سلام… میخوام داستانِ اولین سکسم رو که بعد از اون دیگه سکسی نداشتم، براتون تعریف کنم…اولین بارمه که داستان می نویسم پس اشتباهات املایی و نگارشی داستون رو به بزرگی کیرتون ببخشید…من آرمانم(اسم مستعار)24 سالمه…واستون نمیگم داستانم راسته یا نه .خودتون تو نظراتون حدستون رو بنویسید…داستان از اونجایی شروع شد که من واسه کنکور که دوسال دیگه باید میدادمش ،رفتم کلاس زبان ثبت نام کردم…با دوستم فرید رفتیم که ثبت نام کنیم و پول شهریه بدیم…تا بهمون کتاب بدن…راستش من به اسرار فرید ثبت نام کردم…بعد ایکه از دفتر موسسه اومدیم بیرون و اومدم تو حیات دیدم لاله داره میاد داخل موسسه…من هر وقت این دختر رو میبینم نمیدونم که رمزش چیه عین جرثقیل راست می کنم.از لاله براتون بگمیه دختر با اندام متناسب،قدی نه چندان بلند با چشای سبزه… و صورتی بسیار زیبا کمتر دختری مثل اون دیده بودم از اون دختر های است که با دیدنش همه میشن راننده جر ثقیل…دیدم داره میاد داخل به کتاب هم دستشه بعد ایکه به من رسید بهم سلام کرد من که کیف کرده بودم که منو تحویل گرفت، جواب سلامش رو دادم.بعد که فرید این صحنه رو دید بایه لحن شیطنت آمیزی ازم پرسید که؛ این دختره رو از کجا میشناسی ژییگوول؟؟؟گفتم دردباباش دوست بابامه خونشون هم یه کوچه بالای خونه ماست…رفتم کتابام رو گرفتم با دیدن جلد کتابام تو کونم عروسی شد.آخه عین کتابای توی دست لاله بود.تودلم صد مرتبه خدارو شکر کردم که دارم باهاش هم کلاسی میشم اینطور می تونستم کلی دیدش بزنم ولی هرگز فکرش رو هم نمی کردم که…..دوسه هفته از کلاسا گذشته بود نمی دونستم که تو کلاس به حرفای تیچر گوش بدم یه برم تو کف این دختره. یه روز که از بعد مدرسه اومدم خونه دیدم پدرم به مادرم میگه آقای سعیدی(پدر لاله) می خواد خونشو می خواد یه تغییری اساسی بده.تا اسم آقای سعیدی رو شنیدم گوش دادم به حرفاشون ببینم چی میگن.دیدم که پدرم داره میگه اونا تا اتمام کار خونشون میان طبقه بالا کرایه.اینو که شنیدم تو اتاقم عین این بومی های آفریقایی از فرط خوش حالی بالا و پایین می پریدم.یه مدت گذشت اوناهم اسباب کشی کرده بودن…این شد که من هر روز می تونستم لاله رو دید بزنم دیگه بدجور رفته بودم تو کف لاله تو این مدت بعد کلاس زبان هردو با ماشین پدرم میومدیم خونه.یه روز خواستم از خونه برم بیرون که دیدم مادرم با مادر لاله دارن با هم حرف می زنن…یه سلام کردم.بعد داشتم ازشون دور میشدم که مادرم صدام کرد برگشتم .بعد مادر لاله با یه لحن خواهش آمیزی گفت پسرم از مامانت شنیدم مدرسه نمونه درس می خونی و درستم خوبه.بعد گفت لاله امتحان ریاضی داره چند جلسه غیبت داشته میای با هاش یه کم باهاش کار کنی…خودشم می خواست بهت بگه که روش نمیشد.من واسه ایکه اشتیاقمو نشون ندم گفتم باید ببینم اون روزا که قراره واسش بگم خودم امتحانی نداشته باشم…بعد مادرم گفت برو دیگه این حرفا چیه.گفتم باشه یه جوری وقتمو تنظیم می کنم.روز موعود فرا رسید دلم داشت میومد تو شرتم داشتم از استرس می میمردم سر ساعت مقرر رفتم بالا در زدم بعد که رفتم تو سلام کردم.مادر لاله گفت برو تو اون اتاق لاله منتظرته .رفتم درو وا کردم که برم تو همین که چشمم رو به داخل اتاق چرخوندم ،باز شدم راننده جرثقیل.دیدم که لاله با یه بلوز تنگ و با یه دامن کوتاه تنگ روی جوراب های ساق بلندش که سینه های گردو خوردنیش از توشون پیدا بود یه شال کوتاه هم سرش بود.برقش چشامو کور کرده بود حیف که داشت نگام میکرد وگرنه می خواستم با نگاهم پایان بدنش رو بخورم وای که این دختر چه قد خوشگل شده بود…با یه لبخندی بهم سلام کرد من هم جواب سلامش رو دادم. رفتم کنار وایت برد کوچیکی تو اتاق داشت نشستم.شروع کردم به درس دادن …هر از چند گاهی یه تیکه هایی مینداختم بیرون اون هم می خندید صدای آهنگین قهقهه ی خنده هاش داشت تو دلم بلبشو را مینداخت…بعد یه ساعت که دیدم گرم خنده شدیم گفتم که الآن باید بحث رو از درس بکشونم رو چیزای دیگه .خواستم یه اتفاق مسخره که سرکلاس ریاضی تو مدرسه افتاد رو واسش بگم همین که دهن وا کردم دیدم صدای در اومد دست پاچه شدم سرم رو کردم رو به تخته لاله هم سرش رو کرد تو کتاب .مادرش با یه بشقاب که توش دو لیوان شربت بود ؛ اومد داخل.مادرش خندید گفت دختر پسر خوب با هم خلوت کردید لاله از حرف مامانش سرخ شد…با خودم گفت نه این حالا حالا ها کار داره که نرم بشه. بعدش هم مامانش رفت . یادم رفت که چی می خواستم بهش بگم…جلسه هم بعد دو ساعت تموم شد ولی درس تموم نشد .تو جلسه دوم تونستم نقشمو عملی کنم و بحث رو بکشونم به بیراهه…جلسه دوم هم تموم شد.صبح جلسه سوم خواستم برم مدرسه که دیدم مادر پدر ی لاله دارن سوار ماشین میشن …مامانش همین که منو دید گفت آرمان پسرم بیا اینجا…رفتم کنار ماشین گفت یکی از اقوام آقای سعیدی(شوهرش.پدرلاله)فوت کرده ما میریم شهرستان تا دو روز دیگه هم نمیایم.گفتم مگه لاله امتحان نداره گفت لاله خونه میمونه…توهم امشب برو اون درس های باقی مونده رو باهاش کار کن گفتم آخه…نذاشت حرفمو بزنم گفت برو من از مادرت شنیدم بچه خوبی هستی من هم بهت اعتماد دارم برو…من مونده کردم که چه طور اجازه داد بعدا از خود لاله شنیدم که خودش با کلی اسرار و به بهونه ی اینکه امتحان خراب می کنم از این جور حرفا مامانش رو راضی کرده.شب شد. دیگه داشتم خودم رو آماده می کردم که برم طبقه ی بالا .شبای قبل داشتم به این فکر می کردم که چطور صحبت رو بکشونم رو بحث های غیر درس ولی اون شب داشتم به اینکه چطور می تونم بحث رو بکشونم به سکس و بعدش بکنمش فکر می کردم….رفتم بالا در زدم .لاله با صدای قشنگش گفت بیا تو.رفتم داخل.لاله با تیپ اونشبش خیلی سکسی تر شده بود…منو برد داخل اتاقش.شروع کردم به تدریس و نمیدونستم باید از کجا شروع کنم …هر از چند گاهی نگاهش می کردم موقع هایی که حواسش نبود سینه های گردشو که مثل دوتا تپه از زیر لباسش معلوم بود رو دید می زدم…دلم می خواست خودمو بندازم روش تا می تونم اون سینه هاشو با اون لبای قرمزش رو بخورم ولی حیف که…..کیرم که سیخ سیخ شده بود داشت شلوارمو پاره می کرد.دیگه نمی دونستم چی کار کنم. که یه دفه یه فکر بکر به ذهنم زد….ازش پرسیدم زیست تا کجا خوندید…گفت بخش تولید مثل رو گذروندیم…گفتم معلم شما چطور اینو تدریس میکنه دخترا سر کلاس رعایت می کنن. گفت هیییی یه تیکه هایی میپرونن…گفتم مثلا؟اونم که انگاری منتظر این حرف من بود گفتیه روز سر کلاس یکی از دخترا پرسید چرا بعضی از این نوزادا ناقص به دنیا میان؟ بعد یه دفعه یکی از دخترا قبل از اینکه معلم جواب بده گفتحتما شب بوده چراغا هم خاموش ،بنده خدا ها درست ندیدن دارن چیکار می کنن…یه دفعه کلاس رفت رو هوا ،خانم هم دختره رو انداخت از کلاس بیرون.هردومون زدیم زیر خنده…بعد گفتم مگه شما دخترا هم از این حرفا میزنین؟ گفت نهفقط شما پسرا میدونین…با شیطنت گفتم نه پدر داشتم از شق درد میمردم.بعد گفت یه سوال ازت دارم…منم گفتم بگو.گفت اگه بگم جوابم رو میدی.گفتم بله که میدم.خندید گفت…تو سکس بیشتر زنا لذت میبرن با مردا. من هم با پررویی گفتم وقتی پوستت می خواره تو اونو می خواری انگشتت حال میکنه یا پوستت.یه دفعه زد زیر خنده گفت انگشته هم یه ذره ای کیف میکنه نه؟بعد گفت خانم ها که همش درد میکشن چطور بیشتر حال می کنن؟ با این حرفش فهمیدم نه دختره خوب وارده و داره با این سوالا رد گم میکنه یا شاید هم بخواد منو گیر بندازه…گفتم تازه کیفش به دردشه…گفت چطور ؟ گفتم این بحثا فایده نداره تا تجربه نکنی نمی فهمی…بعد که فکر کردم که این حرفم شاید باعث بشه بحث تموم بشه گفتم اصلا می دونی چیه بذار بگم مرد بعد ایکه یکم بکنه تو و در بیاره خانم خودش جا باز می کنه…این حرفو که زدم خشکش زد.گفتم تقصیر خودته گیر سه پیچ میدی.بد گفت اینارو از کجا می دونی؟ گفتمبچه ها میرسونن ، اینترنت ،فیلم … گفت فیلم از کجا میاری؟گفتم من با گوشی دانلود می کنم( گوشیم نرم افزار یوسی داره از سایت داستان سکسی و redwa.comدانلود می کنم.)گفت الآن میتونی دانلود کنی؟ گفتم تو گوشی دارم .فیلمو آوردم زدم پلی داشت فیلمو نشون میداد که دیدم بدجور رفته. تو کف فیلم…از نگاش میشد فهمید که خیلی حشری شده بود.با خودم گفتماین آخرین فرصته…ریسک کردم و دستمو آروم گذاشتم رو پشت لاله.از ترس داشتم میمردم گفتم الآنه که یه گونی فوش بذاره رو دوشم.دیدم که جم نمی خوره شروع کردم به مالیدن پشتش چشماشو بسته بود فهمیدم که داره لذت میبره وای چه پشتی داشت … دستمو بردم طرف پهلو هاش با دو دستم دشتم می مالوندمش. روشو کردم طرف خودم آوروم لبامو گذاشتم رو لباش چه حالی داد چه کیفی داشت دیگه اونم پر رو شده بود داشت لبامو می خورد آخ که چه قدر لباش شیرین بود.دستمو بردم شالشو از رو سرش ورداشتم.دست می کردم تو موهاش چه قدر لطیف بود …خوابوندمش رو زمین سینه های گردی که یه سال تو کفشون بودم الان تو جفت دستام بود چه قد نرم بودن عین ژله میمونن داشتم هر دو شونو می مالیدم دیگه ناله های لاله هم فضای اتاق رو پر کرده بود …میگفت مممممممم بگیرشون بخورشون مال خودته مممممم هااااااااااا دکمه های بلوزشو که دوتا بودن بالای بلوزش وا کردم بلوزشو ازتنش در آوردم مونده بود یه تاپ اونو هم ازتنش در آوردم هیچ مقاومتی نمیکرد.کرسد نبسته بود همینکه تاپ رو درآوردم سینه های گرد سفیدش افتاد بیرون خودمو انداختم رو سینش سینه هاشو مک می زدم اونارو کردم تو دهنم وای چه کیفی میداد لاله داشت همینطور ناله می کرد اصلا تو این عالم نبود سینه هاشو با دستم می مالیدم بعد اونهارو می کردم تو دهنم و لیسشون می زدم… بالای سینه هاش بعد گردنشو لیس میزدم چه گردن ناز و سفیدی داشت. ….قسمت دوم داستان رو بعد نظراتتون نوشته آرمان
0 views
Date: November 25, 2018