینی گفتم نه بابا این کوچیکه. با پررویی رفتم کنارش بازوشو گرفت بالا دیدم یه لکه کوچیک رو بالای بازو نزدیک کتفشه
اوففففف چه بازوی نازی داشت بازوشو لمس کردم گفتم بنظرم این خال باشه چون کوچیکه.
گفت نه بابا لکه ست.
به بهانه اینکه بهتر ببینم دودستی بازوشو گرفتم به لکه خیره شدم. چادرش از رو کتفش رفت کنار. واییییی چه بلوری بود اون زیر. چاک سینشم دیده میشد وایییی چه ممه های نازی سوتین نبسته بود. گفتم باشه برات میارم. رنگ مو نمیخوای؟
گفت چرا میخوام کاتالوگشو بیار ببینم انتخاب کنم.
موهاشو لمس کردم گفتم موهات خوشگله اما من خوشگلترش میکنم. خیره شدم تو چشماش اونم نگاه کرد. گفتم عاشقتم فاطی
هیچی نگفت فقط نگاه میکرد. سرمو بردم جلو لبشو بوسیدم. با صدای آهسته گفت پررو.
منم جسور شدم دستمو انداختم دور کمرش لبامو چسبوندم به لبش
حسابی گونه و لباشو بوسیدم. رفتم سراغ گوشش چادرشو از سرش انداختم. وای چقد داغ بود. حرارتش میخورد به تنم دیوونم میکرد. انگار تو بهشت بودم یه حوری بغلم بود.دست گذاشتم رو پستونش گوششو لیس میزدم همزمان سینشو میمالوندم. چادرش کاملاً واشده بود و میتونستم رونای گوشتی و خوش فرمشو ببینم که یه تیکه گوشت مثلثی از بینشون زده بود بیرون. دستمو گذاشتم بین پاهاش کسشو مالوندم . پاهاشو سفت کرد دستشو گذاشت رو دستم. یه لحظه سرمو آوردم عقب تو چشماش نگاه کردم دیدم چشماش خمار شده. اونم منو نگاه کرد بهش گفتم چه کوسی داری فاطمه لبخند زد چشاشو بست. بلندش کردم نشوندمش روپای چپم طوری که نیمرخ راستش به سمت من بود دوباره از روی شلوارکش دست گذاشتم لای پاهاش از رو تاپ نوک سینشو که سمت من بود کردم تو دهنم دیدم تاپشو داد پایین سینشو از یقه تاپ انداخت بیرون. اوففففف چه پستونای نازی داشت. نوکشون قهوهای روشن بود. سرمو هل داد سمت پستونش منم نوک سینه راستشو کردم تو دهنم. اونم نگاه میکرد و ناله میکرد. گفت گاز بگیر منم دنونامو کشیدم رو نوک سینش ناله میکرد. خواستم دستمو از بالای شلوارکش بکنم تو شورتش دستشو گذاشت رو دستم که مانع بشه. منم بزور دستمو کردم تو شورتش. پاهاشو سفت چسبوند به هم گفت نه آرش نکن. من توجه نکردم دستمو رسوندم به کسش. وایییی خیس خیس بود. گفت نکن آرش اونجامو نه. گفتم این که خیسه عزیزم. پاهاتو باز کن ماساژش بدم. یکم مالوندم کم کم وا رفت. خیلی نفس نفس میزد و ناله میکرد. چوچولشو مالوندم. دستشو گذاشت رو دستم بردش پایینتر گفت اینجا رو بمال. انگشتمو فشار دادم در سوراخش گفتم اینجا؟ سرشو به علامت تأیید تکون داد. لبمو بردم جلو فوری لبشو چسبوند به لبم. زبونمو درآوردم کرد تو دهنش طوری میمکید که زبونم داشت کنده میشد. بغلش کردم بردمش تو اتاق خوابش انداختمش رو تخت شلوارکشو گرفتم که درارم باز خواست مانع بشه بزور درآوردمش. وای یه شورت سکسی سفید براق پاش بود که برجستگی کسش دیوانه کننده بود.
خودم پیرهن و شلوارمو درآوردم با شورت رفتم روش خوابیدم. قدش بلند بود قشنگ بدنمون رو هم جفت شده بود. گفتم فاطی امروز میخوام زن من بشی. کیرم داشت شورتمو پاره میکرد. دستمو بردم پایین کیر و. تخمامو از تو شورت دراوردم باز میخواست مقاومت کنه که شورتشو درنیارم پاشدم بزور شورتشو کشیدم پایین. اوففففف چه کس تمیزی. صاف صاف کرده بود. آبشو میشد لای کسش دید. شورت خودمم درآوردم. میگفت نه آرش بسه. گفتم عزیزم کاریت نمیکنم فقط میذارم لاپات. کسش یکم تیره تر از پوستش بود. گفتم این که زیاد تیره نیست چکارش داری میخوای روشن بشه؟ دستشو گذاشت روش گفت نگاه نکن آرش خجالت میکشم.
گفتم شوهرت میخوره برات یا نه؟ گفت بتو چه پررو؟
دستشو گرفتم از رو کسش برداشتم سرمو بردم جلو پاهاشو جمع کرد که نتونم بخورم. زانوهاشو گرفتم پاهاشو باز کردم بزور سرمو کردم لاپاش باز دستشو آورد جلو دستشو برداشتم لبامو چسبوندم به سوراخ کسش. زبونمو هل دادم تو سوراخش از لذت کمرشو آورد بالا. شروع کردم به کس لیسی. باز دوباره ازش پرسیدم شوهرت میخوره برات؟ سرشو انداخت بالا یعنی نه. گفتم حال میکنی زبونم تو کست میره؟ چشاشو بست آروم گفت آره. آب کسشو خوردم داشت دیوونه میشد. آبش یکم شور بود. تصور اینکه آب کس مادر آرمین رو میخوردم لذتشو انقد زیاد میکرد که برام مهم نبود چه مزهای داره.
اومدم بالا روش خوابیدم پاهامو باز کردم که نتونه پاهاشو ببنده.بغلش کردم سینمو چسبوندم رو سینش. اوففففف نرم و داغ بودن. سر کیرم میخورد به کسش. درحالیکه تو چشماش نگاه میکردم کیرمو میمالیدم لای کس فاطمه. گفتم چند وقته کیر توش نرفته؟ فهمید منظورم چیه گفت آرش توش نکنی ها؟ خواستم آروم بشه گفتم نه نگران نباش بگو ببینم چندوقته کس ندادی؟ گفت یه ماه میشه. گفتم کیر شوهرت چطوره؟ گفت از مال تو کوچیکتره. کیرم رو کسش بود. گفتم سوراخش اینجاس؟ گفت نه پایینتره. میدونستم دلش میخواد ولی ناز میکنه. کیرمو بردم پایینتر پرسیدم اینجاس؟ گفتم آرمین از اینجا دراومده؟ گفت آره تو
از کجا دراومدی؟ گفتم از یه جایی مثل اینجا و خندیدیم. سر کیرمو هل دادم تو سوراخش گفت آرش نه. با لبخند گفتم مگه پرده داری؟ گفت نه دیوونه من شوهر دارم. گفتم کیر تو کون اون شوهرت. گفت بی ادب نگو. گفتم والا حیف تو که نصیب اون کسکش شدی. خندید. گفتم کیرم تو کس خواهر اون شوهر دیوثت. گفت آره خواهرجنده اش و باز خندیدیم.
کیرمو هل دادم تو کسش یه آه عمیق کشید گفت آههههه یواشششش آرش بزرگه.
گفتم مال من خوبه یا مال شوهرت؟
گفت مال تو
دیگه رامم شده بود
تا خایه کردم تو کسش یه جیغ کشید گفت مادرجنده یواش.
گفتم جووووون. بالاخره مال من شدی. گفت آره توله سگ بالاخره کار خودتو کردی. نمیدونستم اونم بلده فحش بده اما خوشم اومد چون اینم یکی از فانتزیام بود.
شروع کردم تلمبه زدن. محکم میزدم تو کسش و اونم ناله و جیغ و داد میکرد. جلوی بدنم میخورد به جلوش صدای شالاپ شالاپ میداد. از بس جلق زده بودم آبم دیر میومد. تقریباً یه ربع کیرم توش بود. کسش زیاد تنگ نبود. و جیغ و دادش بخاطر این بود که ارضا میشد. گفتم آبمو کجات بریزم؟ گفت بریز توش لوله هامو بستم. خیلی خوب شد چون جون نداشتم از روش بلند شم. آخرش که آبم داشت میومد خوابیدم روش سفت بغلش کردم با چندتا تلمبه محکم خالی کردم تو کسش وقتی آبم میومد در گوشم میگفت جوووون جوووون. صدای تپش قلبمو میشنیدم. خوابیدم روش و لب گرفتم و بوسیدمش. چون میخواستم فکر کنه عاشقشم و بازم بتونم بکنمش. میدونم خیلی خبیث بودم ولی زنها دوسدارن حتی به دروغ بهشون ابراز علاقه کنی.
اون شب من زنگ زدم خونه خاله و گفتم شرمنده من نمیتونم بیام کار دارم. با فاطی جون رفتیم حموم و بازم سکس کردیم. تو اون یکماه من چندبار دیگه با مادر آرمین خوابیدم. و تا دوسال بعد هم رابطمون ادامه داشت.

Date: October 6, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *