فیلم سوپر سکسی ایرانی جنده شهرک غرب از کون میده
《《مناقصه》》
فضائی که درواقع یک مغازه فروش لوازم دست دوم است.به بزرگی آن که پنج صندلی این جا و آنجای صحنه گذاشته شده.روی هر صندلی مرد یا زنی پولدار نشسته است و به توضیحات فروشنده گوش میدهد.
این پنج مشتری سرشناس! برای حراج امروز دعوت شده اند، چون چنین جنسی معمولا مشتری های عمومی ندارد ،مخصوصا از نوع دست دومش!
فروشنده پر از اضطراب است،پر از ترس،همچنین پر از امید
اگر بتواند بفروشد بار خود را بسته اما اگر نتواند شاید تمام سرمایه اش از کفش برود. چشمانش از ترسِ زمان، به ساعتش پناه میبرند.عقربه ها ۱۳:۱۳ دقیقه را نشان میدهند.ناگهان ترس و اضطرابش بیشتر و امیدش کمتر میشود.زیر لبی خودش را دلداری میدهد:
-عدد نحس وجود ندارد.خرافات است.
سخت با خودش کلنجار میرود آیا میشود؟آیا…
ناگهان یکی از مشتری ها آرام میگوید:
-ببخشید آقا؟نمیخواهید شروع کنید؟
فروشنده نگاهی به ظاهر فوق جذاب و یک دست قرمز(از رنگ کفش و ساپورت و مانتو تا رژ لب و شال و مو هایش) دختر جوان می اندازد و بعد از کمی مکث روبه جمعیت میکند:
-برای اجناس مهم نباید عجله کرد.شعارمان را که یادتان نرفته؟
سپس خیلی محترمانه رو به دختر جذاب جمع میگوید:
-مثل اینکه خیلی مشتاق هستید که با همراه جدیدتون دیدار کنید بانو!
چهار نفر دیگر بلند بلند میزنند زیر خنده.دختر جوان نگاهش را محکم به زمین میدوزد و گونه هایش از شدت خجالت سرخ میشود.
مرد مو سفیدی که کنار دختر نشسته با همان قهقه ای که میزند رو از دختر برمیگرداند و با حالتی مسخره میگوید:
-الان بهتر شدی .سِتِ قشنگیه.همه جات قرمز شده فقط کاش همراهت هم قرمز باشه.هههه
دوباره جمع میخندد اما نه به ژرفای دفعه ی قبل.دو سه نفر فقط لبخند میزنند.دختر نگاه تندی به پیرمرد میکند.فضا آرام میشود.مشغول خوش و بش میشوند.انگار میخواهند کمی بیشتر بایکدیگر آشنا بشوند.صدای پچ پچ در مغازه میپیچد.یک آهنگ ملایم هم به پس زمینه ی صداها اضافه شده.فروشنده بلند کارگرش را صدا میزند:
-سیا اون تلفن منو بیار ببینم کیه؟
-چشم آقا
سیامک با عجله به سمت موبایل میرود.روی صفحه نوشته شده (ژاله).چشماش از یه حسی برق میزنه ،خیلی آروم زیرلبی میگه جووووون
سریع میره پیش فروشنده
-بفرمائید آقا
فروشنده تلفن همراه را میگیرد و بلافاصله جواب میدهد
-سلام خانومم.خوبی؟جانم؟
-سلام.مرسی.عزیزم؟
-جونم؟
-یادته صبح داشتی میرفتی سرکار بهم چی گفتی؟
-اره یادمه.گفتم حسابی خودتو آماده کن شب میخوام….
-خخخخ.اره ولی گفتی قراره یه معامله انجام بدی که زیر و رومون کنه
-اره ولی اون کسی که امشب زیر و رو میشه تویی جیگر
-منم زنگ زدم بهت انگیزه بدم عشقم.امشب میخوام برات یه جوری زیر و رو بشم که غش کنی.
فروشنده دستشو میذاره جلوی دهنش و با صدای خیلی آروم میگه:
-میخوام برام امشب قرمز بپوشی.ست قرمز بزن که میخوام …
-چشم قربان حتما
-تا شب خدافظ عشقم
-بابای
تلفن رو که قطع میکنه نگاهشو میدوزه به خانم جوان قرمز پوش و با فاق شلوارش یکم ور میره و صافش میکنه.
به ساعتش یه نگاهی میندازه عقربه ها ۱۳:۵۸ رو نشون میدن.رو میکنه به جمعیت.سینه شو صاف میکنه(اوهوم).
خانم جوان با دقت و تامل به طرح کارت دعوت که عکس یک جعبه هدیه ی خاکستری در زیر یک علامت سوال بزرگ طلائی است نگاه میکند.و بار دیگر نوشته هایش را با تعجب میخواند.
-خب دیگه بهتره که شروع کنیم
جمعیت پنج نفره حرف فروشنده رو تایید میکند.
-ممکنه لطف بفرمائید به اطراف نگاه کنید؟ما اینجا جنسی داریم که نمونه اش چه در شرق چه در غرب چه در اعصار باستان چه در زمان جدید همتا نداره.
انگار هر پنج نفر مشتاق تر شدن…یک پسر جوان با کتی کرم رنگ و شلوار جین آبی از عقب فریاد میزنه:
ای بابا، مگه معمای شرلوکه؟ بگو دیگه تا نمردیم از فضولی
فروشنده پای چپشو میندازه روی پای راستش
از تو جیبش یه جعبه کوچیک درمیاره.یه نخ میذاره بین لب هاش
-شما خانم ها و آقایان،برعکس،با حساسیت های ظرافت مندانه و با اجتناب از ذائقه های عوامانه،حتم دارم که حتی از سر فروتنی هم نگاهی به گربه یا سگ خانگی نمی ندازید.
……………فیشش………..
سیگارشو روشن میکنه.یه کام محکم میگیره و همراه با صحبت هاش دود رو بیرون میده:
-به جرئت می تونم بگم شما به طور قطع یک حیوان وحشی رو ترجیح میدید.و اشاره میکنه به یک وسیله ای یک دست طلایی با یک پاپیون قرمز براق که سمت راست خودش از سقف آویزون شده.
همه خشکشون برده و با تعجب به دیلدوی طلائی ئه روی دیوار خیره شدند.
فروشنده ادامه میده:
این درواقع همون حیوان وحشی ئی ئه که عرض کردم.
یک خانم مسنّ و یک آقای به ظاهر خیلی متشخص با بد و بیراه جمع رو ترک میکنند.
خانوم مسنّ با عصبانیت تمام رو به فروشنده:
-فکرکردم اون چیزی که توی دعوت نامه نوشتید فقط یه شوخیه بچه گانه اس آقا.جای من اینجا نیست.
میرود و محکم در را بر هم میکوبد.
《《پیروزی زیرکانه》》
پیرمرد قهقه زنان با لهجه فارسی_انگلیسی بلند فریاد میزنه
-اووووه مای گاااااااد
مرد جوان به سختی لب هاشو تکون میده:
-فرمودید جنسش چیه؟
فروشنده میخواد جواب بده اما پیرمرد حرفشو قطع میکنه
-چیه پسرجون نکنه به خوش تراش بودنش حسودی میکنی؟یا شاید هم دلت تنگ شده؟ههههه
فروشنده:جنسش از طلای خالصه.با یک روکشِ نرمِ پلاستیکِ بدونِ رنگ برای استفاده.
دختر که کلمه ی استفاده رو میشنوه رو به فروشنده میکنه و میگه من میخرمش.
پیرمرد رو به خانم جذاب قرمز پوش میکنه،خیلی بلند و جدی میگه من اینو برای کلکسیون اجناس طلاهام میخوام.
-هرچقدر این دختر مامانی بگه من دوبرابرش رو میدم
دختر که به غرورش برخورده با طعنه میگه:
-فکر نکنم دستای چروکت بتونه این همه پول رو لمس کنه
ابروهای پیرمرد از حرف دختر درهم فرو میره.
دختر بلند داد میزنه:
-۱۰۰میلیون
فروشنده از شدت شادی شوکه میشه.اما پیرمرد خشمگین تر میشه
-من هنوز پای حرفم هستم.هی پسر تو چرا چیزی نمیگی؟نکنه داری از مناقصه لذت میبری؟
-نه من میخوام رقم نهایی رو بگم چون قطعا لازمش دارم
پیرمرد بلند بلند، و خانوم شیک پوش آرام میخندند.
پیرمرد:بگو پسرجون حرف آخرتو اول بزن
-میترسم دیگه نتونی رو حرفم حرف بیاری
-میخوای خودت هم بخرم بچه؟دِحرف بزن ببینم چیکاره ای؟
-من ۳۰۰ تا بابت این رعنا پول میدم.نه بیشتر نه کمتر
پیرمرد کمی جدی میشه.ریش های از ته تراشیده اش رو میخارونه.
دختر با طعنه به پیرمرد میگه:
-چی شد؟ نکنه……..
فروشنده خیلی قاطعانه حرفشو قطع میکنه
-تعجب نمیکنم.از شنیدن چنین ارقامی اصلا تعجب نمیکنم.تو افسانه ها اومده که این تنها عضوی ئه که از خدایان باقی مونده.گرچه افسانه است اما خیلی هم بیراه نیست.
پیرمرد:مال کسی ئه؟
فروشنده:ببخشید؟
پیرمرد:(با خنده)منظورم اینه که این رو از کجا آوردید؟
فروشنده: بیش تر از این اجازه ندارم بگم که از یه کلکسیون شخصیه.از اون خانواده های خیلی مهم
پیرمرد:میفهمم لازم نیست بیشتر از این بگید
پیرمرد از جایش بلند میشود و دستی به شاهکار خدایان میزند.
-عجب چیزیه دختر!نه؟
دختر با خشم پاسخ میدهد:
-تا که میلش به که باشد.۵۰۰ تا.من پونصد میلیون تومن میخرمش.
جوان آرام بلند میشود و بدون خداحافظی و با لبخند از مغازه خارج میشود.
پیرمرد به خودش میبالد که حریف را به در کرده اما هنوز عددی را اعلام نکرده.
پیرمرد با صدایی آرام میگوید:
-۷۰۰ تا
دختر تعجب میکند.میخواهد برود که پیرمرد دست میگذارد روی ران پاهایش
-کجا میری؟برات یه هدیه دارم.آقای فروشنده لطفا اونو بدید به این خانم جوان.احتمالا بیشتر استفاده اش میکنند تا من!
دختر که بهت زده شده. میخواهد چیزی بگوید که پیرمرد انگشت وسطی را به نشانه سکوت روی لب ها و بینی دختر میگذارد.
فروشنده:سیا اون عتیقه رو بیار خدمت خانم
سیامک که از اول ماجرا تا الان متعجب داشته نگاه میکرده و گوش میداده.گردنش را کمی تکان میدهد و دیلدو را برمیدارد.
پیرمرد:یه تیکه چسب هم برای من بیار پسر
پیرمرد یک کارت ویزیت لمینت برّاق از جیبش در میاورد و با چسب آن را به دیلدو میچسباند.دودستی به حالت تعظیم آنرا تقدیم خانم جذاب قرمز پوش میکند.
یک چک مینویسد میگذارد روی میز کتش را برمیدارد و از درب مغازه خارج میشود.
دختر هم چند دقیقه بعد با حالت بُهت از مغازه بیرون میرود.
فروشنده از خوشحالی تمام بلند داد میزند:
یووووووووو هووووووووووو
۱۳ تراول صد تومنی که از قبل آماده کرده از جیبش در میاورد میدهد به شاگردش.
-اون پسره که نیومد ، بگیر هروقت اومد ده تاشو بده بهش بقیه اش هم شیرینی ئه خودت
-چشم آقا.ممنون
دارد میرود که پسرجوان سرو کله اش پیدا میشود
-کجا داری میری با این همه عجله؟
-دارم میرم جشن بگیرم پسرجون.نقش ات رو عالی بازی کردی.خوشم اومده ازت.سهمت دست ئه سیا است.برو ازش بگیر.
-من دوبرابر اون چیزی که طی کردیم میخوام.
-خوش اشتها شدیا…
-همین که گفتم
-باشه سگ خورد.به خاطر هنر خام کردن اون پیرمرد احمق بهت میدم.فردا بیا تا سه برابرشو بهت بدم
فروشنده رو به سیامک:
-مغازه رو ببند که باید بریم خونه جشن بگیریم.به ساعتش نگاه میکند.عقربه ها ۵:۰۰ را نشان میدهند.(زمان خوشبختی)
《《اوج》》
به ۲۰۶ قرمز رنگ لکنته اش نگاهی میندازد سوار میشود.راه میفتد به سمت خانه.ماشین را پارک میکند. دارد به پوزیشن های سکس امشب فکر میکند که تهِ کوچه خلوتشان ماشینی نظرش را جلب میکند.ماشین با چادر پوشانده شده اما کمی تکان میخورد.آرام نزدیک میشود.گوشش را نزدیک میکند به شیشه ی پنجره.درست حدس میزد.صدای آه و اوه میاید.لبخندی شیطنت آمیز میزند.میرود درب آپارتمان را باز میکند.دوباره نزدیک ماشین میشود.با همان لبخند شیطانی یک لگد به چرخ ماشین میزند و قهقه کنان فرار میکند و از پله ها دوتا دوتا بالا میرود.
نفس نفس میزند. در را باز میکند.
-ژاله؟جیگرم؟من اومدم
صدایی نمیشنود.
-ژاله ؟گلم؟قایم شدی؟پیدات کنم چوچولت رو میخورما
کمی دنبال ژاله میگردد اما پیدایش نمیکند.روی کاناپه لم میدهد.به مناقصه امروز فکر میکند.
صدای باز شدن در افکارش رو پاره میکنه
-فرهاد؟….کفش هاتو دیدم جلو در، کجایی عشقم؟
فرهاد میاد نزدیک.ژاله رو میبینه با یک کیسه موز به دست.
-کجا بودی؟
-رفته بودم موز بگیرم واسه امشب.نمیخوام کمرت خالی باشه عشقم.دوس دارم همه شو بریزی توش.
-اوفففففف داری بیدارش میکنی گلم
-میخوامش
فرهاد ژاله رو بغل میکنه یه لب محکم ازش میگیره.میندازتش رو میز.دامنشو میزنه بالا تا رون های سفیدش بیفته بیرون.شرتشو در میاره پرت میکنه اونور خونه.شلوارشو تا زانو میکشه پایین کنترل رو از کنار ژاله برمیداره تلوزیونو تا ته زیاد میکنه.کیر راست شده اش رو میذاره دم کس ژاله .چندبار میکوبه رو کسش.ژاله آروم انگشت فاکشو لیس میزنه.فرهاد حشری تر میشه.سر کیرشو میکنه تو کسش و آروم جلو عقب میکنه.
ژاله ازش میپرسه معامله چیشد عشقم؟
فرهاد میگه رفت تو و محکم همه ی کیرشو هل میده تووو.ژاله یه جیغ بلند میکشه.آیییییییی
-جوووووووون
-میخوام ، همه شو میخوام
-خفه شو جنده
-محکم تر بکن فرهاد.میخوام دردم بگیره
-اوففففففففف
شلپ شلپ شلپ شلپ
صدای سکس گرمشون میپیچه تو خونه.آه آه بلند ژاله هوش از سر فرهاد میبره
حتی صدای تلویزیون هم نمیتونه بلندی ئه لذت سکسشون رو مخفی نگه داره.
ژاله طاق باز رو میز داره خودشو میماله.پاهای لختِ سفیدش رو شونه های فرهاده.فرهاد هم جوری تلمبه میزنه انگار ۷۰۰ میلیون از تو کس ژاله قراره بیرون بیاد.فرهاد همزمان رون های صیقلی ئه ژاله رو میماله.
از شدت شهوت نمیتونن کلمات رو درست اداء کنند.
-دارم میام
-آخ.واااییی.بریز توش.میخوام تو کسم گرماتو حس کنم عشقم
-مطمئ………….آاااااااااه
هردو بی حال و فارق از دنیا میفتن تو آغووش هم
(((ممنون که وقت گذاشتید.اولین باره که مینویسم به بزرگی خودتون ببخشید.{{ادامه اش رو بنویسم یا یه داستان جدید شروع کنم؟}}اصلا نظرتون در مورد داستانی که نوشتم چیه؟لطفا همه نظر بدن.لطفا نقاط ضعفمو بهم بگید.اگر هم نقطه قوتی هست لطفا برام بنویسید.مرسی)))
کلا نظر فراموش نشه потребительский кредит без поручителей
ماساژ سوئدی
ماساژ تایلندی
فرم دهی سینه
فرم دهی باسن
همراه باسکس
رومانتیک
خشن
وترکیبی
……….
آیدی تلگرام
………. @amirw1399
شدیدن اتشی برای سکس کردن دستارم سکس الین یا حضور داشتباشم