سلام خدمت همه دوستان سایت داستان سکسی اسم من امیره.فقط اسم خودم واقعیه و اسم های دیگه توی داستانو عوض کردم.ولی داستان عین واقعیته..من داستانو تعریف میکنم بعدش دوست داشتین باور کنین دوست نداشتین باور نکنین..به من چیزی نمیرسه..ولی به سرم زده که داستان سکس با زندایی جونمو واستون تعریف کنم..من یه زندایی دارم که اسمشو میذارم فریبا.فریبا یه زنی با کون گنده با سینه های درشت با قد165 و قیافه ی معمولی داره ..ولی بدنش خیلی خشگله..و 29 سالشه..و از خودم بگم. من یه پسر 21 ساله هستم با قد 180 و وزن 90 کیلو و تیپو قیافه خوبی دارم ..بریم سر داستان.این قضیه بر میگرده به 2 سال پیش..اون موقع داییم اینا خونشون نزدیک خونه ما بود ..و مادر بزرگمم با داییم اینا زندگی میکنه..و منم به بهانه های مختلف زیاد میرفتم خونشون به خاطر زنداییم..و بعضی وقتا به مادرم گیر میدادم که بریم خونشون به بهانه این که دلم واسه مادر بزرگ تنگ شده..ولی دلم هوس زندایی کرده بود..یه روز که مادرم منو واسه فرش شستن و کمک به زنداییم منو فرستاد خونشون تا در فرش شستن به زنداییم کمک کنم..منم که همش دنبال یه فرصت و یه بهونه بودم که برم خونه داییم اینا با پایان وجودم قبول کردم ..رفتم در خونشون که رسیدم درو زدم زندایی درو باز کرد در و که باز کرد سر و وضعش خیس بود فهمیدم فرش شستنو شروع کرده .و شلوار رو تا زیر زانو هاش بالا داده بود و اون پای سفیدش بیرون بود.بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم تو ..رفتم با مادر بزرگ سلام و علیک کردم ..و همش به ترکی میگفت چرا اومدی چرا زحمت کشیدی..من که به مادر گفتم نمیخواد بیاد..من و فریبا با هم میشوریم..از این حرفا.خلاصه من با فریبا رفتیم فرش بشوریم توی حیاط .فریبا یه تی شرت پوشیده بود که وقتی خم میشد فرش بشوره سینه های گنده اش معلوم میشد من خیلی حشری شده بودم ..پاهاش و سینه هاش بد جور منو حشری کرده بود..فرش شستن که تموم شد رفت توی اشپز خونه چای بریزه..منم رفتم اشپزخونه پیشش..اولش خیلی اروم از پشت کیرم چسبیدم به کونش..بعد یه کم فشار بیشتر کردم..دیدم چیزی نمیگه دست بردم سمت کون نازش به لای کونش یه دست زدم دیدم برگشت بهم لبخند زد..خیلی خوشحال شدم فهمیدم بدش نمیاد..اینم بگم من قبلا به فریبا زیاد دست زده بودم.ولی وانمود میکردم که اتفاقی بوده.ولی این دفعه کاملا متوجه شد که من از قصد چسبیدم بهش.و از قصد دست به کونش زدم..بعدش من اومدم پیش مادر بزرگ نشستم ..فریبا جونم چایی رو اورد وقتی خوردیم…گفت که میره ناهار درست کنه ..به مادر بزرگ گفت که میخواد ماکارونی درست کنه مادر بزرگم گفت باشه.و به من گفت که برم پوریا رو از توی کوچه صدا کنم بیاد تو..یادم رفت بگم پوریا پسر دایمه که 4 سالش بود اونموقع..رفتم که صدا کنم پوریا رو نیومد.گفت میخواد با دوستاش بازی کنه.منم مجبور شدم وایسم تا بیاد بریم…بعد حدودا چهل دقیقه فریبا اومد دم در گفت که یه ربع دیگه غذا حاضره..یه کم دیگه وایسادم تا پوریا بازی کنه بعد دست پوریا رو گرفتم بردم تو..وقتی رفتیم تو دیدم سفره بازه.نشستیم ناهارو خوردیم.وقتی تموم شد..فریبا بلند شد تا ظرفا رو جمع کنه..وقتی جمع کرد من میدونستم همه میخوان بخوابن..و میدونستم وقتی زنداییم میخواد پوریا رو بخوابونه میبره توی اتاق خواب..به مادر بزرگ گفتم میخوام برم توی اون یکی اتاق بخوابم..رفتم توی اتاق خواب و دراز کشیدم.رفتم توی فکر کون ناز فریبا و توی دلم میگفتم الان بیاد پوریا رو بخوابونه سر صحبتو باز میکنم..یه ده دقیقه دیگه پوریا رو اورد که بخوابونه.پوریا گریه زاری میکرد و میگفت نمیخوابم خوابم نمیاد..من با پوریا صحبت کردم و قرار شد بخوابه..من رفتم یه کم اونورتر تا دراز بکشم..فریبا جونمم داشت پوریا رو میخوابوند.منم همش داشتم بدن فریبا رو نگاه میکردم سینه هاشو.کونشو.همه جاشو.وقتی پوریا رو خوابوند طولی نکشید خودشم خوابش برد..منم از بس که کیرم راست شده بود و حشری شده بودم کیرمو در اوردم گرفتم دستم و میمالیدم..و فریبا هم جلوم خواب بود ..وقتی خواب بود قسمت بالایی سینه اش بیرون بود منم داشتم با کیرم ور میرفتم..دیگه صبرم تموم شده بود..و یادم افتاد که قبلا مادر بزرگ گفته بود که خواب فریبا جون خیلی سنگینه..دلو زدم به دریا و رفتم سمتش..اروم دست زدم به روی سینه هاش یه کم با سینه هاش بازی کردم..بعد اروم رفتم سراغ لبش اروم لبمو بردم جلو طرف لباش..یه بوس اروم از لبش کردم کیرمم چسبونده بودم بهش ..دوباره یکم با سینه هاش بازی کردم .و بعد با کیرم ور رفتم بعد چند دقیقه دیدم داره ابم میاد بلند شدم و ابمو ریختم روی سینه هاش تا این کارو کردم یهو دیدم چشاشو باز کرد..تازه فهمیدم پایان این مدت فریبا اصلا نخوابیده سریع خودمو جمعو جور کردم .دیدم داره میخنده .گفت مادر بزرگت خوابه گفتم بزار برم ببینم رفتم دیدم خوابه ..اومدم بهش گفتم خوابه.گفت این چه کاریه کردی لباسام کثیف شد.منم گفتم ببخشید..گفت بیا جلو توی دلم گفتم الان میخواد دعوام کنه..رفتم جلو دیدم دست زد به کیرم گفتم چیکار میکنی گفت ساکت شو حالا نوبت منه..شلوارمو در اورد کیرمو گرفت دستش یه کم ساک زد.بعدش گفت بیا سریع تمومش کن وقت نیست..منم سریع رفتم شلوارو شرتشو کشیدم پایین ولی در نیاوردم .وای چی میدیدم یه کس طلایی .چه کسی میکرده این داییم.بعد یکم کسشو خوردم گفت بسه باشه واسه بعد سریع بکن که الان بیدار میشن..بعد رفتیم گوشه اتاق که پوریا اگه بیدار شه مارو نبینه..اروم کیرمو کردم توی کسش یه اه ارومی کشید بعد من شروع کردم به تلنبه زدن .بعد پنج دقیقه دیدم ابم داره میاد..بهش گفتم ابمو کجا بریزم گفت بریز دمه سوراخ کسم..داستم مدل سگی میکردم..سریع کیرمو در اوردمو ابمو پاشیدم دمه سوراخ کسش…و سریع بلند شدیم جمعو جور کردیم…بعد از اون قضیه حدود 13 بار دیگه سکس کردیم امیدوارم خوشتون بیاد…امیر
0 views
Date: November 25, 2018