سلام هر از چند گاهی یه سری به این سایت میزنم، بیشتر داستان ها فانتزی های بی مزه و تکراریه، بگذریم من کارمندم خارج از کارم یه بوتیک هم دارم لباس زنانه، مانتو و شلوار و غیره چند تا فروشنده تا حالا عوض کردم، همشون دختر بودن صاف و سالم، منم آدم نامردی نیستم بهشون نظر نداشتم البته بعضی وقتها قلقلکم میدادن اما همیشه کاملا جوانمردانه باهاشون رفتار کردم تا وقتی خودشون خاستن کار کردن و با خاست خودشون هم تسویه کردم خلاصه این آخریا یه زنه بیوه اومد که کلی از وضعیت وخیم زندگیش نالید، با پدر معتادش زندگی میکنه و از دو بار ازدواج ناموفقش یه بچه دوازده ساله داره، مامانش هم با همه مریضش مجبور به کاره و دوتایی خرج خونه و کرایه خونه و قسط و اینا رو در میارن، با اینکه سن و سالش خیلی به درد فروشندگی نمیخورد اما چون به پولش نیاز داشت قبول کردم بیاد سر کار. اوایل خیلی با خانمم باهاش سر و کله زدیم تا درست کار کردن رو یاد بگیره و کم کم بهتر میشد، یه هفته که خانمم واسه خرید رفته بود بازار تهران و یه سرم به پدر مامانش که ساکن تهران بودن بزنه منم خونه تنها بودم منم خونه تنها بودم ، یه شب که رفته بودم دخل و حساب کتاب رو برسی کنم دیدم چشاش قرمز و گریه زاری کرده گفتم چیه دوباره زد زیره گریه زاری که زندگی خیلی بهمون فشار میاره پدرم کار نمیکنه من و مادرم داریم خرج این زندگیه سنگین رو میدیم تازه خرج اعتیاد پدرم هم ما میدیم، برند قسطی خریدم ندارم پولش رو بدم وام بانک معوق شده و گفتم پول برنج رو بهت قرض میدم خرد خرد پس بده دیگه کلی خرف زدم که درس میشه ناراحت نباش همیشه اینطوری نیست و… رفتم خونه مثل طویله شده بود تو این یه هفته از بس من شلخته ام از اون ورم فکر این زنه حدود 35 ساله هی قلقلکم میداد که دیونه زنت که نیست اینم که بیوه است بیارش یه صیغه و یه پولی بزار کف دستش و بعله، بلاخره فردا شبش شب بهش گفتم که آره خانم نیست خونه واویلااااا شده از کثیفی، کسی رو سراغ نداری برا تمیزی کردن ؟ یه کم فکر کرد و گفت میخوای خودم با دوستم بیایم یه ساعته تمیزش کنیم، گفتم بهت خبر میدم. خیلی با خودم کلنجار رفتم که بیخیال آگه زنت بفهمه بیچاره میشی، اما مگه این گل مراد (کیرم) میزاشت،؟ یه روز قبل از اومدن خانمم بهش ظهر زنگ زدم گفتم فردا خانم میاد و خونه همچنان ریخت و پاش؟ با مت و موت گفت آقای زند میخوای بیام تمیز کنم، گفتم میای؟ گفت بیا دنبالم،ده دقیقه بعد صندلی عقب نشسته بود اومد خونه و شروع کرد به تمیز کاری منم کمکش کردم دیگه آخرای کارش بود که من رفتم حمام و دوش گرفتم با حوله اومدم گفتم بیا بشین رو مبل و استراحت کن بسه دیگه، اومد روبروم نشست گفتم یه سوال، خندید گفتم چیه؟ گفت بگو هیچی گفتم راستش تو بیوه ای و منم خانمم نیست میخواستم کمکت کنم اگر ناراحت نمیشی صیغه ات کنم و هم تو پول نیازی هم من الان خانم نیاز ، خوب زنا وقتی هستن کلی ناز دارن و همیشه هم که آماده نیستن واقعا مرد به زنی مازاد بر خانم خودش نیاز داره البته اگرم بگی نه که هیچی، گفت زندگیت بهم نخوره؟اگه زنت بفهمه؟ گفتم تو به کسی نگی اون نمیفهمه گفت صیغه ثابتت نه من بعضی وقتها شیطونی میکنم که اون وقت بهت خیانت میشه، اما یه روزه باشه، کلی دیگه باهاش شرط و شروط که از اینجا که رفتی همه چی یادت بره و دل نبندی و عاشق بازی در نیاری و از این حرفا، با خوندن صیغه(زوجتک نفسی فی المدت المعلوم علی الصداق المعلوم، قبلت و) و بله، یه بوسش کردم و خواست لب بگیره نداشتم (راستش بدم اومد) یک دهم خانمم زیبایی نداشت اما بدن خوبی داشت، خوابوندمش رو مبل و حالا نکن و کی بکن، چشمم که به کسش افتاد چشام چار تا شدن خیلی گنده بود ، خود فیل کس ممه تو دهنم کیرم تو کسش تا ته اونم اوف اوف میکرد، تا آبم اومد با نعره ریختم تو کاندوم توی کسش،کمرم رو مالید و انگشت کرد و گفت نوش جونت، نمیدونم چرت از خودم و اون متنفر شدم. ناهار خوردیم، پول نظافت خونه و پول صیغه شدنش رو بهش دادم کلی تشکر کرد و رسوندمش، خیلی استرس داشتم که خانمم نفهمه که خدا رو شکر تا حالا نفهمیده،واقعا خیلی دوستش دارم اما زنا هیچ وقت یه مرد رو کامل درک نمیکنن از اون روز به بعد ماهی صد تومن حقوقش رو زیاد کردم به خاطر نیازش و بر خلاف داستان های سکسی سر کار کاملاً رسمی و خشک باهاش برخورد میکنم که یه وقت دلبسته و فکری نشه و کاری دست خودم و خودش بده. نوشته سپهر جم
0 views
Date: January 18, 2019