دانلود

فیلم سکسی جون دختر تو کتابخونه چه کوسی میده

0 views
0%

فیلم سکسی جون دختر تو کتابخونه چه کوسی میده

 

 

حسین بیش از حد باهام احساس صمیمیت میکرد، بهم نمیگفت خاله! دیگه خاله

جون یه لحظه هم از دهنش نمیوفتاد. بهم همش پی ام میداد، کلی عکس ب

وس و قلب میذاشت، مثله پروانه دورم میچرخید. احساس میکردم ابراز علاق

ه هاش زیاد و غیرعادی شده ولی از طرفی میگفتم خب من تنها خاله شم، او

نم تنها پسر خواهرمه چه ایرادی داره؟ از طرفیم ابراز محبت از یه خواهر

زاده سربه زیر و دوست داشتنی توی شراسط این زندگی که هیچ ک

س دیگه ای بهم کوچکترین علاقه ای نشون نمیده، نعمت بزرگیه! شوهر

م که یه معتاد سگ اخلاق! حتی جرات ندارم بعد 20 و خوردی سال زندگ

ی روی حرفش کوچکترین اعتراضی کنم! مث

سگ پاچه میگیره. تا لنگ ظهر میخوابه بعدش تا شب پای بساطش…
همه چیو به باد داده، الان فقط 1 کی 2 هکتار زمین داره پولش خرج

مواد و قمار میشه. خونه توی شهر رو هم فروخت و مجبور شدیم بر

گردیم روستا توی یه قسمت از خونه مادرش که درش از توی حیاط

باز میشد و دوتا اتاق کوچیک و یه هال و آشپزخونه کوچیک داشت. م

ادری و برادری که حتی الان چند سال به خاطر اخلاق سگ شوهرم و

دعوا گرفتنش با اونا باهاش صحبت هم نمیکنن.. همه زندگیم دخترم

ه که دانشجو دانشگاه دولتیه و اون هم همیشه با من سر جنگ داره

و اصلا منو به حساب نمیاره. دلم میخواست یه بچه دیگه داشته با

شم ولی هر چی خرج دوا و دکتر کرده بودیم نشد. مشکل از م

ن بود.. حسین و خیلی دوست دارم. خیلی مهربونه مخصوصا جدیدا

که مهربون ترم شده، اخیرا که خونه شون میرم یه سره پیشم هست

و سعی میکنه همه ش منو بخندونه، چند بارم توی شرایطی از پشتم رد شد که کاملا باسن منو با بدنش لمس کرد ولی من جدی نمیگرفتم..
بعضی شبا خونه شون میموندم و معمولا شب توی اتاق حسین بودم، کلی درد و دل میکردم و اونم حسابی دلداریم میداد.. منو توی آغوشش میگرفت، بوسم میکرد، نازم میکرد.. به این حس ها احتیاج داشتم، اینا چیزایی هستن که شوهرم باید برآورده کنه ولی شوهر من.. آخرین بار یادم نمیاد کی سکس داشتیم، ارضا شدن من که بماند! سکس ما یعنی بدون هیچ مقدمه ای کیر شوهرم میره توی بدنم و بعد از ارضا شدن شوهرم میخوابیم. به این کارهای حسین عادت کرده بودم و دوست داشتم هر روز و هر شب پیشش باشم تا هر لحظه توی آغوشش باشم، با احساس زیاد بوسم کنه. حیف که این کارهاش رو فقط شب هایی که من اونجا بودم اون هم نیم ساعت یا یه ساعت بعد اینکه همه خوابیدن انجام میداد و بعدش مجبور بودیم با کمی فاصله بخوابیم..
حاجی قرار شد با هیات روستا بره مشهد سفر یه هفته ای، فرداش حسین زنگ زد و گفت خاله جون خونه هستی ناهار بیام؟ پروژه درس روستا دارم و چند روز باید روستا باشم، میخوام روز اول بیام پیش عشقم خاله! من از خوشحالی بال درآوردم و گفتم بیا خاله جون منتظرتم. خیلی طول نکشید که برسه تا روستا راهی نیست. رسید دید تنهام گفت پس حاجی کجاس؟ گفتم دیروز با هیات رفت مشهد و دخترخالت هم تا غروب کلاس داره، رفت نشست روی مبل و براش چای بردم و کنارش نشستم. بخور عزیزه خاله بخور جون بگیری، چند روز توی روستا کار داری حسین؟ گفت دو سه روز، گفتم خب چه کاریه شب بری باز فردا بیای؟ حاجی هم که نیست منو دخترخالت تنهاییم یه دفعه چند روز و باش دیگه! زیاد فکر نکرد و گفت باشه میمونم. خیالم راحت شد که چند شب میتونم راحت خودمو توی آغوشش جا کنم…
ولی دلم طاقت نمیاورد! دلم میخواست همین العان بغلم کنه نوازشم کنه، منتظر شدم چای تموم بشه، گفتم خاله تا ناهار که یکی دو ساعت مونده، باش خونه ناهار و بخور بعدش برو دنبال کارهات. گفت چشم خاله جون! کنار هم نشسته بودیم روی مبل و ماهواره میدیدم، اصلا یادم نیست چی نشون میداد، فقط دوست داشتم توی آغوشش باشم ولی هیچ حرکتی نمیکرد و محو برنامه بود. صورتم رو نزدیک بازوش کردم و دستش رو بوسیدم بعدش سرم و تکیه دادم به دستش. متوجه منظورم شد و بلافاصله منو بین بازوهاش محسور کرد.. واییییی چه حس زیبایی بود.. دست هاش روی شکمم به هم قفل شده بود. تکیه داد به کناره مبل و منو کشوند توی بغلش، شروع به نوازش کرد.. اول سرم رو بوسید بعد یه دستش رو از روی شکمم برداشت و موهام رو نوازش میکرد، کم کم مدل نوازشش عوض شد! با پشت انگشت اشاره آروم روی صورتم بازی میکرد و تا پایین گردنم کارش رو ادامه میداد..
صورتش رو آورد نزدیک گوشم و آروم پایینش رو بوسید، شروع کرد به بوسه های ریز و پیاپی روی صورتم، بوسه هاش با مکیدن و لیسیدن همراه بود و این باعث ایجاد حسی شد که سال ها بود نداشتم، از کارش ترسیدم نمیدونستم داره به عمد سعی میکنه منو حشری کنه یا قصد بدی نداره! از طرفی دلم نمیخواست از این محبت و بوسه و آغوش دل بکنم از طرفی هم باورم نمیشد حسین به من نظر داشته باشه! بنابراین چیزی نگفتم. این حالت تا 1 ساعت ادامه داشت و من تا جایی که میتونستم لذت بردم. ناهار حسین رو دادم و رفت بیرون، وقتی برگشت دخترم خونه بود و تقریبا موقع خواب بود، منو دخترم شام خورده بودیم. غذای حسین رو دادم و قرار شد منو حسین توی اتاق ما بخوابه و دخترم توی اتاقش. منتظر موندیم تا دخترم بخوابه و بعدش توی رختخواب حسین شروع کرد…
منو کشید توی بغلش و محکم فشارم داد، احساس میکردم غیرعادیه ولی دوست داشتم این کارو ادامه بده.. شروع کرد به بوسیدنم، منم مدام میبوسیدمش و بهم میگفت خاله جون عاشقتم، منم میگفتم عشق منی خاله، باز هم به همون شکل میبوسید! این بار موقع بوسیدن زیر و بغل لبم رو میبوسید، حشری شده بودم.. دلم سکس میخواست! دلم ارضا شدن میخواست.. یه شلوار تو خونه ای نرم پام بود که متوجه شدم دست های حسین پشت باسنم حلقه شده، دید چیزی نمیگم شروع کرد به فشار دادن و چنگ زدن.. واییییییی چه لذتی داشت این کار. بعد چند دقیقه یه دستش رو آورد جلو و دقیقا گذاشت وسط پام که یه لحظه خودم رو کشیدم عقب و لی دستشو محکم مشت کرد و کسم توی چنگش بود.. اون لحظه فقط چشمام رو بستم و از روی شهوت آهی آروم کشیدم که حسین بلافاصله لب هاشو روی لب هام قفل کرد..
انقدر این لحظات لذت بخش بود که به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکردم و میخواستم این احساس تموم نشه! اصلا متوجه نشدم کی شلوار و شرت منو کشید پایین! انقدر حشری بودم بدون اینکه کیرش رو داخل کسم کنه و تنها با فرو بردن 2تا انگشت توی کسم و بازی کردن باهاش ارضا شدم و دست حسین و لای پاهام خیس شده بود.. متوجه شد ارضا شدم بلافاصله شلوار و شرتش رو کشید پایین، اومد بطور کامل روی من قرار گرفت و بلوز و سوتین منو در آورد، چنگ محکمی به سینه هام زد ولی صدایی از من در نمیومد، خیالم از دخترم راحت بود بیدار نمیشه به خاطر قرص هایی که دکتر روان پزشکش داده بود تخت میخوابید تا فرداش! ولی دلم نمیخواست حسین صدای حشری منو بشنوه.. روی من دراز کشید و باز هم لب تو لب شدیم، اصلا توی حال خودم نبودم و بازم دوست داشتم ارضا شم، تو همون حال بودیم که ورود کیرش رو به داخل بدنم حس میکردم..
خیلی آرومممم داخل شد و تموم حجم کسم رو پر کرد! اندازه ش خوب بود کوتاه بود ولی کلفت که باعث لذت بیشتری میشد.. تا ته مسیر کسم رو طی میکرد و بر میگشت. فقط چند بار این حرکت کافی بود تا دوباره ارضا شم.. بعد از اون سرعتش رو بیشتر کرد و زیاد طول نکشید تا تموم وجودش رو توی بدنم خالی کنه.. بهترین سکس توی 39 سال زندگی من بود… طی دو روز بعدش که حسین خونه ما بود از کوچکترین فرصت برای سکس استفاده میکردیم….

Date: October 26, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *