فیلم سکسی کوس و کون لز هم رو پاره میکنه
با قدی خمیده و سر و وضع پریشون رو بروم نشست
ازش خواستم تا همه چیز رو از اول ، کامل برام شرح بده.
سرش رو بلند کرد ، تو چشمام نگاه کرد چشم هاش هیچ امیده به زندگی توش نبود ، از بس گریه کرده بود رگه های خون توش دیده میشد.
با اینکه سن زیادی نداشت بیشتر موهاش سفید شده بود.
با صدای آروم و گرفته گفت:
از چی بگم برات؟؟؟
از بدبختیم؟؟؟
از پشیمونیم؟؟؟
اصلا مگه با حرف زدن چیزی مثله قبل میشه؟؟؟
مگه حرف بزنم دختر سه سالم؟؟؟
گریه نذاشت ادامه بده ، با دست چند بار زد تو پیشونیش و همونطور که اشک میریخت با صدای لرزون گفت هر وقت یادش می افتم جیگرم کباب میشه.
همش صدای بابا گفتنش تو سرمه.
خیلی روم زیاده که تا حالا نمردم.
سعی کردم آرومش کنم.
گفتم میدونم یادآورش برات سخته و گذشته رو جبران نمیکنه ولی ممکنه درس عبرتی بشه واسه بقیه تا راه تو رو ادامه ندن.
بعد از یه سکوت کوتاه شروع کرد.
اون موقع ها تو محل گوشی فروشی داشتم ، تعمیراتم انجام میدادم.
باشگاه بدن سازی میرفتم و گه گاهی هم با دوستام سالن میرفتیم و فوتبال بازی میکردیم.
همه ی زندگیم کارم بود و خانوادم.
اهل دختر بازی و این کار ها هم نبودم.
قبلنا سیگار میکشیدم ولی از وقتی ورزش رو شروع کردم اونم گذاشتم کنار.
تو عمرم دنبال هیچ دختری نرفتم.چون دوست نداشتم کسی مزاحم
ناموسم بشه مزاحم ناموس کسی نمیشدم.
یک روز که طبق معمول داشتم کارم رو انجام می
دادم یه دختر خانوم اومد تو مغازه و ازم
خواست گوشیش رو تعمیر کنم.
تا دیدمش دست و پام رو گم کردم ،عرق کرده بودم و قلبم تند تند میزد و راستش رو بخوای اصلا متوجه حرفاش نبودم.
احساس میکردم با همه ی دخترا فرق داره.
از قصد تعمیر گوشیش رو چند روزی عقب انداختم تا بازم بیاد و بیشتر ببینمش.
آخر کار، وقت تحویل گوشیش مثلا برای اینکه گوشیش رو تست کنم با گوشیش به خطم زنگ زدم و اینطوری بود که شمارش رو گیر آوردم.
خیلی با خودم کلنجار رفتم که بهش پیام ندم،چون این خلاف عقایدم بود.ولی با این دلیل که قصد من مزاحمت و دوستی نبود و اگر قسمت میشد اون رو برای ازدواج میخواستم بهش پیام دادم.
چون باید اول ازش مطمئن میشدم و میفهمیدم چجور دختریه.
خودم رو معرفی کردم.
اول فکر کرد کارم درمورد گوشیه ولی وقتی گفتم کاره دیگه ای دارم،حتی نذاشت حرف بزنم درجا بهم گفت مزاحمش نشم و اگر بازم بخوام بهش پیام بدم یا مزاحمت ایجاد کنم مجبور میشه به پدرش بگه و حتی تهدید به شکایت کرد.
یه پیام بلند بالا براش نوشتم ، گفتم که قصدم مزا
حمت نیست و واقعا برای ازدواج میخوامش.
بهش گفتم فقط قصد داشتم بدونم کسی تو زندگیش هست یا
نه و اینکه اگه امکانش هست بیشتر باهم آشنا بشیم.
خلاصه بعده کش و قوس های فراوان و رفت و آمد های خان
وادگی باهم ازدواج کردیم و سیما شد خانوم خونه ی من.
همه چیز عالی بود و فقط یه مشکل وجود داشت اونم این بود که من زود انزالی شدید داشتم ، گاهی با یک بار دخول ارضا میشدم و نمیتونستم سیما رو ارضا کنم.
به پیشنهاد سیما دکتر رفتم ولی اون هم کاری از دستش برنیومد و فقط کاندوم تاخیری و اسپره تاخیری رو بهم پیشنهاد داد.
کاندوم که هیچ به دردمون نخورد چون نه تنها تاثیری نداشت بلکه سیما هم بهش حساسیت داشت.
اسپره هم که آلتم رو بی حس میکرد و
هیچی نمیفهمیدم.
واقعا معضلی شده بود برام.تا با یکی از دوستام مشورت کردم و اونم ترامادول رو بهم پیشنهاد داد.
اولین بار که خوردم هم حالش رو دوست داشتم و هم بالای نیم ساعت سکس کردیم.
ولی رفته رفته بدنم به اونم عادت کرد و دیگه جواب نمیداد و یجورایی معتادش شده بودم و روزی پنج،شیش تا ازش مینداختم و تو خواب تیک میزدم و وقتی مصرف نمیکردم رگام مثله استخون میشد و درد عجیبی داشت.
دیدم اینطوری فایده نداره یواش یواش کمش کردم و گذاشتم کنار و به پیشنهاد یکی از دوستام سکسمون رو کردم هفته ای یبار اونم پنجشنبه ها و اون شب رو شیره میکشیدم تا کمرم سفت بشه.
این همون چیزی بود که من میخواستم اینطوری نه بهش معتاد میشدم نه تو سکس کم می آوردم.
تا یواش یواش رفیقام که فکر نمیکردم اصلا اهل چیزی باشن تا فهمیدن تو بالکن مغازه شیره میکشم سر و کلشون پیدا شد و پنجشنبه ها ضیافتی داشتیم واسه خودمون.
خیلی خوب بود هر پنجشنبه با رفیقا دور هم جمع میشدیم و بگو و بخند ،کنارشم شیره میکشیدیم.
همه چیز خوب بود تا رفیقام وسطای هفته هم می اومدن و
با شوخی و مسخره بازی میگفتن اومدیم بکشیم.
میگفتم مگه قرار نبود پنجشنبه ها بکشیم که به شوخی میگفتن عه ما فکر کر
دیم پنجشنبس و مینشستیم به کشیدن.
اینطوری بود که پنجشنبه کشیدن ها تبدیل شد به یک روز درمیون و کمی بعد هر روز.
یکی ظهر می اومد میگفت بکشیم،با اون میکشیدم اون یکی شب می اومد.
رفته رفته عملم رفت بالا تا جایی که صبح تا شب کارم شده بود کشیدن و کارام همه میموند و نمیرسیدم انجام بدم.
یکی از بچه ها که قبلا دوا میزد و ترک کرده بود بهم گفت بجای اینکه روزی چند ساعت بشینی پای بساط و شیره بکشی،بیا دوا بگیریم دوتا کرج ،تهران کنیم توپ توپیم.(یعنی دو سه تا دود بگیریم) و چون بو نداره نیاز نیست در مغازه رو ببندی.
اولش قبول نکردم و گفتم میترسم ولی رفته رفته دیدم اون میکشه و با دو سه تا دود در عرض ده دیقه میزون میشه.
امتحان کردم.
یادمه اولین بار انقدر نعشه بودم که تا شب انقدر خودم رو خاروندم تمام، روی پوستم جای چنگ ناخونام بود و اصلا قابل مقایسه با شیره و قرص نبود.
اون شب رفتم خونه و میخواستم سکس کنم
ولی هرکاری کردم کیرم بلند نشد که نشد.
بعده اون هروقت میخواستیم سکس کنیم قرص راست کن مینداختم ولی سر درد عجیبی میگرفتم.
از طرفی هم هر روز داشتم لاغر تر میشدم ولی با قرص چاقی سعی میکردم
خودم رو رو فرم نگه دارم و زیاد تابلو نشم.
تو این مدت خانومم باردار شده بود و بعده چند ماه ستاره به دنیا اومد و شد همه چیزه من.
+تا اسم ستاره رو آورد دوباره شروع کرد به اشک ریختن
کمی بعد باز شروع کرد.
همه عشقم شده بود ستاره.
دوست داشتم روزام شب بشه تا برم ستاره رو ببینم و باهاش بازی کنم.
همه چیز تقریبا خوب بود ولی هرویین یا همون دوا کاری کرده بود که از مردونگی افتاده بودم و هیچ حسی نداشتم و به همین خاطر سیما ناراحت بود و گلایه میکرد.
همین مشکل باعث شد تا کاری کنم و زندگیم رو به تباهی بکشم.
از دوستام شنیده بودم شیشه شهوت رو چند برابر میکنه و میل جنسی آدم زیاد میشه.
این بود که کنار دوا شروع کردم به کشیدن شیشه.
هیچوقت اولین باری که شیشه کشیدم رو یادم نمیره.
احساس خدایی میکردم.حس میکردم قدرتم چند برابر شده و تازه فهمیدم زندگی یعنی چی.
اگر هر روز دوتا گوشی تعمیر میکردم اونروز بالای ده تا گوشی رو تعمیر کردم و به سیما زنگ زدم و گفتم بچه رو زود بخوابونه که امشب میخوایم یه سکس مشتی کنیم.
از درون داشتم منفجر میشدم و دوست داشتم زودتر برم خونه و یه سکس توپ بکنم.
آخر طاقت نیاوردم و زودتر از همیشه مغازه رو بستم و رفتم خونه.
تا سیما رو دیدم بلندش کردم و تو بغلم گرفتمش و وحشیانه شروع کردم به خوردن لبهاش.
سیما همیشه میگفت دوست داره سکس خشن رو تجربه کنه ولی من میگفتم اصلا موافق نیستم و زن ظریفه و باید مثله گل باهاش برخورد کرد.ولی اون شب فرق میکرد.
همونطوری بوسه زنان و درحال خوردن و بوسیدن جای، جایِ بدنش به اتاق خواب بردمش ، تا انداختمش رو تخت تاپش رو تو تنش جر دادم و حمله ور شدم به سمت سینه هاش.
با دستم یه سینش رو محکم میمالیدم ، اون یکی سینش رو محکم و وحشیانه میمکیدم ، گاهی سر سینه اش رو گاز میگرفتم.حسابی سینه هاش رو خوردم تا قرمزِ قرمز شدن.لبم رو بردم سمت لبهاش و ازش لب گرفتم.زبونش رو وارد دهنم کرد،یجوری زبونش رو میک میزدم که کم مونده بود کنده بشه و بزور زبونش رو از دهنم کشید بیرون.
تا اومدم سمت شلوارش فکر کنم فهمید که رفتم جرش بدم خودش زودتر شلوار و شرتش رو درآورد.
پاهاش رو باز کردم و تا چشمم به کس بدون مویِ سیما افتاد شروع کردم به خوردن و سعی میکردم تمام کسش رو تو دهنم جا بدم.چوچوله اش رو به دهن میگرفتم و همونطور که میک میزدم با دهن به سمت بیرون میکشیدمشون و سعی میکردم زبونم رو بکنم تو کسش.
رو شکم خوابوندمش و لمبرای کونش رو از هم باز کردم و حمله کردم به سوراخ کونش که تازه شسته بود و بوی شامپوی بدنش رو میداد.کلی لیسش زدم و با دست به لمبرای کونش میکوبیدم.
چرخوندمش و وارونه سرش رو از تخت به سمت پایین خم کردم و کیرم رو دادم دهنش تا برام ساک بزنه.براش سخت بود تو این حالت سرش رو تکون بده.
سرش رو تو دستام گرفتم و تو دهنش تلمبه میزدم و محکم تا جایی که جا داشت کیرم رو وارد دهنش و بعضا” حلقش میکردم و تو همون حالت نگه میداشتم و وقتی بخاطر کمبود هوا شروع میکرد به دست و پا زدن کیرم رو بیرون میکشیدم تا نفس بکشه و دوباره و دوباره.
سعی میکردم با دستام تخم هام رو هم تو دهنش جا بدم.این کارهام باعث شده بود اشک از چشماش بیاد و کل صورتش قرمز قرمز بشه.
رو کمر خوابوندمش و پاهاش رو باز کردم و کیرم رو یکدفعه وارد کسش کردم که یه جیغ کشید.
احساس میکردم کیرم از همیشه بزرگتر شده و انقدر خون توش جمع شده که داره میترکه.
شروع کردم محکم تلمبه زدن ،با دست سینه هاش رو فشار میدادم و بهشون سیلی میزدم.
ازش خواستم چهار دست و پا بشه.
وقتی داگ استایل شد،موهای بلندش رو دور دستم پیچیدم و محکم به سمت خودم کشیدم و شروع کردم تو کسش تلمبه زدن.
آه میکشید و لذت میبرد ولی ازم میخواست کمی آروم تر ادامه بدم ولی من گوشم بدهکار نبود و محکم تلمبه میزدم و به لمبرهای کونش سیلی میزدم.
نگاهم به سوراخ تنگ کونش افتاد که چند باری امتحان کرده بودیم و نتونسته بود دردش رو تحمل بکنه و منم ادامه نداده بودم.
با دیدنش چشمام برق زد و تو دلم گفتم، یجوری کونت رو بکنم تا دیگه به سکس خشن فکر نکنی.
رفتم وازلین رو آوردم و کل کیرم رو و سوراخ کونش رو وازلین زدم.
حس کردم ترسیده و میگفت اون رو بی خیال بشم و باشه واسه بعد،ولی من تصمیمم رو گرفته بودم،به انگشتم وازلین زدم و وارد کونش کردم،یکی رو کردم دو تا و بعدش کیرم رو با سوراخ کونش هماهنگ کردم و کمرش رو محکم گرفتم و یهو کل کیرم رو وارد بدنش کردم.سرش رو تو بالش فشار میداد و جیغ میزد و ازم میخواست بکشم بیرون ولی من بجاش شروع کردم تلمبه زدن.سعی میکرد از دستم فرار کنه،کمرش رو محکم گرفته بودم و راه فراری نداشت.انقدر تند تلمبه میزدم که بعد چند دقیقه فکر کنم بی حس شده بود و دیگه داد نمیزد.
تند تند تلمبه میزدم و یکدفعه میکشیدم بیرون و وقتی میدیدم سوراخش باز مونده و کمی خون دوره سوراخش هست لذت میبردم و دوباره تکرار میکردم و همونطوری به کونش ضربه میزدم،خوبیش اینجا بود تازه دستشویی رفته بود و کثیف کاری نشد.کم کم خودمم داشتم خسته میشدم ولی از ارضا شدن خبری نبود.
جفت دست هاش رو گرفتم و به سمت خودم میکشیدم و همونطوری میکردمش.
خوابوندمش رو تخت و خودمم خوابیدم روش و بعد از کلی تلمبه زدن همونطوری ارضا شدم و خودم رو خالی کردم تو کونش.با اینکه ارضا شده بودم ولی بازم کیرم راست مونده بود و قصد خوابیدن نداشت ولی جونی برام نمونده بود که بخوام ادامه بدم.
وقتی ولش کردم سیما همونطوری رو تخت افتاد و حتی بلند نشد خودش رو تمیز کنه.فقط یه دستمال گذاشت روی کونش تا آبم بیرون نیاد.
اونشب هرکاری کردم خوابم نبرد و برگشتم مغازه و شروع کردم کار های عقب افتاده رو تعمیر میکردم.
انقدر مشغول کار بودم که نفهمیدم کی دوباره شب شده و من حتی صبحانه و ناهار هم نخورده بودم و تمام مدت داشتم کار میکردم.
وقتی برگشتم خونه دیدم ازم ناراحته و باهام حرف نمیزنه.
میدونستم عاشق این پاندا بزرگ هاست.
فرداش رفتم و یدونه از اون بزرگ بزرگ هاش خریدم و ازش معذرت خواهی کردم و با هم آشتی کردیم.
یه دو سالی از اون روز گذشته بود و من دیگه کاملا دوگانه سوز شده بودم.
شیشه رو میکشیدم و از روی اونم دوا میزدم.
نعشه بازی کردیم کمرمون سفت بشه بیشتر رو کس بمونیم،عنمون سفت شد بیشتر تو دستشویی موندیم
دیگه نه از اون شهوت خبری بود نه از اون پر کاری و شب بیدار موندن ها.
دیگه کم کم تیک میزدم و وقتی میخواستم یه گوشی تعمیر کنم یهو میدیدی یه صبح تا شب روش داشتم کار میکردم و آخرشم یادم میرفت اصلا ایراده گوشیه چی بوده و از صبح داشتم چیکار میکردم.
نمیدونستم این هنوز روزای خوبمه.
یروز که داشتم با ماشینم رانندگی میکردم و بخاطر سردی هوا شیشه های ماشین بالا بود،یکدفعه یه گربه سیاه پرید روم و منم بی هوا وسط خیابون زدم رو ترمز و شانس آوردم خلوت بود و کسی بهم نزد،قلبم داشت از جاش کنده میشد،پیاده شدم و همه جای ماشین رو گشتم ولی از گربه خبری نبود.
به دوستام گفتم همه گفتن توهم زدی ولی من خودم دیدمش،حتی پرید روم با دستم پرتش کردم خورد به شیشه رفت زیره صندلی.
چند بار دیگه هم اتفاقات عجیب غریب افتاده بود.
یه شب هایی که میرفتم خونه احساس میکردم سیما داره یه کارهایی میکنه که میخواد من نفهمم،دیگه حتی حوصله ستاره رو هم نداشتم و با کوچکترین حرکت مثله دیوونه ها بهش حمله میکردم و سرش داد میزدم.
باید از کار سیما سر در می آوردم.
شبا وقتی خواب بود گوشیش رو برمیداشتم و همه جاش رو میگشتم تا یه چیزی پیدا کنم،ولی اون زرنگ تر از این حرف ها بود و وقتی چیزی پیدا نمیکردم و بهش نگاه میکردم احساس میکردم داره بهم میخنده ،دلم میخواست همونجا خفش کنم.ولی نه باید مچش رو میگرفتم.
روزا میگذشت و هر روز بیشتر ازم دور میشد و اکثرا با گوشیش مشغول بود.
مطمئن بودم داره با یه پسر حرف میزنه.اما کی؟؟؟؟
یه روز بهش زنگ زدم و گفتم من امشب نمیام خونه و منتظرم نباشه،
مطمئن بودم زنگ میزنه طرف بیاد پیشش.
اومدم تو کوچه و یکم بالاتر از خونه ماشین رو پارک کردم و منتظر نشستم.
حدودا ساعت دو شب بود که دیدم یه پسر قد بلند اومد پشت درمون و بدون اینکه زنگ بزنه وارد خونه شد.معلوم بود با گوشی هماهنگ کرده بودن.
یه ده دقیقه یک ربعی صبر کردم و بعد آروم رفتم خونه.
در و باز کردم.
چشمم به اتاق خودم و سیما افتاد و آروم به سمت اتاق رفتم و صدای سیما رو شنیدم که آه میکشید و یه چیزایی میگفت،رفتم از آشپزخونه چاقو رو برداشتم و آروم وارد اتاق شدم.دیدم طرف روی سیما دراز کشیده و پتو رو کشیده رو خودشون،
یه نعره زدم و به سمتشون حمله ور شدم مرده رو پرت کردم اونور و اولین چاقو رو تو قلب سیما زدم.دومی و سومی و همینطور ضربه میزدم،وقتی دیدم دیگه تکون نمیخوره به سمت مرده رفتم ولی هرچی گشتم نبود.
فقط اون پاندایی که خودم برای سیما خریده بودم افتاده بود کنار تخت.
همه جای اتاق رو گشتم ولی انگار آب شده بود رفته بود توی زمین.
از اتاق ستاره یه صدا شنیدم بدو بدو به سمتش رفتم.دیدم طرف رو تختِ ستاره خوابیده پتو روش بود ولی پاهاش از پتو زده بود بیرون بهش حمله کردم و قبل اینکه تکون بخوره چند تا ضربه با چاقو زدم و نفسش رو بریدم.
وقتی پتو رو از رو سرش کنار زدم صورت ستاره رو دیدم که چشماش باز بود و از دهنش خون اومده بود،
پتو رو کامل کنار کشیدم ولی هیچکس بجز ستاره زیر پتو نبود.
دست و پاهام میلرزید،بغض گلوم رو گرفته بود و نمیتونستم نفس بکشم.
همش با خودم میگفتم نه ،نه ،این دروغِ واقعیت نداره.
همش میخواستم خودم رو قانع کنم که توهم هستش و با چک زدن تو گوشم میخواستم از توهم بیام بیرون.
ولی اون واقعی ترین چیزی بود که تا حالا دیده بودم.
این واقعیت زندگیم بود،یه آدم شیشه ای که زن و بچه ی خودش رو کشته بود.
تا جایی که جون داشتم داد میزدم،هنوز نمیخواستم قبول کنم واقعیه نمیدونم گلدون بود یا مجسمه برداشتم و با تمام قدرت کوبیدم تو سرم.
وقتی بیدار شدم دیدم تو بیمارستانم،
بعدشم که حالم خوب شد آوردنم اینجا.
ببین دوست عزیز،من نمیدونم دکتری،ماموری،قاضی هستی یا چی.
فقط ازت میخوام بهشون بگی هرچه زودتر من رو اعدام کنن.تو رو خدا کمکم کن بزار راحت بشم،هر شب وقتی میخوابم ستاره رو میبینم که صدام میکنه و ازم میخواد بغلش کنم،ولی وقتی میخوام بغلش کنم،تصویرش که رو تخت غرق خونِ جلو چشمم میاد و از خواب میپرم.
چند باری خواستم خودکشی کنم ولی هربار نجاتم میدن.
اگه بچه داری جون بچه ات یکاری کن زودتر خلاص بشم.
من هرشب دارم میمیرم و زنده میشم.
بخدا من الانم مُردم،یه مُرده ی متحرک
اشک چشم هام رو پاک کردم و دست های یخ زده اش رو تو دستام گرفتم.
تنها کاری که می تونستم انجام بدم سکوت بود و سکوت.