سلام من آرشام هستم 23 سالمه و اهل تهرانم … زیاد اهل دروغ نیستم ولی تا جایی که بتونم پایان جزئیات رو میگممن همیشه برای گذروندن وقت و موقع هایی که بیکارم میرم یا میرم چت های مختلف یا یاهو که چت کنم … توی یکی از چت ها ( اسمشو نمیگم ) یه دختری بود که خیلی از نوع تایپ و نوع صحبتش خوشم میومدیه روزی تو خصوصی بهش m دادم گفتم ببخشید که مزاحمتون شدم گفت نه پدر بفرمایید گفتم اسم واقعیتون بیتا هست گفت بله چه طور ? گفتم خیلی قشنگه من عاشقه این اسمم هی از این کس و شعرا گفتم و در حال اسکول کردن بودم … بعد چند وقت خیلی صمیمی شدیم id یاهو دادیم و روزی 3 ساعت چت میکردم ((( خیلی صمیمی شده بودیم )))یه روزی که همینطوری داشتیم چت میکردم یه دفعه سکوت عجیبی فرا گرفت دیگه داشتم دیوونه میشدم گفتم بیتا ? اونم گفت جانم ? گفتم 2 تا خواهش دارم ازت. گفت بگو اگه بتونم انجام میدم اولی اینه که …. شمارتو میدی ?? دختره ی جنده لاشی بدون هیچ درنگی شماره داد داشتم از خنده میمردم انگار منتظر بود . بیتا گفت دومی ?? گفتم فردا بیا خونمون میخوام ببینمت ( از شانسم مادر و پدرم میخواستن برن باغمون و میخواستن کارگر بیارن تا باغو تمیز کنن و میخواستن درختارو آبیاری کنن. ) اونم اول گفت نه انقدر ناز کرد ناز کرد که دلم میخواست یه فش جانانه بهش بدم ولی ندادم ترسیدم قهر کنه و حوصله منت کشی نداشتم … خلاصه با خواهش و تمنا راضی شد ( اونم 2 سال بود که از اراک اومده بود تهران ) گفتم ساعت 6 غروب خوبه گفت آره خوبه … واااای تو کونم عروسی بود .. داشتم میمردم نمیتونستم صبر کنم … خلاصه روز بعد شد رفتم حموم پشمو و ریش و هر چی بود زدم راستی ( قدم 187 وزنم 75) واااااااای بالاخره ساعت 6 شد دیدم ساعت 630 بهم اس داد گفت من پایینم در و باز کن ( تو چت آدرس داده بودم ) منم داشتم میمردم اصلا نمیدونم چه جوری رفتم در و باز کردم… پشت در خونه منتظرش بودم یه دفعه دیدم یه دختر بسیار زیبا و خوش اندام داره میاد بالا خدااااااایاا چی بود آخه ? دستاشو آورد جلو دست دادیم نشست و بدون هیچ خجالتی مانتو و شالشو در آورد نشست … کیرم عین آنتن بنز شده بود … داغ داغ بودم رفتم آشپز خونه و با قهوه ازش پذیرایی کردم و نشستم کنارش اوف کلی زر زدیم و چرت گفتیم که دیگه آمپرم در حد لالیگا زده بود هوا … فقط به هم زل زده بودیم من نزدیک تر شدم و میخواستم لباشو بخورم ولی هی خودشو جمع میکرد داشتم دیوونه میشدم دیگه یه دفعه لباشو گرفتم با اون چشمایه درشت زاغش جوری نگاه میکرد و تعجب کرده بود که الانا بود که یکی بخوابونه زیر گوشم منم ول کن نبودم یه دفعه حولم داد و من و زد کنار بلند شد اشک تو چشماش جمع شده بود و داد زد گفت منو اوردی اینجا که نیازتو بر طرف کنی ? جواب بده اشغال منم بلند شدم گفتم بیتا جونه خودت خیلی دوست دارم هر مرد دیگه ای بود نمیتونست تحمل کنه وقتی تو رو میبینه … اشکاش سرازیر شد نزدیکش شدم و بغلش کردم بدنش داغ داغ بود میدونستم میخواد ولی به روی خودش نمیاره بردمش تو اتاق خواب نشست رو تخت موهاشو نوازش میکردم آنچنان یه دفعه خودشو پرت کرد روم و لب گرفت که که پایان بدنم درد میگرفت تا چند روز … ولی حال کردم وای زبون و لب و لیس زدن و از اینجور کثیف کاری ها یه جوری گاز میگرفتم و میخوردم که اه اه میکرد وای هیچ وقت یادم نمیره … تی شرتشو در آوردم واییی چه سینه هایی داشت سوتین بنفش رو در آوردم و نوک سینه هاشو با ولع میخوردم گاز میگرفتم و فشار میدادم اوونم دیگه اخ اوخ میکرد منم همه لباسامو در آوردم شلواره اونم کشیدم پایین اون فقط چچشماش بسته بود و حال میکرد شرتش خیس خیس بود رون های زیبایی داشت همرو خوردم گاز گرفتم از رو شرت مالیدم کس شو … وقتی در آوردم شرتشو یه کس بلورین زیبا دیدم اول همرو بوسیدم هی میگفت بخور بخور منم اول یه لیس زدم جوری لیس زدم که خودشو جمع میکرد همش لیس زدم تند تر شد لاشو باز کردم چوچولشو گرفتم تو دهنم و بازی میکردم لیس های وحشتناکی میزدم داشت دیوووونه میشد بد جور … بلند شدم و اونم نشست و ساک زد وااای عالی بود عالی با کله کیرم بازی میکرد تخمامو گاز میزد منم دیگه اه اه میکردم نذاشتم آبم بیاد آخه کارای دیگه داشتم خوابوندمش میدونست میخوام بکنم تو کسش ولی میگفت پرده دارم خواهش میکنم نمیخوام پاره بشه منو میگی اصلا تو حال خودم بودم اونم فقط گریه زاری میکرد نمیتونست در بره کیرمو آروم آروم کردم تو تنگ بود بد جوووور چنان آی میگفت که بد جور حشری میشدم بیچاره فقط گریه زاری میکرد و بالاخره اون لامصب پاره شد و خون بود همه جا و ابمو ریختم رو شکمش و تا صبح پلوش خوابیدم صبح که بیدار شدم دیدم فقط ملافه خونی دیده میشه گوشیمو یه نگاه کردم 2 تا اس داشتم یکی مادرم بود که گفت ما فردا میایم خونه کارمون زیاد یکی دیگه بیتا بود. که گفته بود پست تر از تو ندیدم تو عمرم واقعا پشیمونم نوشته آرشام
0 views
Date: November 25, 2018