سلام.محمد21 سالمه از شیراز.البته الان مشهد دانشجو هستم.شاید باورتون نشه ولی تازه یه هفته هست که با سایت اشنا شدم.اولین باریه که تو عمرم با گوشی بیشتراز ده خط یجا مینویسم .املام خوب نیست اگه بد بود شما به خوبی خودتون ببخشید.تازه میخواستیم بریم دوم دبیرستان وانتخاب رشته ها بود.یه دوست دختر تازه پیدا کرده بودم چپ وراست میگفت من رفتم تجربی،تو هم برو. تصمیمم رو گرفته بودم ،برق،کاردانش. با دوستم رفتیم مدرسه قبلی مدارکم رو گرفتیم ،از در مدرسه زدیم بیرون که یه پسر رو دیدم. چشمای عسلی،موهای خرمایی روشن با یه صورت مخملی وپوست سفیدش بد دیوونم کرد.همونجا خشکم زد،رفیقم میگفت بیا بریم دیگه دیر میشه .انگار هیچی نمیشنیدم.پشت سرش رفتم دفتر.اسمش بابک بود.میخواست رشته ریاضی ثبت نام کنه.راستش رو بخاین من خودم حداقل به چش پسرا خیلی زیاد خوش قیافه بودم تو مدرسه همه دوست داشتن باهام رفیق بشن و تو شهر باوجودی که ابدا جلف نمیگشتم بهم تیکه میپروندن،کم کم خیلی مغرور شده بودم هرکی میخواست دور دوستی بگیره با رفیقم کلی به مسیجای عاشقانش میخندیدیم و اخرش همه فهمش میکردیم.بچگی هم عالمی داشت.بگذریم.اولین باری بود تو عمرم که قلبم داشت تند تند میزد و خودم رو جلو اون حقیر میدیدم.یهو ورق برگشت رشته ماهم شد ریاضی به امید همکلاسی شدن با بابک جون. خلاصه،مدرسه ها شروع شده بود کم کم روز اول رفتیم خوشکل ترین لباسا رو خریدیم.هنوز ریش وسبیل در نیاورده بودم یه ارایشگاه توپ، فشن. که تا اون موقع شاید تو عمرم فقط دوسه بار توی عروسیا زده بودم.رفتیم بریم مدرسه .خداییش صد نفر تا رسیدم مدرسه تو راه تیکه برام میپروندن .داخل مدرسه که رفتم همه کفشون بریده بود وقدیمی ترا همه به بهانه سال جدید میومدن رو بوسی.رفتیم کلاس.لقو تق بود.اروم رفتم کنار ضندلی بابک .قلبم تند میزد میخواست از تو دهنم دربیاد. سه چهار نفر بیشتر توکلاس نبودیم.یهو روش رو کرد طرفم گفت میای بریم اب بخوریم.قلبم داشت وا میستاد تارفتیم و اومدیم.تو راه سعی میکردم خیلی عادی باشم باهم کلی گپ الکی زدیم وشب توی رخت خواب یه هس خیلی خاصی داشتم.خیلی خوب بود باور کردم عاشق شدم اون از نوع واقعی،عاشق یه پسر.همش میخواستم صبح بشه برم مدرسه.خلاصه کم کم یه ماهی گذشت و ما با هم پایه شده بودیم.دوست نداشتم تابلو بشم پس واسه خالی نشدن میدون سه چهار نفرم الکی دور خودمون جمع کردیم.تو مدرسه همش مثل دم هرجا میرفت همپاش میدوییدم بعدتمام فکرم شب بود تاواسش چارتا مسیج بدم و به امید جوابش.متنش مهم نبود.دریافتش خیلی مهمتر بود.کم کم یاد گرفتم ماشین پدرم رو ازش بگیرم،دنبال بابکو کس چرخ تو خیابون تا یه شب گفت دوسه روز قلیون نکشیدم خیلی تو کفم.ناراحت شدم گذشتمش خونه.تا چند روز دیگه دیدم با رفع کوتیای خودم خیلی گرم تراز من شده داشتم ازشدت در میمردم.دوسه شب تو خواب گریه زاری میکردم تایه روز بهش زنگ زدم رفتیم قهوه خونه.نمیخواستم کسی جام رو بگیره بار اولم بود ولی خیلی حال میداد.حال اصلیش واسه با بابک بودنم بود.توری شد که از خودش بیشتر میکشیدم.دو سیب نعنا.یه شب بابک زنگ زد گفت بریم باغ یکی بچه هاخارج شهر .اخ یادم رفت رفیق چندین سالم که ازجونش بیشتر واسم مایه گذشته بود وخیلی دوسم داشت معرفیش کنم وحید اسمشه اون رفت رشته برق الانم دانشجو اصفهانه .همون شب وحید همرام بود بیچاره اونم قلیونی کرده بودم.گفتمش بیا بریم گفت کسخول نشو خطر ناکه من نمیام نه میزارم بری.منم که کور بودم بالاخره همرام اومد رفتیم باغ رفیقای بابک بابابک سه تا میشدن همه همسن بودیم .فک میکردن که قراره تنها برم .مرغ ومشروب و دوتا قلیون اماده بودرفتیم باغشون قبلاچندبار به بابک گفته بودم که خیلی دوست دارم دوتایی مشروب بخوریم اخه شنیده بودم میگن مستی و راستی .عشقم خیلی پاک بود.میخواستم تو اولین بار خوردن همه چی رو بهش بگم. خلاضه رفتیم تو باغ دیدن دوتاییم جا خوردن یکی از اونا به بابک گفت مگه نگفتی یکی از رفیقامه،بابک خندید و گفت حالا که شدن دوتا مگه اشکال داره ،بابات شب میگه چرا جای چهارتا پنج تا اوردی باغ؟ فهمیدم باغ مال اون پسرس ولی اصلا توی ای فازا نبودم.نشستیم قلیون کشیدن و کباب راه انداختیم خیلی حال میداد.یکی از قلیونا روبرداشتم به بابک گفتم بیا تنهایی بریم ته باغ نشستیم دیگه نزدیکیای تابستون شده بودهوام خوب بود بابک اهنگ دل کن دیگه خطا نکن داریوش رو گذاشت یه نیم ساعت کشیدیم رفتیم پیش بچه ها .لیوانای مشروب رو اوردن وحید هول کرد گفت اگه بخوری دیگه باهات حرف نمیزنم همه چی راجبه قلیون کشیدم و مشروب رو به بابات میگم.گفتم کی حالا خواست بخوره.ته دلم گفتم چه گهی خوردم باخودم اوردمش.اونا خندیدن گفتن بابک این بود که فقط نیم لیتر واسش جدا گذشته بودین.پوز خنده زدم وگفتم شوخی کرده من تاحالا نخوردم.خلاضه سه تایی خوردن ویه فیلم سوپر گذاشتن وسط یکیشون دست گذشت روی رون بابک یکیشم افتاد تو بغلش سر بابک رو اورد پایین باهاش یه لب اساسی گرفت.توش مونده بودم ،بابک که اینجوری نبود چه خبر؟میخواستم بزنم تو گوش بابک واون دو تا رو بکشم ولی خودم رو کنترل کردم سه تاشون مست بودن یهو اون دوتا اومدن طرف من ترسیده بودم یکیشون بهم گفت میخوریش یا از عقب میدی زدم زیر دستش گفتم شوخی نکن گفت بابکم اولش همینجوری بود ولی هفته ای سه بار میخوره سه بارم از عقب میده تازه دو سه باریم تو هفته کیس مناسب میاره،هم کون کش ماهری شده هم ساک خانم ماهری نه بابک.بابک سرش رو با دستش تکون میداد گفت محمد جون شرمنده ولی باید بخوابی .وحید رفته بود ته باغ دستشویی تازه رفته بود فقط تا دسشویی پیاده ده دیقه راهبود دوتاشون من رو گرفتن به زور خوابوندنم رو زمین یکیشون نشسته بود روسینم و دستم رو گرفته بوداون یکی هم کمکش میداد و میزدتو گوشم دوسه بار این بر افتادم و داد میزد وحید..کمکم کن تا اخرتسلیم شدم گریه زاری والتماس میکردم میگفت بابک تو رو خدا بگو ولم کنن بابک سرش رو تکون دادگوشیش رو گذشت فیلمبرداری داد دست دوستش که ازاد تر بود و پاشد اون یکی رو سینم خوابیده بود بابک اومد نشست رو پاهام کمربندم رو باز کرد رفیقشم داشت فیلم میگرفت التماسش میکردم .بابک گفت اخره خطه همش نقشه بود ،شلوارو شرتم رو از پادر اورد دنیا رو سرم سیاه شده بود داد میزدم وحید …وحید بابک خودش کیرش رودراورد اومد بخوابه روم یه هو دیدم یکی داره میاد ،وحید یه چوب دستش بود یه چاقو هم توی دست راستش ولم کردم رفتن طرف اون منم سریع یه سنگ یه کیلویی پیدا کردم خواستم به بابک بزنم دلم نیومد زدم باضرب ته سر اون یکی کس کش هیچیش نشد تا دیدم وحید یکیشون رو کارد کارد کرده که افتاده زمین ودویید دنبال اون یکی دوسه تاچوب ولمش زد بابک مات مونده بودمنم سریع شلوارم رو پوشیدم یه تو گوشی به بابک زدم وگوشی روازش گرفتم وگفتم وحید بیا بریم .گاز ماشین رو گرفتم غرق خاک وگل بودم.وحیداینا دوتا خونه دارن روبه رو همه که یکیش بی استفاده هست رفتم اونجا حموم زدم بعد رفتیم در خونه ما ماشین رو توکوچه پارک کردم و از در اومدم بالا سوییچ رو گذاشت در حال که کسی نفهمه رفتیم خونه وحید اینا زنگ پدرم زدم گفتم وحید داره عربی کس کش یادم میده امتحان نهاییه شب نمیام تا صبح با وحید خونشون حرف میزدیم ونقشه میریختیم.صبح فهمیدم که رفیق بابک سی چهلتا بخیه خورده ولی از ترس روش نشده شکایت کنه.فیلم رو پاک کردم دادم یکی بچها گفتم بده بابک.بچه ها فهمیده بودن ما قهریم ولی هیچکی نمیدونس چه خبره.واسه رحلت امام سه چهار روز تعطیل بودیم و قرار بود واسه درس امار گروه بندی کنن پروژه بنویسیم من به استاد گفتم میخوام تنها باشم اخه یه جزوه اماده داشتم.چهار پن جتایی که همیشه باهم بودیم به جز من شدن یه گروه.اروم علی رو که از بقیه باهاش بهتر بودم کشیدم کنار گفتم هسی یه چون توپ باهم بکنیم بیست تومن هم دست مزدت گفتم اگه هستی بگم باخنده گفت بابامم باشه هستم راستش ارزوش بود بامن کون بکنه،گفتم بابک گفت شره،گفتم همش با من فقط بابچه ها هماهنگ کنوقرار امار رو خونه خودتون بزاربعدبیان ادرس جایی که من میگم همچی حل شدتا زمان پروژه همه بچه با من ووحیدکه کلا بجز بابک مشدیم شیشتا اومدن خونه وحیداینا ،همه چی حل شد که ایفن زنگ زد علی گوشی رو برداشت،بابک بود گفتم بچه ها برین تو اتاق قایم شین تا نگفتم کسی درنیاد علی وبابکاومدن تو،علی در حال رو قفل کرد بابک خندید گفت میخوای بابات نیاد روسرمون،علی کلید روگذاشت توی جیبش گفت نه میخوام توفرار نکنی ،یکم ترسیده بود ولی رو خودش نیاورد تاکه من از تو اتاق اومدم بیرون ،خشکش زد بغض گلوش رو گرفت منم میخواستم گریه زاری کنم سرش رو انداخت گفت شرمنده حالم خوب نبود جبران میکنم.فهمیده بود چه خبره.رفتم جلوزدم توگوشش با دست ته حال رو نشونش دادم رفت وایساد کمربند شلوارش رو باز کردم شلوارش روکشیدم پایین گفتم بخواب هیچ عکسلعملی نشون ندادوخوابید کیرم راست نمیشد ،در اوردمگذشتم لای پاش دوسه بار تکون دادم علی هم فیلم میگرفت هیچ هسی جز کشتن خودم نداشتم پاشدم گفتم بچه ها بیاین هر پنج نفر تامیخورد باکرم کردنش فیلمش برداشتم وبا چشم گریون رفت خونه.همونسال بعدش مدرسم رو عوض کردم وداغ دوست داشتن بابک تو دلم موند.شدمیه قلیونی الکلی نابود باداغی که بابک تودلم گذاشت.هفت هشت بار تو خیابون دیدمش اما باچه رویی می خواستم برم کنارش .ما میتونستیم دوستای خوبی بشیم ولی نشد.امشبم داشتم اهنگ داریوش،عاشق همه سال مست و رسوا بادا….دل من دیگه خطا نکن،باغریبه ها وفا نکن…. روگوش میدادم یه هو به سرم زد بنویسم،الان که سه چهار ساله داره میگذره داغش هنوز توی دلمه .امیدوارم خوشتون امده باشه نظر یادتون نرهنوشته محمد
0 views
Date: November 25, 2018