قهوه ی آخر

0 views
0%

هنوزم دست و پاهام سرد بودن و میلرزیدن….فشارم افتاده بود….اصلا مغزم کار نمیکرد و توانایی هضم کردنه چیزایی رو که دیده بودم و تجربه کرده بودمو نداشتم… سعی کردم آروم باشم و رفتم توی آشپزخونه،توی سینی دوتا فنجون گذاشتم، قهوه رو که میریختم دستم میلرزید و نمیتونستم لرزششو مهار کنم…با دستای لرزون در حالیکه سعی میکردم عادی بنظر برسم سینی قهوه و ظرف کیک رو بردم گذاشتم روی میز و نشستم روی کاناپه، از دستشویی اومد بیرون و همونطور که داشت دستاشو خشک میکرد لبخند زد بهم_ چطوری عسلم ؟با لبخند ساختگیم جوابشو دادم خوبم عشقم بیا قهوه از دهن میفته._چ خبر ؟امروز چطور گذشت؟دانشگاه چ خبر بود؟_دانشگاه نرفتم…. غروب حالم خوب نبود رفتم پیش سمیرا. چه خوب، الان روحیت بهتره ؟ چن وقتی خیلی نا آروم بودی._اوهوم…ولی امشب عالیم…آرامش خاصی دارم.لبخند زد و عشقم کشداری گفت و لبامو بوسید….با اون لبای چندشش که سمیرا رو بوسیده بودکسشو خورده بود با اون لبای خائنم که فرزادو بوسیده بودم قهوه رو خوردیم و بلند شدم سینی رو ببرم آشپزخونه که دراز کشید روی کاناپه شام کی آماده میشه عشقم؟ زود ) رفتم بالای سرش پیشونیشو بوسیدم….عشقمعشقه ابدیه مننشستم روی صندلی، مسج آخرو که از قبل آماده کرده بودم و توی بایگانی بود به فرزاد فرستادم و همه چیزو بهش گفتم و حتی گفتم که اون کوفتیارو از ناصرخسرو خریدم برای قهوه های شگفت انگیز و کشندم… سرمو گذاشتم روی میز ناهارخوری، چشمامو بستم و منتظره سرنوشتم شدم ، همه چیز مثل فیلم از جلوی چشمام رد میشد…*بزور سرشو از لای پام درآوردم و کشیدمش روبروی صورتم و لبای شهوت انگیزشو که تا چن ثانیه پیش داشت کسمو میخوردو عمیق بوسیدم و همراهیم میکرد…. _فرزاد…….انگشتشو گذاشت روی لبم….شششششش هلم داد ب عقب ک باعث شد دوباره دراز بکشم روی تخت، در حالیکه سینمو میخورد دوتا انگشتشو توی کسم که حالا خیسه خیس بود عقب جلو میکرد.. از کجا میدونست عاشقه این حرکتم؟؟چقد بلد بود….خاک بر سره سمیرا…دمر خوابیدم و قمبل کردم….پوزیشنه مورد علاقمون ) بقول کامران (شوهرم ) اینجوری کسم مثل هلو میزد بیرون و آماده گاییده شدن بود.کیرشو تنظیم کرد و هلش داد تو کسم…پر شدم…اومممممم حسش فوق العاده بود… بغلای کونمو گرفته بود و تند تند تلمبه میزد و هر از گاهی به کونم سیلی میزد…._داری به کی میدی سوگلم؟_به تووووو_من کیم سوگلم؟ _فرزاد….بکنه منی تو، بجای حرف زدن محکم تر بکنم.اینو که گفتم وحشی تر شد و تلمبه هاش عمیق تر شدن…عمیق و سریع…. زیر دلم درد میگرفت ولی ازون دردایی ک میخواستم….ازونایی ک دوس داشتم….دراز کشید و اشاره کرد به کیرش و رفتم نشستم روش و در حالیکه لبای همو میخوردیم و موهای شرابیم پخش شده بود دوره صورتمون، روی کیرش بالا پایین میکردم و اونم با دستاش که روی کونم بود همراهی میکرد…زود انزال بود ظاهرا، با کاندوم حدودا ده دقیقه سکس کردیم تا ارضا شدیم….پشت کردم بهش و دراز کشیدم…بغلم کرد…_مرسی سوگلم….فوق العاده بودی سکسیه منسکوت…بلند شد و اومد این سمت تخت….دستامو گرفت بلندم کرد و نشستم، دستشو گذاشت زیره چونم و توی چشمام زل زد_چت شد سوگل چرا ناراحتی؟با چشمای پراز اشک نگاهش کردم.._حیفه این چشمای شیشه ای و خوشرنگ نیس که اشکی باشن؟ هوم ؟خوش بحالش چقد آروم بود…چقد آسوده بود که چیزی نمیدونست… بنظرش من(زنه دوسته صمیمش) بهش تکیه کرده بودم و عاشقش شده بودم و اونم از خدا خواسته یه میان وعده هلوی پوست کنده گیرش اومده بود که کم کاری های سمیرا و نبودناشو و ندادناشو باهاش پر کنه.گریه نکن عزیزم…بخاطره اون بی لیاقت اشک نریز…چیزی رو ک لیاقتشو نداشتو به من دادی، اینو توی خوابم نمیدیدم، بهت ک گفتم،.آرزوم بود ک زودتر از کامران میدیدمت ؛ سوگل تو بته منی، میپرستمت. تو کاره بدی نکردی.،توام انسانی و نیاز……دیگه نمیشنیدم چی میگه اشکام بی وقفه میریخت.**تصمیمم قطعی شده بود، آماده شدم و رفتم پیش سمیرا….بعد از حرفا و احوال پرسی معمول رفت سمته آشپزخونه چایی یا قهوه؟ قهوه بشرطی ک من درستش کنم ) خندید و گفت پاشو پس…قهوه ها رو آوردم و یکم صحبت کردیم…چقد کثیف و صمیمی میخندید و با اون پوست سبزه ی کبود و بدرنگ و چشمای ریزش چجوری دله شوهرمو برده بود؟چجوری توی چشمام نگاه میکرد؟ چقد ایراداش واضح به چشمم میومد معشوقه ی مردم )زنه فرزاد ) اوففف فرزاد….با اون شخصیت کاریزماتیک و خواستینش….با اون عشقبازیه رمانتیک و کیره خوش تراشش…. چ مرگت بود؟کامران کجاش جذاب تر از فرزاد بود؟نمیدونم…قهوشو تموم کرد و بلند شد و گوشیشو گرفت دستش،_ سوگل میگم که من یه تماس ضروری…..حرفشو نتونس تموم کنه، افتاد روی زمین و سرش محکم خورد به سرامیک،نگاش کردم، چ معصومانه کثیف بودبا گلدون روی میز محکم زدم توی سرش،گلدون هزار تیکه شد، سمیرا خونریزیش شدید بود،خیالم راحت بود که کارش تمومه،لباسامو پوشیدم و رفتم خونمون؛خونمون ؟ههخونه ی من و کامران. برم که باید از عشقم پذیرایی کنم )نوشته سفیدبرفی

Date: April 4, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *