سلام دوستان من ارمينم 17 ساله خاطرهاي كه ميوام براتون تعرف كنم يرميگرده به 5 سال يه روز كه بيرون خنه بودم ديدم يه ماسين نيسان داره با اسباب وسايل نزديك ميشه داشت ميرفت دم در خونه اي كه خالي بود ومستعجري بود همسايه تازه اومده بود يه دختر داشت 10 11 ساله كه خيلي جيگر خوشكل بود با چشماي ابي صورت سفيد خلاصه اون موقع ها ما با بچه ها بازي ميكرديم همه چي تا يه بار كه بچه ها كم بودن ديدم دختره دم درر خونشونه معلوم بود كه دلش ميخواد با ما بازي كنه اومد پش ما خواست با ما بازي كنه ما هم قبول كرديم بازي قايم بشك همه رفتن جا خوردن منم داشتم ميرفتم كه يه دفعه ديدم دختره همون جا واستاده گفتم چرا واستدي گفت اخه من جايي رو بلد نيستم اخه اونا تازه اومد بودن يه دفع ه يه فكر شوم به كلم زد گفتم بيا با من بريم من بهت ميگم كجا قايم شيم اونورا يه باغ بود كه توش بور بود من قبلا با دوستام انجا يه تونل درست كرديم من بردمش اونجا داتم به فكر شومم فكررفتم نشستم بهش گفتم چرا نميشيني گفت لباسم خراب ميشه يه فكري به سرم زد گفتم خوب بيا رو پام بشين اونم اومد نشست اوردمش رو كيرم نشوندمش داشتم حال ميكردم سفت گرفته بودمش كه يه دفعه خودشو كشيد رفت تا چند روز بعدكه دوباره بازي ميكرديم انم اومد بازم من بردمش همون جا خودش اومد رو پام نشست كيرم شوق زده شده بود كه يه دفعه گفت اين چيه اين زير من ترسيدم گفتم هيچي گفت وايسا بب ينم يه يكم اسرار گفتم باشه شلوارمو كشيدم پايين اون كيرمو ديد راستي اصلايادم رفت اسمشو بگم الميرا خوب كيرمو ديد با دستاس كيرمو گرفت وميكشيد چه حالي ميداد بعد كه يكم خودموني شديم بهش گفتم بوس ميدي گفت خوب از هم لب ميگرفتيم حال ميكردم تا بهم گفت بسه يهو شلوارشو كشيد پايين واي چه كسي چه سفيد كيرمو گرفت گفت گفت بكن تو منم كه كيرم حسابي شوق زده بود گفتم باشه كم سعي كردم ديدم نه نميشه بيشتر سعي كردم تاكمي رفت تو تا همين حد حال ميكردم تا ابم در اومد ريختم رو شكمش خوشش نيومد خلاصه چه حالي كردم از اون روز به بعد به بهانه اي كه بياد با خواهر كوچيكم بازي كنه ميومد خونه ما وقتي كسي نبود مي اوردمش تو و با هم حال ميكرديم خوب حالا بگم بچه ها فوش نديين بي زحمت بعضي ازجا هاش با اصل مطلب عوض شده با تشكر . اسم واقعیم رو نميتونم بگم ببخشيد.نوشته آرمین
0 views
Date: November 25, 2018