فیلم سکسی پورن و سوپر ایرانی پسر آب کییرشو میپاچه رو کوس دختره
با سلام من سیامک22 سالمه اهل شیراز هستم یه پسر تقریبا خوش تیپ و خوش قیافه که خودم از خودم راضی ام دانشجوی کارشناسی فیزیک.داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به بهمن 91 یعنی 9 ماه پیش.من یه خاله دارم به اسم شیرین 36 سالشه 2تا دختر داره 14و12ساله.شوهر خالمم راننده تریلیه.این خالم که من بهش خاله جون میگم یه زن چادری با تقریبا 163سانت قد 72و73 کیلو وزن تقریبا خوشگل با پوست سفید و با سینه ها وکون متوسط شبیه خیلی از خانومای ایرانی ولی با این حال من خیلی دوسش داشتم یعنی یه جورایی فانتزی من بود که با هاش دوست باشم و سکس داشته باشیم.واسه کم کردن اضافه وزن و آب کردن شکم باشگاه میرفت.منم کم و بیش ورزش میکردم واسه همین هی از من در مورد حرکتهای ورزشی سوال میکرد منم به بهانه یاد دادن حرکت ورزشی بدنشو لمس میکردم ولی اون اصلا تو باغ این جور مسائل نبود.اینو بگم خانواده ما با خانواده خاله جونم خیلی صمیمی بودی
م این خالمم مارو خیلی دوس داشت( منو خواهر کوچیکم).از 15و16 سالگی خیلی تو کف خالم بودم البته نه فقط واسه سکس واسه دوستی که توش س
کس هم داشته باشه.خیلی میرفتم خونشون تنهایی
،حتی بعضی موقع ها شبم میموندم و همش حواسم به خالم بودولی جرات نداشتم حتی تو خیالم یه کلمه در مورد دوستی باهاش و سکس حرف بزنم. از حدود 1سال پیش خالم یه کمر درد خفیفی گرفته بود که اذیتش میکرد منم همش حال و احوالشو میپرسیدم تا بیشتر حواسشو به خودم جلب کنم تا این که یه روز عصر رفتم خونشون شوهرش خونه نبود دختر خاله هام هم مشغول درس خوندن بودند خالم هم یه بلوز پوشیده بود با یه شلوار نه چندان تنگ.بعد سلام و احوالپرسی برا من چایی آورد و نشست داشتیم با هم صحبت میکردیم من از کمر دردش پرسیدم گفت فرقی نکرده یه لحظه گفتم خاله جون ماساژ خیلی کمکت میکنه ها گفت میدونم ولی کسی بلد نیست ماساژ بده منم الکی گفتم بابامن بلدم اگه میخوای ماساژت بدم که گفت باشه.پا شدیم رفتیم اتاق رو تخت دراز کشید منم رفتم کنارش و شروع کردم ماساژ دادن.هی پیرهنشو با دستم میکشیدم بالا آخر سر گفتم خاله جون اینجوری نمیشه باید بلوزتو در بیاری که گفت نمیخواد، بلوزو بده بالا یه ذره هم ماساژ بده بسه کافیه .منم بلوزشو دادم بالا و آروم آروم ماساژش میدادم که حسابی کیف میکرد.بعد 10 دقیقه گفت بسه دیگه الان صابر(شوهرخالم)میاد.منم
دیگه پا شدم شیرین هم پا شد یه ذره نشست گفت سیامک خیلی فرق کرد یادم باشه تویه فرصت مناسب یه روز بهت بگم بیای درست حسابی
ماساژ بدی.منم گفتم چشم خاله جونم هروقت بگی م
یام.ولی همش تو این فکر بودم که اون با منظور گفت یه وقت مناسب یا همین جوری بعدا فهمیدم همینجوری گفته بود.شوهر خالم اومد نشستیم با هم حرف زدیم شام خوردیم بعد شام گفت که شیرین من فردا واسه آستارا بار دارم تا یه هفته نیستم وسایلمو واسه فردا حاضر کن.اینو که گفت من تو کونم عروسی شد که آخ جون فردا این میره خالم بهم زنگ میزنه که بیام واسه ماساژ منم حداقل یه حال نصف و نیمه ای میکنم.ساعت 11 شب بود که من پا شدم خداحافظی کردمو اومدم خونه.مستقیم رفتم حموم کیر و خایه و بدنمو صاف صاف کردم که فردا میرم پیش خاله یه موقعی 1% موقعیت جور شد واسه سکس من آماده باشم ولی مطمئن بودم که نمیشه ولی هرکسی واسه خودش فانتزی داره دیگه.فردا صبح بیدار شدم رفتم دانشگاه تو کلاس همش به گوشیم نگاه میکردم که الانه که خاله زنگ بزنه ولی تا ظهر زنگ نزد ساعت 3.5 بود که من به بهانه احوالپرسی زنگ زدم تا شاید اینجوری یادش بیفته. بعد از احوالپرسی، از بچه ها پرسیدم گفت تا 2 ساعت دیگه میان از کمردردش پرسیدم که شاید یادش بیفته گفت که از موقعی که من ماساژش دادم بهتره خلاصه خداحافظی کردیمو من حسابی حالم گر
فته شده بود که یه لحظه با خودم گفتم دختر خاله ها شیفت بعد از ظهرن فردا خودم بدون هماهنگی یازده ونیم 12 میرم تا عصر که اونا برگ
ردن حسابی ماساژش میدم و حال میکنم.فردا بیدار شدم
صبحونه خوردم ادکلن بارون کردم خودمو رفتم خونه خالم اینا تو راه زنگ زدم که اگه خونه ای دارم میام خونتون اونم مثل همیشه گفت بیا خونه ام.رسیدم خونشون دیدم دختر خاله ها حاضر شدن دارن میرن مدرسه سلام و احوالپرسی دخترا رفتن مدرسه. ما هم تو خونه داشتیم صحبت میکردیم از شوهر خالم پرسیدم گفت 5،6 روز دیگه میاد منتظر بودم خودش بگه ولی نگفت کلافه شده بودم، از کمردردش پرسیدم گفت خوبه ولی باز درد داره که من گفتم میخوای ماساژت بدم گفت آره ولی بعد نهار ساعت 1.5 نهار خوردیم و یه چایی از روش، که من گفتم حاضری واسه ماساژ که گفت آره پاشو بریم اتاق خواب گفتم روغن زیتون دارین گفت آره گفتم بیار با اون اثرش بیشتره اونم رفت آورد اینم بگم خالم یه بلوز با دامن بلند پوشیده بود.رفت دراز کشید گفتم اگه مشکلی نیست بلوزتو در آر روغنی میشه اونم گفت روتو اونور کن بلوزشو در آورد سوتین سفید بسته بودملافه رو تا نصفه کمرش کشید گفت شروع کن منم گفتم باشه رفتم رو کمرش خواستم بشینم گفت چیکار میکنی میترکم نشین حالم گرفته شده بود همونجوری رو زانو شروع کردم ماساژ دادن روغن زیتونو ریختم رو کمرش همه جاشو روغنی کردم ملافه روهم تا کونش کشیدم پایین از گردنش پشت گوشاش شروع کردم اروم ماساژ دادنو نوازش کردن گفتم خاله اجازه ست سوتینتو با زکنم گیر میکنه به دستم یه ذره منومن کرد گفت باشه سوتینشو باز کردم چی میدیدم بدن سفید خالم جلوم بود و من داشتم مثلا ماساژ میدادم حسابی کیرم شق شده بود خالمم آروم آخ واوخ میکرد معلوم بود از ماساژ خیلی خوشش اومده .یه 20دقیقه ای همه جای کمرشو لاله گوششو رگهای گردنشو زیر بغلاشو پهلوهاشو آروم و خیلی سکسی نوازش میدادم دیگه نشسته بودم رو کونش خیلی نرم بود خیلی حال میکردم همش تو فکرم میومد چجوری باهاش سکس کنم ولی جراتشو نداشتموخالمم دیگه صداش در نمیومد.یه لحظه به پررویی زدم خودمو گفتم خاله جون میخوای پاهاو روناتو هم ماساژ بدم که دیدم چیزی نگفت گفتم خاله جوووون بازم چیزی نگفت سرمو اوردم جلو دیدم خوابیده فورا پیرهنمو در آوردم شلوارمم در آوردم با یه شورت گفتم دامنشو میدم بالا یه ذره ماساژ میدم بعد دیگه دلو میزنم به دریا اگه بیدار شد تو عمل انجام شده قرار میگیره به زورم که شده سکسمو میکنم باهاش فوقش میرم یه شهره دیگه و تا آخر عمر بیخیال خونوادمو فامیل میشم اگه بیدارم نشه که چه بهتر پاک دیوونه شده بودم بدنم سرد سرد شده بود داشتم میلرزیدم از شدت ترس.. اومدم رو تخت آروم ملافه رو کشیدم کنار از روغن زیتون ریختم دستمو آروم شروع کردم به ماساژ دادن ساق پاهاش.ه
مونطور که ماساژ میدادم دامنشو میدادم بالا رسیده بودم به روناش ولی اون هنوز بیدار نشده بود روناشو نوازش میکردم و دامنشو کام
ل دادم بالا چی میدیدم رونای سفید وگوشتی با یه کونه متوسط زیر
یه شورت خیلی سفید خیلی حشری شده بودم به ترسمم اضافه شده بود شروع کردم لای پاهاشو ماساژ دادن کیرمم از بفل شرتم داده بودم بیرون کم کم دستمو بردم سمت وسط شورتش که رو کسش بود که بکشم بغلو کیرو بکنم توش تا دیگه خیالم راحت بشه همین که خواستم وسط شرتشو بکشم کنار خالم یه تکونی خورد و برگشت همین که برگشت چشاشو باز کرد منو که تو اون حالت لخت که خشکم زده بود دید یه جیغ کوچیکی زد و گفت سیامک چیکار میکنی منم که دیدم ریدم تو کارم افتادم روش که نتونه تکون بخوره هی سعی میکرد منو بکشه کنار ومیگفت من خالتم محرمتم چرا این کارو میخوای با من بکنی که من گفتم از اولش دوست داشتم میخواستم دوست باشیم با هم و سکس کنیم ولی نمیشد.داشتم با سینه هاش بازی میکردم و میخواستم ازش لب بگیرم نمیذاشت همش میگفت سیامک جان نکن منم دیگه نمیدونستم چیکار میکنم همش با یه دستم سینه هاشو بازی میدادمو یه دستم هم رو کسش بود ولی پاهاشو جمع کرده بود نمیذاشت. از روش پا شدم محکم دامنشو کشیدم در آوردم شرتشم درآوردم گفتم ببین خاله جون من همه چیرو به جونم خریدم هر طور هم که شده حالا باهات سکس میکنم ولی خوبه که توهم خودتو شل کنی یا توهم پایه باشی که به هردومون حال بده باز برگشت بهم گفت سیامک جون عزیزم من خالتم محرمتم منم دوست دارم ولی دلیل نمیشه با هم اینکارو بکنیم دیدم خیلی داره تفره میره با دستام دستاشو باز کردم از مچاش گرفتمو افتادم روش شروع کردم به لب گرفتن نمیذاشت رفتم سمته گوششو زیر گردنش لیس میزدمو بوسش میکردم مقاومتش کم شده بود اومدم سمته لباش باز نمیذاشت ولی بعد یکی دو دقیقه دیگه آروم شده بود داشتم لباشو میخوردم چه حالی میداد دستامو از دستاش کشیدم دیدم دیگه مقاومت نمیکنه اونم آروم آروم داشت لبامو میخورد بدنم داغ شده بود داشتم ازش لب میگرفتمو با یه دستم سینه هاشو با یه دست دیگه کسشو میمالوندم یواش یواش آه وآوه میکرد اومدم سمت سینه هاش همه جاشو لیسیدمو بوس کردم نوک سینه هاشو گرفتم دهنمو انگار دارم شیر میخورم میمکیدم.انگشتمم کرده بودم تو کسش و کسشو میمالوندمو انگشتمو عقب و جلو میکردم صداش بلند شده بود از سینه هاش که سیر شدم اومدم از زیر سینه هش تا بالای کوسشو لیس میزدمو بوس میکردم رسیدم به کوسش، کوسش چقدر خوشگل بود زبونمو محکم رو کسش کشیدم شیرینم یه آه بلندی کشید افتادم رو کسش انگشتمم تو کسش عقب و جلو میرفت شروع کردم به خوردن کوسش چوچولشو پیدا کردم با زبونم کشیدم بیرون داشتم میخوردم شیرینم با آه واوه تو جاش بالا و پایین میشد یه 6،7 دقیقه که خوردم شیرین به شدت لرزید و آروم افتاد پا شدم شرتمو در آوردم کیرمو بردم سمتش گذاشتم دم دهنش گفتم خاله جونم بخور هیچی نگفت اول خواست بخوره یه ذره که سرشو به طور ناشیانه خورد حالش بد شد و اروم گفت نمیتونم گفتم باشه پاشو، پاشد بر گردوندم مثل کون ندیده ها کونشو بغل کردمو داشتم میخوردم اونم دستاشو گذاشته بود رو تخت یه ذره که خوردم پا شدم گفتم خاله جون دارم میذارم تو که گفت نه نه نه ازپشت نه گفتم ازپشت که نمیخوام خودم کمرشو تنظیم کردم کیرمو مالوندم به کسش که حسابی خیس شد بعد آروم هل دادم تو کسش یه لحظه احساس کردم آتیش گرفتم اونم یه آهی کشید و من شروع کردم تلمبه زدن همش آه واوه شهوتناک میکرد منم محکم وسریع تلمبه میزدم بعد 2و3 دقیقه همونجور که کیرم تو بود رو بغل خوابوندمش پاشو دادم بالا شروع کردم به تلمبه زدن صورتشو برگردونده بودم سمته خودمو لباشو میخوردم اونم لبای منو میخورد باز بعد حدود 5 دقیقه تلمبه زدن پاشدم رو کمر خوابوندمش پاهاشو باز کردمو کیرمو گذاشتم لب کسش و کردم تو شروع کردم به تلمبه زدن خیلی حال میداد داشت منو به یه شکل عجیبی که خیلی دوس داشتم نگا میکرد صداش کل خونه رو برداشته بود داشتم تلمبه میزدم که شیرین 2و3تا جیغ بلند کشید که من ترسیدم بعدش لرزید و شل شد منم دیگه داشتم از شدت حشر میمردم برش گردوندم رو سینه خوابوندمش یه بالش بود اونو گذاشتم زیر شکمش کوسش درست اومد جلوم کیرمو گذاشتم تو کسشو اروم اروم تلمبه زدم یه ذره که سرعتو زیاد کردم دیدم ابم الانه که بیاد همین که داشت ابم میومد در آوردمو خالی کردم رو کمرشیرین و افتادم روش بعد خسته افتادم کنار شیرین اونم پاشد نشست یه نگاهی بهم کرد و پاشد رفت سمت حموم منم با این که حال نداشتم پا شدم رفتم سمته حموم رفتیم با هم تو. اصلا با هام حرف نمیزد هر چی میگفتم خاله یه حرفی بزن نه خییییییییییر اصلا همش نگام میکردو سرشو مینداخت پایین.شروع کردم به شستن بدنش همه جاشو شستم دستم گذاشتم رو کوسش یه نگا بهم کرد گفتم چسبید خاله جون ؟که یهو صداش در اومد اروم و با خجالت گفت آره ولی به چه قیمتی منم دیگه حرف نزدم خودمونو شستیم و اومدیم بیرون رفتیم تو اتاق لباسامونو پوشیدیم گفتم خاله جون ببخش دیگه مثل قبل با هام حرف بزن دیگه، گفتم اصلا کمردردت یادته ماساژ من کمردردتو آروم کرده ها.یه نگاهی بهم کردوخندید و گفت چی بگم بت حیف که خیلی دوست دارم ……..پا شد و رفت چای آماده کنه ساعت 4.5 بود 1ساعت مونده بود بچه ها بیان چاییو خوردمو رفتم تو اتاق بخوابم دراز کشیده بودم که خالم اومد و در گوشم گفت سیامک هیشکی نفهمه ها منم گفتم مگه دیونم که با خنده گفت نه نیستی روانی هستی از لباش بوسیدمو رفت آشپز خونه منم گرفتم تخت خوابیدم.شرمنده که طولانی شد خواستم هر چی که اتفاق افتاده بود و براتون بنویسم.