فیلم سوپر و کلیپ سکسی پنج بر خودم باهاش جق زدم
به خاطر اتفاقی که افتاده بود خیلی ناراحت بودم دوست داشتم هرچی زودتر مهمونی تموم
شه اصلا حوصله اون جمعو نداشتم رفتم به سامی گفتم سرم درد میکنه میرم بالا یه خورده استرا
حت کنم بعد به یکی از اتاقایه طبقه بالا رفتم خودمو انداختم رو تختی که
اونجابود
به اتفاقایه امشب فکر میکردم نمیدونم چرا ولی اصلا از فکرش بیرون نمیومدم پسره پررو بد ض
دحالی بهم زده بود شبمو کلا خر
اب کرد
از رو تخت بلند شدمو به طرفه تراس رفتم که هوا بخورم بعد از چند دقیقه صدا بلند خندیدن
یه دخترو شنیدم خوب که دقت کردم متوجه شدم صدا از اتاق کناریه فوضولیم گل کرده بود میخواستم ببینم کی اونجاست و چرااومدن بالا فاصله دوتا تراس به اندازه یک متر بود به هربدبختی بود
خودمو به تراس اون یکی اتاق رسوندم تا ببینم چه خبره درش باز بود پرده رو کشیده بودن که خو
ب داخل معلوم نبود یه جارو پیدا کردم که بتونم از گوشه پرده داخلو ببینم خوشبختانه اونا پش
تشون به من بود و متوجه من نمیشدن یه دخترو پسر بودن که اول فقط داشتن حرف میزدن صداشون
م به خوبی نمیومد اتاقم تاریک بود بعد از چند لحظه پسره رفت رو تخت نشستو پاهاشو د
راز کرد گفت خوب شروع کن ببینم…
وای باورم نمیشد سعید بود و اونم دوست دخترش ولی خوب چرا اومدن اینجا یعنی برنامه دارن
!!! منتظر بودم ببینم دختره( که بعدها فهمیدم اسمش عسل هستش) میخواد چیکار کنه عسل لب
اساشو عوض کرده بود یعنی لباسایی که تو مهمونی پوشیده بود تنش نبود یه دست لباس ع
ربی که به نظر میومد رنگش قرمزه پوشیده بود. همون لحظه یه موزیک عربی گذاشتو شروع به
رقصیدن کرد واقعا اندامه خوبی داشت با اون پیچو تابی که به بدنش میداد هرکسیو به خودش جذب میکرد سعیدم با یه لبخند محو تماشایه رقص
سلام. این خاطره مربوط میشه به زمانی که تهران توی پلیس راهنمایی و رانندگی سرباز بودم. تعطیلات عید سال 93 بود و تهران خلوته خلوت. پست من توی یکی از چهار راه های تهران-تقریبا مرکز شهر- بود.ساعت حدود 9 بود و خورشید غروب کرده بود و تک و توک ماشین هم توی خیابون بود. من هم تصمیم گرفتم پست رو بپیچونم و برم. به طرف ورودی یکی از مترو ها حرکت کردم که متوجه شدم توی تاریکی پیاده رو یکی داره میگه : جناب سروان؟ برگشتم و دیدم یه مرد جوونه حدودا سی ساله است. با چهره ای متشخص که یک ست گرمکن ورزشی پوشیده بود. ایستادم تا به من برسه. بهم گفت: نزدیک میدون زمین خوردم، میشه نگاه کنید ببینید کمرم کبود شده یا نه؟ به طرف یه چراغ کم سو که متعلق به یه مغازه ی بسته بود رفتیم. پشتشو به من کرد و لباسشو زد بالا، تو همین حال یکم هم شلوارش رو کشید پایین. من که اثری از کبودی ندیدم و دوزاریم هم جا نیفتاده بود بهش گفتم که چیزی نیس داداش. یه کمپرس آب سرد بزار روش خوب میشه. تشکر کرد و باهام چند قدمی راه اومد تا رسیدیم به یه کوچه ی خلوت. دوباره گفت: جناب سروان خیلی درد میکنه ها! اگه میشه یکم دقیق تر نگاه کنید. اینو گفت و رفت توی کوچه ی باریک و خلوت. منم کم کم داشتم دیگه شک میکردم به رفتارش. وارد کوچه که شدیم دیدم پشت کرد بهم و کلا شلوارش رو درآورد. و یهو یه کون سفید بدون مو جلوم ظاهر شد. من بیچاره هم سرباز بودم و تو کف! هول شدم و ترسیدم که نکنه یکی از پنجره های محله باز بشه و مردم ببینن یه پلیس توی کوچه خلوت زل زده به کون یه یارو! تو همین فکرا بودم که دستمو گرفت و مالوند به کونش. گفت قشنگ لمسش کن ببین باد نکرده!!! منم کونشو لمس میکردم و کیرم هم توی لباس نظام راست شده بود. مونده بودم چیکار کنم. اما دیگه وقتی کیر راست میشه خون به مغز نمیرسه. منم قید همه چیزو زدم و شروع کردم با کونش ور رفتن و مالیدن. خیلی نرم و سفید بود، و منو یاد دوست دخترم می انداخت. همین حین یه صدایی اومد، شلوارشو کشید بالا و دستمو گرفت و برد به کوچه ی بعدی که بن بست بود. بهم گفت شلوارتو دربیار تا کیرتو بخورم. من هم شروع کردم به درآوردن. اول اورکت رو زیپشو باز کردم. بعد پیرهنو از تو شلوار درآوردم و بعد کمربندو باز کردم و شلوارو کشیدم پایین. تا اومد کیرمو بخوره دید یه شلوار دیگه هم زیرش پوشیدم! بهم گفت لازمه اینقدر لباس؟ و منم بهش گفتم هوا سرده و ما باید تو سرما باشیم چندین ساعت و از این حرفا. خلاصه حرارت دهنش از طریق کیرم وارد بدنم شد و شروع کرد به ساک زدن. منم از این وضعیت خندم گرفته بود و پیش خودم فکر میکردم که اگه این قضیه رو واسه رفیقام تعریف کنم عمرا هیچ کدوم باور کنن! یکی دو مین ساک زد و شلوارشو کشید پایین و گفت بکن. منم کیر خیسمو گذاشتم رو سوراخشو با یه فشار کوچیک هلش دادم تا ته. چندبار تلمبه زدم. بهش گفتم آبم داره میاد؛ برگشت و کیرمو گذاش تو دهنش و تا قطره آخرشو خورد. منم با یه کیر شق شده با لباس پلیس توی یه کوچه ی خلوت همش داشتم پنجره های ساختمونها رو دید میزدم که مبادا یکی فیلمی چیزی بگیره ازم. خلاصه جمع و جور کردیم و هموطن گرامی ام ازم تشکر کرد بابت لطفی که در حقش کردم. دست دادیم و من به سر کوچه که رسیدم دنبال اسم کوچه گشتم. اسم کوچه “خدایی” بود. راستش انتظار داشتم اون این داستان رو بنویسه و توی سایت بزاره. اما دیگه خودم دست به کار شدم.
پسری زنگ نزن خودم پسرم و پسر نمیکنم /زن متهلم نمیکنم
دنبال یه رابطه قابل اعتماد بدون مریضی واتساپ پیام بده
قد 1/90
خوش هیکل
عکسم واتساپ ببین
بچه تهران 30سالم
09128548552
پسرم پسر نمیکنم پسری مزاحم نشو
زن متاهلم نمیکنم
دنبال یه رابطه بدون دردسر و بدون مریضی و قابل اعتمادی واتساپ پیم بده
اگه میتونی بیای تهران یا بچه تهرانی پیم بده
هزارتا کردم پس کف کسم نیستم
دنبال اسگل کردنم نباش من خودم استادشم
متاهلم فاز نصیحتم برندار
شمال تهران
قد1/95
سن30
خوش هیکل
خوش فیس
کارم مشاور امور ملکی
09128548552