ساعت ۲ ظهرتلفن خونه زنگ زد الو(چتوری پلنگ) این اسم رمز بود تا آذر بفهمه که منم و حرف بزنه چون پدر ۵۸ ام هم صداش روطوری تغیرمیدادتا آذر بیچاره فکرمیکرد منم . آخه پیرمرد بد جوری سیخ کردبود تا دوست دختر من رو گیر بندازه چون همیشه ساعت ۲ زنگ میزد و اگه من ازقبل تلفن خونه رو صداش کم نمی کردم اون بیدارمیکرد…. .با صدای لرزون گفت خودتی عزیزم دلم برات تنگ شده …. .من داشتم ازش تعریف میکردم و خاستم ازش لبی بگیرمسایه ای رو جلوم دیدم وفهمیدم پیرمرد بیدارشد و خطرحمله میرهخاستم خدا حافظی کنم که کشیده پدرم که به پس گردنم زد گوشی تلفن رو توی دهنم جاکش بلندشدم فرارکنم که فکر لنگ درازش رونکرده بودم و آنچنان اردنگی زد که مثل مرغابی که روی آب راه میره منم رو هوا تا بخورم به دیوارومثل آن آب دهنم که از چکش که خوردم و پاشید به عکسش و داشت میومد پایین ازروی قاب عکسش . منم ازبرخورد به دیوار افتادم زمین .بله این حالم بود ازیک صحبت ساده که با دختری که دوستش داشتم درسن بیست یک سالگی داشتم . ولی خدا بزرگ بود و میخاست ما بهم برسیم خواهرم مهد کودکی کار گرفت در نزدیکی خانه آذر ومنم که اونموقه کارم نقاشی تابلو و منظره بود با پرداخت پایان پول رهن حیاط خودم روسرایدار اونجا کردم و آذررو فرستادم پیش خاهرم والبته خاهرم اون روتو دبیرستان میشناخت و به عنوان مربی گرفت واینجوری صبح که زود میمد من که خاب بودم رو میدید منم تو اون سن تازه تواداره جهاد کشاورزی بعنوان نقشه کش بطورموقت روزمزد استخدام شده بودم. آخه من خدمتم رومعافیت دوبرادری گرفته بودم و مدرک فنی معماری درجه یک رو هم داشتم والبته مهارت زیادی هم درترسیم نقشه .صبح اول که همدیگررو اینقدرنزدیک میدیدیم ازهم خجالت می کشیدیم و فقط سلام واحوال پرسی می کردیم ولی بعد از در آغوش گرفتن هم بعد سه سال تلفنی حرف زدن فهمیدم که امن ترین جا داین دنیا آغوشیست که تو را با محبت درخود میپزیرد و متاسفانه همان آغوش شهوتت را برمینگیزد وعشق را به هوس وهوس را به نفرت ازعشق میکشاند . یواش یواش دوست داشتیم بیشتر کنار هم باشیم و از این رو من زود ترآمدم واوهم زود ترمهد رو تعطیل کرد . تا با هم تنهاباشیم وقتی امدم دیدم غذاروآماده کرد …… . بعدش دوشکم رو انداخت و لخت شدیم من ورزش رزمی کارمیکردم و اونم زیبای اندام میرفت و قد بلند وموهای خورمای با چشمان قهوای روشن والبته پوستی سفید و که هنوزم هرکی میاد میگه این تابلوی کی وازروی کی این نقاشی روکشیدی ؟ بله من واون همدیگردوست داشتیم برا همین ازهم نمی ترسیدیم و خجالت نمیکشیدیم . وقتی بدنش رولمس میکرم گفت من بکن گفتم نمیخام بهت آسیب بزنم . گفت هرشب بهت زنگ میزنم برات پشت تلفن خدم ارزا میکنم و تا صبح کسم برات آب میکنه حالا نازمیکنی ونمیکنی . گفتم عزیزم منم برات کف دستی میزنم ولی تودختری کسی ازفرداخبرندارشاید نشه بهم برسیم ؟ اونوقت میخای چه کنی؟خلاصه گریه زاری کرد ولی وقتی شروع کردم به ماساژ کوسش با کیرم کمی آروم شد و اینقد با هاش وررفتم که آیش درامد . گفت میخام کیرت روبخورم تا آبت دربیاد و شروع کرد بخوردن البته بقدر فیلم سکسی قبلآبهش داد بودم که تواین کارمثل حرفه ای ها ساک میزد وتا ته کیرم رومیخود تا آب ازچشاش بیرون میو مد. تا دیدم بدنم شل شد ودارآبم تودهنش درمیاد خاستم بکشم بیرون که با دستاش اجازهندادخدم روبکشم عقب و آبم تودهنش خالی کدم . حال عجیبی داشتم بقدری لذت برده بودم که دوست داشتم بازم آبم بیاد . گفتم دوست دارم بکونمت ؟ گفت ازکونم گفتم آر گفت بیا ولی میگن درد داراگه دوسم داریوقتی دردم گرفت میگم بکش بیرون . گفتم باشه ولی شنیدم کیفش به موقه ای که اونی که میکنی داردرد میکشه گفت پس توجه به درد من نکن . خابوندمش ومالیدم کیرم روروی سوراخ سورتی کونش شیارای تنگ کونش هنوزیادم وقی میمالوندم سرکیرم رومی خاروند ولی خیلی نرم بود و همینجوری آب کیرم میریخت روی سوراخش گفت بکن تورخدا بکن . گفتم بازش کن روی سینه افتاده بود روی دوتا بالشت گردی که زیردوشک انداخته بودیم تا کونه نرم وگردش که وقتی کشیده میزدم ریرش تکونی میخورد که دمبه گوسفد رو یادم مینداخت . خلاصه سرشگزاشتم روی سوراخش وگفتم کونت رو بالاو پایین کن تا برتو و شروع کرد به با لا و پایین و صدای آه آوه هم که ناشی ازاششبرای فروکردن کیر به کونش بود رو هم میدا خوب نتیجه تلاشش رفتن سرکیرم بود به کونش ولی هم اون التماس میکرد بیشترفروش کنم وهم خدم میخاستم ولی میدونستم کیرم برای این کون بزرگه وصد درصد کونش رو پاره میکنه ولی گرمای سوراخش مثل زغالی گداخته بود که روی نک کیرم گزاشتع باشن ازطرف دیگه داشت کونش رو فشارمیدادبالاتا چند میلی متری بیشتربروباست دیگش کوسش روداشت مساژمیداد منم گفتم خدت روشل کن میخام فشاربدم گفت تورخدا اگه درد کرد بیاری بیرون کونم پاره نشه منم گفتم باشه…. . بقدری آب ریخته بودم توکونش که وقتی خدم روشل کردم روش وفشاردادم قشنگ بازشدنش و تنگیش روحس کردم بیچاره تورفتن کیرم دادمیزد درددارترخدادرش بیار ولی تا ته رفت توکونش وتوهمون رفتن چنان حسی بهن داد که مکم اززیر سینه هاش رو گرفتم و دورست یادم نیست چنتا تلمه با فشار زدم ولی یادم زیاد نبود و آبم رو با فشارریختم توکونش و تازه فهمیدم داره درد میکشه وقرارمون که اگه دردش کر….. دربیارم ازاین حرفا خلاصه سریع اوردم بیرون که هنوزخوب نیومدبود بیرون ازتوکونش کن . خدش رد اززیرم پرد کرد یک طرف و با گریه زاری برگشت و کشیده آب داری بهم زد وگفت مگه نگفتم درد میکنه چرا نیووردیش بیرون؟ وداشت ازشدت دردگریه میکرد،خاستم نازش روبکشم که قهرکرد و رفت دست شویی با گریه زاری . دیدم جایی که نشسته کمی خون موند رودوشک ، فهمیدم که بیچاره چه عزابی کشیده ازشدت ناراحتی باز ازش معذرت خاستم ورفتم . شبش بهم زنگ زد و ازدرد کون داشت گریه زاری میکرد از خودم متنفرشده بودم دوست نداشتم تو این حال بخاطر من باشه ولی مقصرخودم بودم .بهش گفتم دیگه مهد نمیام وگرنه بازممکنه بهت آسیب برسونم اونم گفت اگن نیام که ببینتم خودش رومیکشه وازاین حرفا گفتم میام خاستگاریت گفت اگه بیای دنیاروبهم دادی و …… .به پدرم ومادرم گفتم که فلانی رودوست دارم ولی گفتن نه کارمشخصی داری نه ما پولی که برات سرمایه کنیم دخترمردم رو فردا بدبخت میکنی …… . دیگه قبل اینکه آذربیاد من میرفتم یا اگه هم رو میدیدیم صبح فقط بقلش میکردم . بعد یک هفته گفت که بازبیام پیشش ومیخاد که بکنم توکونش گفتم درد میکنن ازاین حرفا . گفت توکارنداشته باش حس میکنم بیشترازاون درد خدشم امد تابدم چون هروقت بهش فکرمیکنم کونم و کوسم بد جورهوای کیرت رومیکنه …… . واین شد که بازم تا دوسال من واون باهم بودیم . تا اینکه ازدواج کرد وحالا من سی شش سال دارم واون سی سالی الان داره. ویک دخترخشکل که دوباره خاست با من حرف بزنن ولی من سرم رو انداختم پایین وازکنارش رد شدم . بخاطرخودش ولی هنوزدستش داشتم .بعدازاو هیچ دختری یا زنی را دردلم جای ندادم . فقط برای اینکه به خاستگارش جواب مثبت بدهد با مربی دیگری که دوستش بود طرح دوستی ریختم واوراازخدم متنفرکردم ولی بعداز ازدواجش متوجه شد که نقشه بود تا اوازدواج کند .امیدوارم اگرمورد عتماد کسی قرارگرفتید مانند من نباشید وبه عماداو احترام بگزارید . و همه چیز را فدای لذتی چند ساعت نکنید .نوشته دانشمند دیوانه
0 views
Date: November 25, 2018